اصحاب اهل بیت علیه السلام

nazanin

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اصحاب اهل بیت علیه السلام

اعزام حضرت مسلم به کوفه


img.tebyan.net_big_1386_07_16485622681731337471127163214391227204.jpg


حضرت امام حسين عليه السلام جواب نامههاي كوفيان را نوشت و مسلم بن عقيل را فرمان داد تا به سمت كوفه سفر نمايد و آن نامه را به كوفيان برساند. اكنون، بدانكه جناب مسلم حسب الامر آن حضرت مهياي كوفه شد، پس آن حضرت را وداع كرده از مكه رون شد (موافق بعضي كلمات مسلم نيمه شهر رمضان از مكه رون شد و پنجم شوال در كوفه وارد شد) و طي منازل كرده تا به مدينه رفت و در مسجد مدينه نماز كرد و حضرت رسالت صلي الله عليه و آله را زيارت كرده به خانه خود رفت و اهل عشيرت خود را ديدار كرده و وداع آنها نموده و با دو دليل از قله قيس متوجه كوفه شد. ايشان راه را گم كرده و آ كه با خود برداشته بودند به آخر رسيد و تشنگي برايشان غلبه كرده تا آنكه آن دو دليل هلاك شدند و جناب مسلم به مشقت بسيار خود را در قرية مضيق به آب رسانيد و از آنجا نامهاي در ان حال خود و استعفاء از سفر كوفه براي جناب امام حسين عليه السلام نوشت و به همراهي قيس بن مُسْهِر براي آن حضرت فرستاد حضرت استعفاي او را قبول نفرموده و او را امر به رفتن كوفه نمود. چون نامة حضرت به مسلم رسيد به تعجيل به سمت كوفه روانه شد تا آنكه به كوفه رسيد و در خانه مختار بن ا عدة ثقفي كه معروف بود به خانه سالم بن مسيب نزول اجلال فرمود به روايت طبري بر مسلم بن عوسجه نازل شد و مردم كوفه از استماع قدوم مسلم اظهار مسرت و خوشحالي نمودند و فوج فوج به خدمت آن حضرت ميآمدند و آن جناب نامه امام حسين عليه السلام را براي هر جماعتي از ايشان ميخواند و ايشان از استماع كلمات نامه گريه ميكردند و عت مينمودند.
در تاريخ طبري است كه ميان آن جماعت عابس بن ا شب شاكري بود برخاست و حمد و ثناي الهي به جاي آورد و گفت: اما بعدا پس من خبر ميدهم شما را از مردم و نميدانم چه در دل ايشان است و مغرور نميسازم شما را با ايشان به خدا سوگند كه من خبر ميدهم شما را از آنچه توطين نفس كردهام بر آن، به خدا قسم كه جواب دهم شما را هرگاه مرا بخوانيد و كارزار خواهم كرد البته با دشمنان شما و وسته در ياري شما شمشير بزنم تا خدا را ملاقات كنم و مزد خود نخواهم مگر از خدا.
مردم كوفه از استماع قدوم مسلم اظهار مسرت و خوشحالي نمودند و فوج فوج به خدمت آن حضرت ميآمدند و آن جناب نامه امام حسين عليه السلام را براي هر جماعتي از ايشان ميخواند و ايشان از استماع كلمات نامه گريه ميكردند و عت مينمودند.

پس حب بن مظاهر برخاست و گفت خدا ترا رحمت كند اي عابس همانا آنچه در دل داشتي به مختصر قولي ادا كردي، پس حب گفت قسم به خداوندي كه نيست جز او خداوند به حق من نيز مثل عابس و بر همان عزمم.
پس حنفي برخاست (ظاهراُ مراد سعيد بن عبدالله حنفي است) و مثل اين بگفت.
img.tebyan.net_big_1385_11_24023974222207200437142641191287616215108.jpg

شيخ مفيد (ره) و ديگران گفتهاند كه بر دست مسلم هيجده هزار نفر از اهل كوفه به شرف عت آن حضرت سرافراز گرديدند و در اين وقت مسلم نوشت به سوي آن حضرت كه تاكنون هيجده هزار نفر به عت شما درآمدهاند اگر متوجه اين صوب گرديد مناسب است.
چون خبر مسلم و عت كوفيان در كوفه منتشر شد نعمان بن بشير كه از جانب معاويه و يزيد در كوفه والي بود مردم را تهديد و توعيد نمود كه از مسلم دست كشيده و به خدمتش رفت و آمد ننمايند مردم كلام او را وقعي ننهادند و به سمع اطاعت نشيندند.
عبدالله بن مسلم بن رعه كه هواخواه بني اميه بود چون ضعف نعمان را مشاهده نمود نامه به يزيد نوشت مشتمل بر اخبار آمدن مسلم به كوفه و عت كوفيان و سعايت در امر نعمان و خواستن والي مقتدري غير از آن و ابن سعد و ديگران نيز چنين نامه نوشتند و يزيد را بر وقايع كوفه اخبار دادند.
چون اين مطالب گوشزد يزيد پليد گرديد به صواب ديد سرجون كه در شمار عد معاويه بود لكن به مرتبة بلند نزد معاويه و يزيد رسيده بود چنان صلاح ديد كه علاوه بر امارت بصره حكومت كوفه را نيز به عهده عدالله بن زياد واگذارد و اصلاح اينگونه وقايع را از وي بخواهد. پس نامه نوشت به سوي عدالله بن زياد كه در آن وقت والي بصره بود، بدين مضمون: كه يابن زياد شيعيان من از مردم كوفه مرا نامه نوشتند و آگهي دادند كه پسر عقيل وارد كوفه گشته و لشكر براي حسين جمع ميكند چون نامه من به تو رسيد تا به جانب كوفه كوچ كن و ابن عقيل را بهر حيله كه مقدور باشد به دست آورده و در بندش كن يا اينكه او را به قتل رسان و يا از كوفه رونش كن.

برگرفته از کتاب منتهي الامال، تأليف حاج شيخ عباس قمي

تنظيم براي تان: رضا سلطاني
 

nazanin

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اصحاب اهل بیت علیه السلام

وفات علی بن محمد سمری
آخرین نایب برگزیده امام زمان(ع)
img.tebyan.net_big_1388_05_652462551536089225223240994315923911521773.jpg



حضرت مهدی حجت بن الحسن(ع)، دوازدهمین و آخرین امام شیعیان، به امر پروردگار و مشیت الهی، عمری طولانی پیدا كرد و هم چنان زنده است، تا زمانی كه خداوند سبحان وی را مأمور قیام بزرگ و تشكیل حكومت سراسری اسلامی نماید و به دست توانای او، قسط و عدل را در سراسر زمین برقرار و یكتاپرستی و عبودیت را فراگیر نماید. امام زمان(ع) از آغاز زندگی خود، در حالت غیبت به سر می برد و از منظر عموم مردم به دور است، اگر چه او در میان مردم است و شاهد و ناظر كردار و رفتار آنان است. آن حضرت دو نوع غیبت دارد كه به غیبت صغری و غیبت كبری معروف شده است.(1) در ایام غیبت صغری از سوی نایبان منصوب خویش با شیعیان در ارتباط بود. پس از شهادت امام حسن عسكری(ع) در هشتم ربیع الاول سال 260 قمری، تا پانزدهم شعبان سال 329 قمری، به مدت 69 سال، غیبت صغرای آن حضرت، ادامه یافت كه با محاسبه ایام غیبت آن حضرت در حیات پدرش امام حسن عسكری(ع) به مدت 74 سال خواهد شد و در این مدت چهار تن از شخصیت های معروف و ممتاز شیعه به ترتیب، امر نیابت آن حضرت را بر عهده داشتند و واسطه مستقیم آن حضرت با شیعیان و عموم مردم بودند.این چهار شخصیت بزرگوار كه به "نواب اربعه" و "سفرای امام زمان(ع)" معروف گردیده اند، عبارتند از:
1- عثمان بن سعید عمروی، از هشتم ربیع الاول سال 260 تا حدود سال 265 قمری.(2)
2- محمد بن عثمان بن سعید عمروی، از زمان وفات پدرش در حدود سال 265 تا آخر جمادی الآخر سال 304 قمری.
3- حسین بن روح نوبختی، از زمان وفات محمد بن عثمان در جمادی الآخر سال 304 تا شعبان سال 326 قمری.
4- علی بن محمد سمری، از زمان وفات حسین بن روح نوبختی در شعبان سال 326 تا 15 شعبان سال 329 قمری.(3)
به درستی كه تو از امروز تا شش روز دیگر وفات خواهی یافت. پس خود را آماده ساز ولی به كسی وصیت (به نیابت) مكن كه قائم مقام تو، پس از وفاتت گردد​

مدت نیابت علی بن محمد سمری، نسبت به سه نایب خاص دیگر، كمتر بود و تنها سه سال ادامه یافت، با این كه نیابت عثمان بن سعید، نخستین نایب امام زمان(ع) حداقل پنج سال و نیابت فرزندش محمد بن عثمان، به مدت چهل سال و نیابت حسین بن روح نوبختی به مدت بیست و دو سال به طول انجامید. شیخ صدوق(ره) از "حسن بن احمد مكتب" روایت كرد: در آن سالی كه ابوالحسن علی بن محمد سمری وفات یافت، من در بغداد بودم و چند روز پیش از وفاتش به محضرش شرفیاب شدم. وی درآن روز، توقیعی از امام زمان(ع) بیرون آورد و برای مردم قرائت كرد. متن آن نامه مبارك چنین بود:
img.tebyan.net_big_1388_05_1657925122061178551834756111372231135961.jpg

بسم الله الرّحمن الرّحیم
یا علی بن محمد السمری! أعظم الله أجر اخوانك فیك، فانّك مَیّتٌ ما بینك و بین ستّه أیام، فاجمع أمرك و لا تُوصِ الی أحدٍ فیقوم مقامك بعد وفاتك، فقد وقعت الغیبه التّامّه فلا ظهور الاّ بعد اذن الله تعالی ذكرُهُ و ذلك بعد طول الأمد و قسوه القلوب و امتلاءِ الأرضِ جوراً و سیأتی مِن شیعتی مَن یَدّعی المشاهده، ألا فمن ادّعی المشاهده قبل خروج السّفیانی و الصّیحه فهو كذّابٌ مُفترٍ، و لا حول و لا قوّه الاّ بالله العلیّ العظیم.
یعنی: بنام خدواند بخشاینده مهربان. ای علی بن محمد سمری! خداوند متعال به براداران دینی ات پاداشی عظیم درازدست دادنت، كرامت فرماید. به درستی كه تو از امروز تا شش روز دیگر وفات خواهی یافت. پس خود را آماده ساز ولی به كسی وصیت (به نیابت) مكن كه قائم مقام تو، پس از وفاتت گردد. چه این كه غیبت بزرگ آغاز گردیده است و مرا ظهوری نخواهد بود، مگر به اذن خداوند منان. ظهور من آن قدر به درازا خواهد كشید، كه دل ها را قساوت فراگیرد و زمین از جور و ستم لبریز گردد و به زودی كسانی از شیعیانم می آیند و ادعای مشاهده و دیدنم را می نمایند. آگاه باشید كه هر كس پیش از خروج سفیانی و رسیدن صیحه آسمانی، ادعای مشاهده و دیدن مرا نماید، دروغگو و افترا زننده است.
آگاه باشید كه هر كس پیش از خروج سفیانی و رسیدن صیحه آسمانی، ادعای مشاهده و دیدن مرا نماید، دروغگو و افترا زننده است​

حسن بن احمد گفت: ما این توقیع شریف را نوشته و نسخه برداری كردیم و از نزد علی بن محمد سمری بیرون رفتیم و شش روز دیگر، مجدداً به محضرش شرفیاب شدیم؛ دیدیم وی در حال جان دادن است. در آن حال، یكی از هم نشینان از او پرسید: وصی تو پس از وفاتت كیست؟ وی به آرامی پاسخ داد: لله أمر هو بالغه و قضی؛ خدا را امری است كه خود آن را به بلوغ و اتمام خواهد رسانید. این جمله را گفت و روح از بدنش به ریاض جنان پرواز كرد.(4) بدین سان با وفات علی بن محمد سمری، غیبت صغرای امام زمان(ع) به پایان رسید و غیبت كبرای آن حضرت آغاز گردید و از آن زمان تا كنون، آن حضرت نماینده و نایب خاصی تعیین نكرده است و شیعیان را به وكلای عام و مراجع تقلید عظام ارجاع داده است. در یكی از توقیعات شریفه آن حضرت به محمد بن عثمان عمروی آمده است: و أمّا الحوادث الواقعه فارجعوا الی رواه حدیثنا، فانّهم حجّتی علیكم و أنا حجّه الله علیهم.(5) درباره تاریخ وفات علی بن محمد سمری، برخی پانزدهم شعبان سال 328 و برخی دیگر 15 شعبان سال 329 قمری را ذكر كرده اند.(6)

پی نوشت ها:
1- الارشاد (شیخ مفید)، ص 673؛ الغیبه (محمد بن ابراهیم نعمانی)، ص 170
2- تاریخ الغیبه الصغری (سید محمد صدر)، ج1، ص 404
3- مدینه المعاجز (سید هاشم بحرانی)، ج 8، ص 8؛ بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج 15، ص 15 و ص 366؛ منتهی الآمال، ج2، ص 503؛ زندگانی چهارده معصوم (ترجمه اعلام الوری امین الاسلام طبرسی)، ص 570؛ الاحتجاج (شیخ طبرسی)، ج2، ص 286و ص 296؛ تاج الموالید (علامه طبرسی)، ص 142
4- الغیبه، ص 394؛ كتاب الاربعین (شیخ ماحوزی)، ص 229؛ منتهی الآمال، ج2، ص 508؛ تاج الموالید، ص 145
5- منتهی الآمال، ج2، ص 509
6- نك: الخرائج و الجرائح (قطب الدین راوندی)، ج3، ص 1128؛ الاحتجاج، ج2، ص 296؛ الغیبه (شیخ طوسی)، ص 394؛ منتهی الآمال، ج2، ص 509؛ كشف المحجه (سید بن طاووس)، ص 159؛ مدینه المعاجز، ج 8، ص 8؛ بحارالانوار، ج 15، ص 366
 

nazanin

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اصحاب اهل بیت علیه السلام

عقیل برادر امیرالمومنین علی بن ابیطالب (1)
img.tebyan.net_big_1386_10_23875161161222870141732191492111217315025.jpg



او پسر بزرگتر ابوطالب و نوه عبدالمطلب، پسرعموی پیامبر گرامی اسلام و برادر بزرگتر امیرمومنان حضرت علی بن ابیطالب (علیهما السلام) است.
عقیل، جعفر و علی، هر سه پسران ابوطالب از یک مادر زاده شدند، بدین صورت که عقیل از جعفر ده سال بزرگتر بود و جعفر نیز از علی ده سال بزرگتر، و مادر آنان فاطمه بنت اسد بن هاشم، عموزاده شوی خود حضرت ابوطالب بوده است.
گویند که حضرت ابوطالب عقیل را بیش از سایر پسرانش دوست می داشت شاهد این مدعی آن است که پیامبر گرامی و عباس عموی ایشان تصمیم گرفتند تا قدری از فشار خشک سالی و گرانی که در مکه بر حضرت ابوطالب آمده بود بکاهند، پس نزد ابوطالب آمدند و به او بیان داشتند که ما آماده ایم تا در این تنگدستی و خشک سالی و گرانی پشتیبان تو باشیم و کودکانت را نزد خویش نگهداریم . حضرت ابوطالب بیان داشت عقیل را برای من بگذارید و هر که را خواستید ببرید.
عقیل، جعفر و علی، هر سه پسران ابوطالب از یک مادر زاده شدند، بدین صورت که عقیل از جعفر ده سال بزرگتر بود و جعفر نیز از علی ده سال بزرگتر

پس پیامبر گرامی تربیت و حضانت "علی" علیه السلام را بعهده گرفت و عباس عموی پیامبر(ص)، نگهداری "طالب" را و حضرت حمزه سیدالشهدا حضانت و نگهداری "جعفر طیار" شهید موته را برگزید.
در روایتی معتبر آمده است هنگامی که عقیل ازدواج کرد عده ای به او مبارکباد گفته و تعبیری اینگونه بر زبان جاری ساختند و گفتند : در این وصلت همراه با آرامش، پیوستگی بوده و صاحب پسران شوی عقیل در پاسخ گفت این را نگویید؛ پس بدرستیکه پیامبر(ص) از چنین تهنیتی مردم را باز می داشتند و می فرمودند : بگویید خداوند مبارک گرداند تو را برای او، و او را برای تو.
گویا کلمه «بالرفاء و البنین» تهنیتی بوده است که در زمان جاهلیت برای تازه دامادان بکار می گرفتند که پیامبر ضمن انکه از بکار گیری این کلمه نهی فرمودند ، امر نمودند که بگویید «بارک الله لها فیک و بارک لک فیها» .
مشابه همین روایت از عقیل آمده است که او زنی از بنی جُشَم را به کابین نکاح درآورد در مبارکی این وصلت، عده ای به او گفتند «بالرفاء و البنین» او گفت: چنین نگویید، گفتند: ای ابایزید چه بگوییم؟ گفت بگویید «بارک الله لکم و بارک علیکم» به ما چنین دستور داده شده است. 3
فرزندان عقیل
عقیل فرزندانی داشت که بزرگتر آنان، "یزید" بود که کنیه عقیل نیز بسبب نام او "ابایزید" قرار گرفت.
دیگری "سعید" که این دو، مادرشان ام سعید بنت عمرو بن یزید زنی بود از بنی عامر.
"جعفراکبر" پسر دیگر او بود و "ابوسعید احول" که نامش همین است پسران ام البنین دختر ثغر (اسماء بنت سفیان) بوده اند .
فرزند دیگرش حضرت "مسلم" است که رشادتهای او را در کوفه بسیار شنیده اید، دیگری "عبدالله" است و آن یکی "عبدالرحمن" و "عبدالله اصغر" که مادر این سه پسر کنیزی به نام خلیله بوده است.
پسر دیگری داشته است به نام "علی بن عقیل" که آن نیز از کنیزک دیگری بوده است.
و "جعفراصغر" ، "حمزه" و "عثمان" نیز پسران دیگر وی هستند که مادرشان نیز کنیز بوده است.
و "محمد" و "رمله" فرزندان دیگر وی هستند باز از کنیزی دیگر.
و "ام هانی" ، "اسماء" ، "فاطمه" ، "ابوالقاسم" و "زینب" و "ام نعمان" نیز هر یک از مادران دیگر بوده اند.
پیامبر خطاب به علی علیه السلام فرمودند : پس در غم و اندوه او (مسلم بن عقیل)اشکها بر دیدگان مومنین جاری خواهد شد و فرشتگان مقرب بر او درود خواهند فرستاد ، سپس پیامبر گریست تا آنکه اشکهایش بر روی سینه های مبارکش روان گردید سپس فرمود: به سوی خدا شکوه خواهم کرد از آنچه خاندانم پس از من درمی یابند

دوستی پیامبر با عقیل
پیامبر عقیل را دوست می داشت و علت این دوستی از نظر می گذرد.
1- بدین سبب که پیامبر ابوطالب را دوست می داشت.
2- و دیگر به خاطر قرابت و نزدیکی که با وی داشت .
3- سوم آنکه چون می دانست فرزندانش در راه دوستی حضرت ابا عبد الله حسین بن علی علیهما السلام کشته خواهند شد.
4- و چهارم آنکه می دانست که عقیل در دفاع از حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب در گفتگوها و آورن برهان و دلیل در حقانیت "علی" فروگذار نخواهد کرد.
5- و چون پیامبر می دانست عقیل در جنگ ها همراه علی خواهد بود.
img.tebyan.net_big_1385_10_221052318093143179234228151231913739127228.jpg

صدوق روایت می کند که روزی علی علیه السلام به پیامبر اسلام عرض کرد ای پیامبر گرامی آیا عقیل را دوست می دارید؟ حضرت فرمودند" آری به خدا قسم؛ به دو جهت او را دوست دارم یکی به خاطر خودش و دیگری به خاطر پدرش ابوطالب که او را نیز بسیار دوست می دارم و بدرستیکه فرزندش در دوستی فرزند تو کشته خواهد شد (مراد شهادت مسلم بن عقیل است در کوفه و در نمایندگی از حضرت حسین بن علی).
پس در غم و اندوه او (مسلم بن عقیل )اشکها بر دیدگان مومنین جاری خواهد شد و فرشتگان مقرب بر او درود خواهند فرستاد، سپس پیامبر گریست تا آنکه اشکهایش بر روی سینه های مبارکش روان گردید سپس فرمود به سوی خدا شکوه خواهم کرد از آنچه خاندانم پس از من درمی یابند.

برگردان شده از عربی توسط آقامیری
بخش دین و اندیشه تبیان

پاورقی ها
..........................
1 - علل الشرایع، الاستیعاب
2 - کنز الفوائد
3 - مسند ابن حنبل
 

nazanin

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اصحاب اهل بیت علیه السلام

ابوصلت هروي؛ شيعه اصيل و معتدل

img.tebyan.net_big_1388_03_225155791972308319417217610810725519416315715.jpg

ورود امام رضا(عليه‎السلام) به خراسان، مژده حضور تشيع امامي به صورت گسترده در اين ناحيه بود. اين کار با ترت برخي از شاگردان، تماس با برخي از اصحاب قبلي و هدايت آنان و ترويج احاديث اهل‎ت (عليهم السلام) صورت گرفت.
يکي از برترين اين چهره‎ها که نام آشناي شيعيان است، "عبدالسلام بن صالح" معروف به "ابوصلت هروي" است. وي محدثي برجسته و مؤلفي از مؤلفان شيعه بوده و نجاشي ضمن ستايش او به عنوان شخصي موثق و مورد اعتماد گويد که وي کتاب وفاة الرضا (عليه‎السلام) داشته است.(1)
وي در محافل مخالفان نيز مورد اعتماد بود، چنان که يحيى بن نعيم، در باره وي گفته است: ابوصلت نقي الحديث بود و ما ديديم که حديث از مشايخ مي‎شنود. اما او شديد التشيع است. با اين حال ما از او دروغي نديديم.(2)
اين که اخبار شهادت امام رضا(عليه‎السلام) غالبا از ابوصلت روايت شده(3) نشان از آن دارد که کتاب وي در اين موضوع دست کم تا قرن پنجم و حتي ششم باقي مانده است. شيخ صدوق باب خاصي را در عيون الاخبار الرضا(4) به روايات ابوصلت در باره شهادت امام رضا(عليه‎السلام) اختصاص داده که يقينا از همين کتاب گرفته شده است.
اباصلت يک شيعه معتدل بود و از اين که کساني مطال از اهل ت شايع کنند که آنان مردم را عبد خويش مي‎انگارند، ناراحت مي‎شد. يک بار در اين باره از امام رضا(عليه‎السلام) سوال کرد و حضرت فرمودند که اينها دروغ‎هايي است که به نام آنها ميان مردم شايع مي‎شود.

وي شاگرد خاص امام رضا(عليه‎السلام) بود و احاديثي از وي به نقل از آباء گراميش در اخبار مربوط به امام علي(عليه‎السلام) روايت مي‎کرد.(5)اخبار خاص زندگي امام رضا(عليه‎السلام) نيز بعضا از طريق ابوصلت روايت شده است. وي مي‎گويد که در وقت حرکت امام از نيشابور همراه آن حضرت بوده است. وي سپس شرحي از آمدن برخي از محدثان معروف نزد امام رضا و شنيدن روايت از آن حضرت نقل کرده است.(6) ابوصلت يک شيعه معتدل بود و از اين که کساني مطال از اهل ت شايع کنند که آنان مردم را عبد خويش مي‎انگارند، ناراحت مي‎شد. يک بار در اين باره از امام رضا(عليه‎السلام) سوال کرد و حضرت فرمودند که اينها دروغ‎هايي است که به نام آنها ميان مردم شايع مي‎شود.(7) حضرت فرمودند: اگر مردم عبد ما هستند آنها را از چه کسي خريده‎ايم؟
ابوصلت فقه خويش را از علي بن موسي الرضا مي‎گرفت. هموست که از امام رضا(عليه‎السلام) نقل مي‎کند که حضرت فرمود: کسي که يوم الشک را روزه بگيرد، گويي هزار روز از بهترين روزهاي آخرت را که هيچ شباهتي به روزهاي دنيا ندارد، روزه گرفته است.(8)
ابوصلت روايت معروف الايمان قول باللسان و معرفة بالقلب و عمل بالارکان را از امام رضا(عليه‎السلام) و او از اجدادش تا رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل کرده و مي‎افزايد: اگر اين سند را که در طريق آن همه امامان هستند بر مجنون بخوانند، عقلش باز مي‎گردد.(9)
ابوصلت اين حديث را در مجلس طاهر بن عبدالله بن طاهر امير خراسان در حضور عالمان و فقيهان از جمله اسحاق بن راهويه نقل کرد و آن جمله را گفت.
اين روايت به صورت ديگري هم از ابوصلت و البته با همان سند که سلسلة الذهبش مي‎نامند نقل شده است که رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: الإيمان قول مقول و عمل معمول و عرفان العقول.(10)
ابوصلت فقه خويش را از علي بن موسي الرضا مي‎گرفت. هموست که از امام رضا(عليه‎السلام) نقل مي‎کند که حضرت فرمود: کسي که يوم الشک را روزه بگيرد، گويي هزار روز از بهترين روزهاي آخرت را که هيچ شباهتي به روزهاي دنيا ندارد، روزه گرفته است.

ابوصلت در جريان نقل حرکت امام رضا(عليه‎السلام) از نيشابور و آمدن محدثان بزرگ نزد امام روايت مشهوري را که ضمن آن توحيد و نبوت و ولايت در کنار هم ضامن سعادت يک مسلمان است را نقل کرد. شيخ طوسي نقل کرده است که ابونصر ليت بن محمد بن ليث عنبري از عبدالصمد مزاحم هروي (در سال 261) روايت کرده است که از ابوصلت شنيد که گفت: من در وقت ورود امام رضا(عليه‎السلام) در نيشابور بودم. جمعي از علماي نيشابور به استقبال وي شتافتند. وقتي به مرتعه رسيد، لگام مرکب آن حضرت را گرفتند و گفتند: اي فرزند رسول خدا، تو را به حق آباء طاهرينت حديثي از پدرانت براي ما نقل کن.
در اين وقت، حضرت سرش را از هودج درآورد، در حالي که ردايي از پوست داشت و از پدرش موسي بن جعفر، او از امام صادق، او از امام باقر، او از امام سجاد، او از امام حسين و او از امير المؤمنين و او از رسول خدا(عليهم‎السلام) نقل کرد که حضرت فرمود: جبرئيل مرا خبر دارد از خداي متعال که فرمود: إني أنا الله، لا إله إلا أنا وحدي. عبادي فاعبدوني، و ليعلم من لقيني منكم بشهادة أن لا إله إلا الله مخلصا بها، أنه قد دخل حصني، و من دخل حصني أمن عذا.
قالوا يا ابن رسول الله، و ما إخلاص الشهادة لله؟
قال: طاعة الله و رسوله، و ولاية أهل ته(عليهم‎السلام).(11)
خداوند فرمود: من الله هستم، خدايي جز من نيست. بندگانم مرا عبادت کنيد و بدانيد هر کدام که با شهادت به وحدانيت مرا ديدار کنيد و اخلاص داشته باشيد، داخل حصن من خواهيد شد و کسي که داخل شود، از عذاب ايمن خواهد بود.
پرسيدند: اين فرزند رسول خدا! اخلاص در شهادت به وحدانيت چگونه است.
فرمود: اطاعت از خدا و رسول و ولايت اهل ت او.
اين ميراثي است که ابوالصلت عبدالسلام بن صالح هروي براي ما برجاي گذاشته است. به نظرم اين که برخي از منابع کهن ما مانند طوسي در رجال خود ايشان را عامي يعني از مخالفان خوانده(12) محل تأمل است. بسياري از شيعيان معتدل، در روزگار خودشان از سوي کساني متهم مي‎شدند و طعي است که اين اتهامات در نسل‎هاي بعدي ممکن بود منشأ چنين اتهامي شود. در آن قرن اين احتمال وجود دارد که وي تقيه کرده باشد. مخالفان نيز شاهد بودند که او احاديثي نقل مي‎کند که معمولا شيعيان نقل مي‎کنند در عين حال، از او ناراستي نديده بودند و به همين دليل همزمان او را شيعي اما راستگو معرفي مي‎کنند.(13)
تاريخ بغداد در همان جا، حديث "انا مدينة العلم و علي بابها" را از طريق ابوصلت هروي نقل کرده است. وي ايضا در ص 52 نقل کرده است که او مرد ثروتمندي بود و مشايخ حديث را اکرام مي‎کرد.

‎نوشت‎ها:
1- رجال نجاشي، ص 245.
2- رجال کشي، ص 615.
3- براي نمونه بنگريد: روضة الواعظين، 229.
4- عيون الاخبار الرضا، ج2، صص242- 245)
5- براي نمونه نگاه کنيد: علل الشرايع، ج 1، ص40 .
6- عيون الاخبار الرضا عليه‎السلام، ج 2، ص134 .
7- عيون الاخبار الرضا، ج2، صص183 – 184.
8- المقنعه، ص298 .
9- امالي طوسي، ص 448، تاريخ بغداد، ج3، ص37، ج11، ص48.
10- امالي مفيد، ص 275.
11- امالي طوسي، صص588 – 589.
12- رجال طوسي، ص360.
13- تاريخ بغداد، ص11، ص50 .
برگرفته از ويژه‎نامه حريم ملکوت، حجة الاسلام رسول جعفريان.
تنظيم گروه دين و انديشه تان، هدهدي .
 

nazanin

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اصحاب اهل بیت علیه السلام

برای خود سازی آماده باش
img.tebyan.net_big_1388_03_18019231204181392959219521031884818224127.jpg



در نوشتار پیشین به اولین عامل تاثیر گذار در آغازین راه خودسازی یعنی پاکی محیط پرداختیم.در این قسمت به دومین عامل که تاثیرآن گاه مانند سم مهلک است وگاه آب حیات می پردازیم.
2ـ نقش معاشران و دوستان
موضوع دیگری که تأثیر عمیق آن به تجربه ثابت شده و همه علمای اخلاق و تعلیم و تربیت اتفاق نظر دارند، مسأله معاشرت و دوستی است. غالبا دوستان و معاشران ناباب و آلوده سبب آلودگی افراد پاک شده‏اند؛ عکس آن نیز صادق است، زیرا بسیاری از افراد پاک و قوی‏الاراده توانسته‏اند بعضی از معاشران ناباب را به پاکی و تقوا دعوت کنند. با این اشاره به قرآن باز می‏گردیم و اشاراتی را که قرآن به این مسأله دارد با هم می‏شنویم:
1ـ ومن یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین ـ وانهم لیصدونهم عن السبیل ویحسبون انهم مهتدون ـ حتی اذا جاءنا قال یالیت بینی وبینک بعد المشرقین فبئس القرین. (5)
2ـ قال قائل منهم انی کان لی قرین ـ یقول اءنک لمن المصدقین ـ اءذامتنا وکنا ترابا وعظاما أءنالمدینون ـ قال هل انتم مطلعون ـ فاطلع فراه فی سواء الجحیم ـ قال تالله ان کدت لتردین ـ ولولا نعمة ربی لکنت من المحضرین. (6)
3ـ ویوم یع ـ ض الظالم علی یدیه ی ـ قول یال ـ یتنی ات ـ خذت مع الرسول سبیلا ـ یا ویلتی لیتنی لم اتخذ فلانا خلیلا ـ لقد اضلنی عن الذکر بعد اذجآءنی وکان الشیطان للانسان خذولا . (7)
ترجمه:
1ـ و هر از یاد خدا روی گردان شود شیطان را به سراغ او می‏فرستیم پس همواره قرین اوست ـ و آنها [شیاطین‏] این گروه را از یاد خدا باز می‏دارند در حالی که گمان می‏کنند هدایت یافتگان حقیقی آنها هستند! ـ تا زمانی که (در قیامت) نزد ما حاضر شود می‏گوید : ای کاش میان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود؛ چه بد همنشینی بودی!
2ـ کسی از آنها می‏گوید: «من همنشینی داشتم ـ که پیوسته می‏گفت آیا (به راستی) تو این سخن را باور کرده‏ای ـ که وقتی ما مردیم و به خاک و استخوان مبدل شدیم، (بار دیگر) زنده می‏شویم و جزا داده خواهیم شد؟ ! ـ (سپس) می‏گوید آیا شما می‏توانید از او خبری بگیرید؟ ـ اینجاست که نگاهی می‏کند، ناگهان او را در میان دوزخ می‏بیند ـ می‏گوید: به خدا سوگند نزدیک بود مرا (نیز) به هلاکت بکشانی! ـ و اگر نعمت پروردگارم نبود، من نیز از احضار شدگان (در دوزخ) بودم!
3ـ و (به خاطر آور) روزی را که ستمکار دست خود را (از شدت حسرت) به دندان می‏گزد و می‏گوید : «ای کاش با رسول (خدا) راهی برگزیده بودم! ـ ای وای بر من، کاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نکرده بودم! ـ او مرا از یاد آوری (حق) گمراه ساخت بعد از آن که (یاد حق) به سراغ من آمده بود!» و شیطان همیشه خوار کننده انسان بوده است!
تفسیر و جمع‏بندی
نخستین آیات که در بالا آمد گرچه درباره همنشینی شیطان با غافلان از یاد خداست، ولی تأثیر همنشین بد در اخلاقیات و در سرنوشت هر انسانی روشن می‏سازد.
نخست می‏فرماید: «هر از یاد خدا روی گردان شود شیطان را بر او مسلط می‏سازیم که همواره قرین و همنشین او باشد! (ومن یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین) (8)
سپس نقش این قرین سوء (همنشین بد) را چنین بیان می‏کند که آنها، یعنی شیاطین، راه هدایت و حرکت به سوی خداوند را به روی آنها می‏بندد و آنها را از رسیدن به این هدف مقدس باز می‏دارد و غم‏انگیزتر، این که در عین گمراهی گمان می‏کنند که هدایت یافته‏اند! (وانهم لیصدونهم عن السبیل ویحسبون انهم مهتدون) !
سپس به نتیجه آن پرداخته و می‏گوید: روز قیامت که همه در محضر الهی حاضر می‏شوند و پرده‏ها کنار می‏رود و حقایق فاش می‏شود، این انسان گمراه خطاب به دوست اغواگر شیطانش کرده، می‏گوید ای کاش فاصله میان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه همنشین بدی هستی! (حتی اذا جاءنا قال یال ـ یت ب ـ ینی وبین ـ ک بع ـ دالمشرقین فبئس القرین)
از این تعبیرات بخوبی استفاده می‏شود که همنشین بد می‏تواند انسان را بکلی از راه خدا منحرف سازد؛ پایه‏های اخلاق را بر روی او ویران کند و واقعیتها را چنان دگرگون نشان دهد که انسان در عین گمراهی خود را در زمره هدایت یافتگان ببیند؛ و به یقین در چنین حالی امکان هدایت و بازگشت به صراط مستقیم غیر ممکن است؛ و زمانی بیدار می‏شود و به هوش می‏آید که راه برگشت بکلی بسته شده؛ حتی از تعبیر آیه استفاده می‏شود که این همنشینان بد در آن زندگی ابدی نیز با او هستند و چه دردآور است که انسان کسی را که مایه بدبختی او شده همیشه در برابر خود ببیند و به او گفته شود بیهوده آرزوی جدا شدن از او را مکن شما با هم سرنوشت مشترکی دارید! (ولن ینفعکم الیوم اذ ظلمتم انکم فی‏العذاب مشترکون) . (9)

در بخش دوم از این آیات، از کسانی سخن می‏گوید که همنشین بدی داشتند که پیوسته در گمراهی آنها می‏کوشیدند ولی آنها به لطف و رحمت الهی و با تلاش و کوشش توانسته‏اند خود را از چنگال وسوسه آنها رهائی بخشند در حالی که تا لب پرتگاه پیش رفته بودند؛ در اینجا نیز سخن از تأثیر فوق‏العاده همنشین بد در شکل‏گیری عقائد و اخلاق انسان است ولی در عین حال چنان نیست که انسان مجبور باشد و نتواند با تلاش و کوشش، خویشتن را نجات دهد؛ می‏فرماید : در روز قیامت بعضی از بهشتیان به بعضی دیگر می‏گوید من در دنیا همنشینی داشتم که پیوسته به من می‏گفت آیا به راستی تو این سخن را باور کرده‏ای که وقتی ما مردیم و خاک شدیم و استخوان پوسیده شدیم، بار دیگر زنده می‏شویم و به جزای اعمال خود می‏رسیم (ولی من به فضل الهی تسلیم وسوسه‏های او نشدم و در ایمان خود ثابت قدم ماندم!)
(فاقبل بعضهم علی بعض یتسآءلون ـ قال قائل منهم انی کان لی قرین ـ یقول ءانک لمن المصدقین ـ ءاذامتنا وکنا ترابا وعظاما ءانالمدینون) (10)
در این هنگام او به فکر همنشین نااهل قدیمی خود می‏افتد و به جستجو برمی‏خیزد و از همان اوج بهشت نگاهی به سوی دوزخ می‏افکند و ناگهان او را در وسط جهنم می‏بیند (فاطلع فراه فی سوآء الحجیم)
به او می‏گوید به خدا سوگند نزدیک بود مرا نیز به هلاکت بکشانی و همچون خودت بدبخت کنی و اگر لطف الهی و نعمت پروردگارم شامل حال من نبود من نیز امروز در آتش دوزخ احضار می‏شدم (قال تالله ان کدت لتردین ولولا نعمت ربی لکنت من المحضرین) .
مجموع این آیات بخوبی نشان می‏دهد که همنشین بد، انسان را تا لب پرتگاه دوزخ می‏برد و اگر ایمان قوی و تقوا و لطف پروردگار نباشد در آن پرتگاه سقوط می‏کند!

مجموع این آیات بخوبی نشان می‏دهد که همنشین بد، انسان را تا لب پرتگاه دوزخ می‏برد و اگر ایمان قوی و تقوا و لطف پروردگار نباشد در آن پرتگاه سقوط می‏کند!
در سومین بخش از آیات مورد بحث، سخن از تأسف و تأثر عمیق ستمگران در قیامت است که از انتخاب دوستان ناباب تأسف می‏خورند؛ چرا که عامل اصلی بدبختی خود را در رفاقت با آنان می‏بینند؛ می‏فرماید: و (به خاطر آور) روزی را که ظالم دست خویش را از (شدت حسرت) به دندان می‏گزد و می‏گوید: ای کاش (با رسول‏خدا) راهی برگزیده بودم! ای وای بر من! کاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نکرده بودم! او مرا از یادآوری (حق) گمراه ساخت بعد از آن که (یاد حق) به سراغ من آمده بود! و شیطان همیشه خوار کننده انسان بوده است ! (ویوم یعض الظالم علی یدیه یقول یالیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا ـ یا ویلتی لیتنی لم اتخذ فلانا خلیلا ـ لقد اضلنی عن الذکر بعد اذجآءنی وکان الشیطان للانسان خذولا)
به این ترتیب، ستمگران در قیامت، نخست از ترک رابطه با پیامبر شدیدا اظهار تأسف می‏کنند، و سپس از ایجاد رابطه با افراد آلوده و فاسد؛ و بعد با صراحت، عامل اصلی گمراهی خود را همین دوستان منحرف و آلوده معرفی می‏کنند! و حتی تأثیر آنها را بالاتر از تأثیر پیامهای الهی (البته در بیمار دلان) می‏شمرند؛ و از تعبیر آخرین آیه، استفاده می‏شود که دوستان بد جزء لشکر شیطانند؛ و یا به تعبیر دیگر، از شیاطین انس محسوب می‏شوند.
قابل توجه این‏که، در این آیات تأسف این گروه را با جمله «یعض الظالم علی یدیه؛ ظالم هر دو دست خود را به دندان در آن روز می‏گزد» بیان فرموده؛ و این آخرین مرحله تأسف است؛ و این در موارد ضعیفتر، انسان انگشت خود را به دندان می‏گیرد و در مرحله بالاتر، پشت دست را به دندان می‏گزد و در مراحل شدید هر دو دست خود را یکی بعد از دیگری به دندان می‏گزد؛ و در حقیقت این یک نوع انتقام گیری از خویشتن است که چرا کوتاهی کردم و با دست خود وسائل بدبختی خویش را فراهم کردم!
آنچه از آیات فوق و بعضی از آیات دیگر قرآن بخوبی استفاده می‏شود این است که دوستان و معاشران و همنشینان در سعادت و شقاوت انسان تأثیر فوق‏العاده‏ای دارند؛ نه تنها اخلاق و رفتار افراد را تحت تأثیر قرار می‏دهند، که در شکل‏گیری عقائد آنها مؤثرند؛ اینجاست که یک استاد اخلاق باید همواره با دقت تمام افراد تحت تربیت خود را از این نظر مورد توجه قرار دهد؛ مخصوصا در عصر و زمان ما که نشر وسائل فساد از طریق دوستان ناباب به صورت وحشتناکی در آمده و یکی از سرچشمه‏های اصلی انواع انحرافات را تشکیل می‏دهد.

پی‏نوشتها:
1ـ این تفسیر را فخر رازی به عنوان اولین احتمال در معنی آیه، ذکر کرده است (تفسیر فخر رازی، جلد 14، صفحه 144) ؛ جمعی دیگر نیز آن را از ابن عباس نقل کرده‏اند.
2ـ این تفسیر در مجمع البیان و تفسیر الحدید در ذیل آیه‏بالا مورد بحث قرار گرفته است .
3ـ وسائل الشیعه، جلد 14، صفحه‏19، حدیث‏7ـ بحارالانوار، جلد 100، صفحه 232، حدیث .10
4ـ نورالثقلین، جلد اول، صفحه .541
5ـ سوره زخرف، آیات‏36 و37 و . 38
6ـ سوره صافات، آیات 51 تا . 57
7ـ سوره فرقان، آیات‏27 و 28 و .29
8ـ برای نقیض از ماده قیض معانی مختلفی نقل کرده‏اند؛ بعضی آن را به معنی تسبیب و بعضی به معنی تقدیر و برکندن وبعضی مانند راغب به معنی مسلط ساختن می‏دانند چرا که قیض به معنی پوست سفیدی است که روی مرغ را گرفته (و آن را احاطه کرده است) .
9ـ سوره زخرف، آیه‏ . 39
10ـ سوره صافات، آیات 50 تا . 53
 

nazanin

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اصحاب اهل بیت علیه السلام

نقش معاشران در روایات اسلامی


img.tebyan.net_big_1388_03_21252155140197107176886816234511111046.jpg

در این زمینه احادیث بسیار گویایی از پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین :S (31): به ما رسیده است.
در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تا آنجا به این مسأله اهمیت داده شده که می‏فرماید: «انسان بر همان دینی است که دوست و رفیقش از آن پیروی می‏کند؛ المرء علی دین خلیله وقرینه» (11)
همین معنی را امام صادق علیه السلام با استفاده از کلام پیامبر به گونه دیگری بیان کرده است؛ می‏فرماید: «لاتصحبوا اهل البدع ولاتجالسوهم فتصیروا عند الناس کواحد منهم قال رسول الله صلی الله علیه و آله: المرء علی دین خلیله وقرینه؛ با بدعتگذاران رفاقت نکنید و با آنها همنشین نشوید که نزد مردم همچون یکی از آنها خواهید بود! رسول‏خدا فرمود: انسان پیرو دین دوست و رفیقش می‏باشد!» (12)
همین معنی در حدیث دیگری از امام علی‏بن‏ابی‏طالب علیهما السلام به صورت تأثیر متقابل بیان شده است؛ می‏فرماید: «مجالسة الاخیار تلحق الاشرار بالاخیار ومجالسة الابرار للفجار تلحق الابرار بالفجار؛ همنشینی با خوبان، بدان را به خوبان ملحق می‏کند؛ و همنشینی نیکان با بدان، نیکان را به بدان ملحق می‏سازد!» و در ذیل این حدیث جمله پرمعنی دیگری آمده، می‏فرماید: «فمن اشتبه علیکم امره ولم تعرفوا دینه فانظروا الی خلطائه؛ کسی که وضع او بر شما مبهم باشد، و از دین او آگاه نباشید، نگاه به دوستان و همنشینانش کنید (اگر همنشین با دوستان خداست او را از مؤمنان بدانید؛ و اگر با دشمنان حق است، او را از بدان بدانید !) (13)
در بعضی از روایات این معنی با تشبیه روشنی بیان شده می‏فرماید: «صحبة الاشرار تکسب الشر کالریح اذا مرت بالنتن حملت نتنا؛ همنشینی با بدان موجب بدی می‏گردد؛ همچون بادی که از جایگاه متعفن و آلوده می‏گذرد؛ بوی بد را با خود می‏برد. (14)
از تعبیرات بالابخوبی استفاده‏می‏شود همان‏گونه که‏معاشرت با بدان زمینه‏های بدی را فراهم‏می‏سازد، معاشرت با نیکان نور هدایت و فضائل اخلاقی را در دل انسان می‏افزوزد .
در حدیثی از امیرمؤمنان می‏خوانیم: «عمارة الق ـ لوب فی معاشرة ذوی العقول؛ آبادی دلها در معاشرت با صاحبان عقل و خرد است!» (15)
و در تعبیر دیگری از همان حضرت آمده است: «معاشرة ذوی الفضائل حیاة القلوب؛ همنشینی با ارباب فضیلت، مایه حیات دلها است!» (16)
روایات این معنی با تشبیه روشنی بیان شده می‏فرماید: «صحبة الاشرار تکسب الشر کالریح اذا مرت بالنتن حملت نتنا؛ همنشینی با بدان موجب بدی می‏گردد؛ همچون بادی که از جایگاه متعفن و آلوده می‏گذرد؛ بوی بد را با خود می‏برد.
تأثیر مجالست و همنشینی و روحیات دوستان در انسان به اندازه‏ای است که در حدیثی از حضرت سلیمان علیه السلام می‏خوانیم: «لاتحکموا علی رجل بشی‏ء حتی تنظروا الی من یصاحب فانما یعرف الرجل باشکاله واقرانه؛ وینسب الی اصحابه واخدانه؛ درباره کسی قضاوت نکنید تا نگاه کنید با چه کسی همنشین است؛ چرا که انسان را به وسیله دوستان و همنشین‏هایش می‏توان شناخت؛ و او نسبتی با اصحاب و یارانش دارد» . (17)
در حدیث جالبی از لقمان حکیم در باب نصایحی که به فرزندش می‏کرد، می‏خوانیم: «یابنی صاحب العلماء، واقرب منهم، وجالسهم وزرهم فی بیوتهم، فلعلک تشبههم فتکون معهم؛ فرزندم با دانشمندان دوستی کن! و به آنها نزدیک باش! و همنشینی کن! و به زیارت آنها در خانه‏هایشان برو! باشد که شبیه آنها شوی، و با آنها (در دنیا و آخرت) باشی!» (18)
کوتاه سخن این‏که، در احادیث اسلامی، تعبیرات فراوان پرمعنایی در زمینه تأثیر و تأثر دوستان از یکدیگر و شباهت اخلاقی آنها با هم، می‏خوانیم که اگر تمام آنها گرد آوری شود، بحث مشروحی را تشکیل می‏دهد.
برای حسن ختام، این سخن را با حدیث کوتاه و پرمعنایی از علی علیه السلام پایان می‏دهیم؛ امام در وصایایش به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود:
«قارن اهل الخیر، تکن منهم، وباین اهل الشر تبن عنهم؛ با نیکان قرین و همنشین باش تا از آنها شوی! و از بدان جدایی اختیار کن تا (از بدیها) جدا شوی!» (19)
تأثیر معاشرت در تحلیلهای منطقی
می‏گویند: بهترین دلیل بر امکان چیزی وقوع آن است؛ در موضوع مورد بحث، مشاهده نمونه‏های عینی که معاشرت با بدان سرچشمه انواع انحرافات اخلاقی می‏شود، و معاشرت با نیکان در پاکسازی روح و جان انسان اثر می‏گذارد، بهترین دلیل برای بحث مورد نظر است.
این تشبیه قدیمی، که اخلاق زشت و بد همانند بیماریهای واگیردار است، که بسرعت به نزدیکان و همنشینان سرایت می‏کند، تشبیه صحیح گویایی است، مخصوصا در مواردی که بر اثر کمی سن و سال یا کمی معلومات و یا سستی ایمان و اعتقاد مذهبی، زمینه‏های روحی برای پذیرش اخلاق دیگران آماده است، معاشرت این گونه افراد با افراد آلوده سم مهلک و کشنده‏ای است.
بسیار دیده شده است که سرنوشت افراد خوب و بد، بر اثر معاشرتها بکلی دگرگون شده، و مسیر زندگانی آنها تغییر یافته است؛ و این امر دلائل مختلفی از نظر روانی دارد:
1ـ از جمله مسائلی که روانکاوان در مطالعات خود به آن رسیده‏اند وجود روح محاکات در انسانها است؛ یعنی، افراد، آگاهانه یا ناآگاه، آنچه را در دوستان و نزدیکان خود می‏بینند، حکایت می‏کنند؛ افراد شاد بطور ناآگاه شادی در اطرافیان خود می‏پاشند و «افسرده دل افسرده کند انجمنی را» .
افراد مأیوس، دوستان خود را مأیوس، و افراد بدبین، همنشینان خود را بدبین بار می‏آورند، و همین امر سبب می‏شود که دوستان با سرعت در یکدیگر تأثیر بگذارند.
2ـ مشاهده بدی و زشتی و تکرار آن، از قبح آن می‏کاهد و کم کم به صورت یک امر عادی در می‏آید؛ و می‏دانیم یکی از عوامل‏مؤثر در ترک گناه و زشتیها، احساس قبح آن است.
3ـ تأثیر تلقین در انسانها غیر قابل انکار است؛ و دوستان بد همنشینان خود را معمولا زیر بمباران تلقینات می‏گیرند و همین امر سبب می‏شود که گاه بدترین اعمال در نظر آنان، تزیین یابد و حس تشخیص را بکلی دگرگون سازد.
4ـ معاشرت با بدان، حس بدبینی را در انسان، تشدید می‏کند و سبب می‏شود که نسبت به همه بدبین باشد، و این بدبینی یکی از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد اخلاق است. در حدیثی از امیرمؤمنان علی علیه السلام می‏خوانیم: «مجالسة الاشرار تورث سوء الظن بالاخیار؛ همنشینی با بدان موجب بدبینی به نیکان می‏شود» . (20)
حتی در حدیثی، معاشرت با بدان سبب مرگ دلها شمرده شده، پیامبراکرم صلی الله علیه و آله در این حدیث می‏فرماید: «اربع یمتن القلب... ومجالسة الموتی؛ فقیل له یارسول‏الله وما الموتی؟ قال صلی الله علیه و آله: کل غنی مسرف؛ چهار چیز است که قلب انسان را می‏میراند ... از جمله همنشینی مردگان است، عرض شد: منظور از مردگان کیست ای رسول‏خدا! فرمود: هر ثروتمند اسرافکاری است» . (21)
این بحث را با شعر معروفی از سعدی که با تکرار هرگز کهنه نشده است پایان می‏دهیم:
گلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دل آویز تو مستم
بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم
________________________________________
پی‏نوشتها:
11ـ اصول کافی، جلد 2، ص 375 «باب مجالسة اهل المعاصی، حدیث‏3» .
12ـ همان مدرک
13ـ کتاب صفات الشیعه صدوق (طبق نقل بحار، ج 71، ص‏197) .
14ـ و 15ـ و16ـ غررالحکم
17ـ بحارالانوار، ج 71، صفحه .188
18ـ همان مدرک، ص‏ .189
19ـ نهج البلاغه، وصیت علی (ع) به امام حسن (ع) (نامه 31) .
20ـ صفات الشیعه صدوق، طبق نقل بحار، ج 71، صفحه‏ .197
21ـ خصال (مطابق نقل بحار، ج 71، ص 195) .
 

nazanin

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اصحاب اهل بیت علیه السلام

یاران پیامبر

img.tebyan.net_big_1388_02_143995612238253791022072044621121321323914.jpg

خباب بن ارت تمیمی از اعراب قبیله تمیم و از اسیران دوران جاهلیت بود که در مکه به زنی به نام «امّ النمار» فروخته شد. او پدر عبدالله بن خباب بود.
خباب از پیشگامان مسلمان و نخستین گروندگان به اسلام است. وی در راه پذیرش اسلام متحمل رنج و شکنجه زیادی گشت و از این رو وی را از «معذّبین» (عذابدیدگان) به شمار می آورند. خباب آهنگر بود و از زمانی که ام النمار از مسلمانشدن خباب آگاهی یافت، آهن گداخته را از کوره بیرون میآورد و سر خباب را با آن میسوزاند.
همچنین کفار قریش، زره بر تن وی میپوشاندند، او را زیر آفتاب سوزان مکه میانداختند و وقتی حلقههای زره به بدنش فرو میرفت، آن را با پوست تنش میکندند! وی همچنان در راه اسلام استقامت ورزید تا اینکه روزی رسول خدا را کنار کعبه دید و زبان به گلایه گشود و از پیامبر خواست برای رهایی وی دعا کند. پیامبر خدا وی را دلداری داد و با بیان شکنجههایی که خداپرستان امت های پیشین متحمل میشدند، او را به استقامت در راه هدف فرا خواند.
خباب پس از چندین سال تحمل شکنجه و آزار مشرکان قریش، به هنگام هجرت مسلمانان به مدینه، به آن دیار هجرت کرد و همچون گذشته در کنار رسول خدا ماند و در تمامی جنگهای آن زمان در سپاه مسلمانان شرکت کرد.
او پس از رحلت رسول خدا از حامیان و دوستان خاص امیرالمؤمنین علی علیه السلام شد. خباب در سالهای آخر عمر به کوفه هجرت کرد و به علت بیماری سختی که دچارش شده بود نتوانست در جنگهای امام علی شرکت جوید.
سرانجام خباب در سال 37 قمری در اثر همان بیماری درگذشت و اولین مسلمانی بود که در کوفه مدفون گشت.
نقل است که امیرالمؤمنین علیه السلام به هنگام بازگشت از نبرد صفین وقتی از مرگ وی آگاه شد، وی را ستود و فرمود:«خداوند خباب را رحمت کند که به دلخواه خویش اسلام آورد، به میل خود هجرت کرد، عمری را به مجاهدت سپری کرد و شکنجههای فراوانی تحمل نمود. خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نمی سازد.»

منابع:
اعیان الشیعه، ج 6، ص 304
قاموس الرجال، ج 4، ص 154

تهیه شده توسط موسوی
بخش دین واندیشه تبیان
 

nazanin

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اصحاب اهل بیت علیه السلام

محمد فرزندم بود!

img.tebyan.net_big_1387_11_106106209951437524832332205524731241811.jpg

شهادت محمد بن ابی بکر

امروز سالروز شهادت یکی از بهترین یاران و نزدیکان امام علی علیه السلام است. با هم مروری کوتاه بر زندگی سراسر مبارزه این دلداده بزرگ امیرالمومنین می کنیم.
محمدبن ابیبكر در سال 10 هجری، متولد شد. اسماء بنت عمیس، مادر محمد، از زنان پاك روزگار خود بود. این بانو، نخست، همسر جعفربن ابیطالب بود. پس از شهادت جعفر در جنگ موته، به عقد ابوبكر درآمد. حاصل این ازدواج، محمدبن ابیبكر بود. اسماء بعد از مرگ ابوبكر، به عقد حضرت علی علیه السلام درآمد.
محمد از سنین كودكی، با حضرت علی علیه السلام آشنا شد، بعد از مرگ ابوبكر و ازدواج اسماء با حضرت، محمد در خانه آن حضرت پرورش یافت و از نزدیك با شیوه زندگی امام و سیره آن حضرت آشنا شد و این باعث شد كه علاقه وافری به حضرت پیدا كند، حضرت علی علیه السلام نیز متقابلاً محمد را دوست میداشت و میفرمود:
«محمد از صلب ابوبكر و فرزند من است» (1)
محمد در خانه امیرالمؤمنین رشد كرد و معارف دین را از آن حضرت فرا میگرفت و از مردان بزرگ روزگار خود به حساب میآمد.

# ولایت مصر
به دستور حضرت علی علیه السلام، محمدبن ابیبكر در سال 36 هجری، به ولایت مصر منصوب شد. محمد وقتی وارد مصر شد در میان مردم حاضر شد و نامه امام را برای آنان قرائت كرد. حضرت در آن نامه فرمودند:
«ای محمد، تقوا پیشه كن و از خداوند اطاعت نما و در نهان و آشكار، از خداوند بترس و ظاهر و باطن خود را یكی كن؛ ای مردم، شما را به تقوا وصیت میكنم و از انجام اعمالی كه فردا از آن مورد سؤال قرار خواهید گرفت كوتاهی نكنید، شما در گرو اعمال خود هستید و با آنها حركت میكنید و روزی به آنها خواهید رسید. ای بندگان خدا از مرگ بترسید و اسباب و وسائل و زاد و توشه برای آن تهیه نمائید، مرگ شما را به جاهای سختی میكشاند و حوادث بزرگی در پی دارد...» (2)
مصر برای معاویه اهمیت زیادی داشت، لذا معاویه از هر ابزاری استفاده میكرد تا مصر را تصرف كند. معاویه به كمك عمروعاص و عدهای از بزرگان قریش طرحی ریختند كه با استفاده از آن اوضاع داخلی مصر را ناآرام كرده تا بتواند از بیرون با حملهای سریع و پرقدرت مصر را بگیرد. لشكری به رهبری عمروعاص به جنگ محمدبن ابیبكر فرستاد كه در این نبرد عمروعاص با كمك نیروهای داخل مصر، محمد را محاصره كردو او را دستگیر كرده وگردن زد و بدن مباركش را در شكم یك الاغ مرده گذاشت و سوزاند.
محمد بن ابیبكر این یار مخلص علی علیه السلام، تنها در جنگ جمل توانست به یاری مولا و امام خویش بشتابد و نهایتاً توسط دشمن خود معاویه به شهادت رسید و دعوت حق را لبیك گفت و در بیست و هشتمین بهار زندگی خود در سال 38 هجری به دیدار معبود شتافت.
هنگامی كه خبر شهادت محمدبن ابیبكر را به حضرت علی علیه السلام رساندند، حضرت به شدت محزون و بی تاب گشتند.

وقتی فردی در آن میان، از علت بیتابی ایشان پرسید، حضرت فرمودند:
«چرا از مرگ او اندوهگین نباشم، او تربیت شده من بود و در خانهام رشد یافت، او برای فرزندانم، برادر به حساب میآمد. من پدر او بودم و او را فرزند خود میدانستم » (3)
پی نوشتها:
1- الغارات، ص 158،
3- نهجالبلاغه، نامه 27.
3- الغارات، ص 158.

 

nazanin

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اصحاب اهل بیت علیه السلام

ما از سلاله سلمانیم
img.tebyan.net_big_1387_11_1601562311121901842372521127471184202115177.jpg



... انصار و مهاجرین برای تصاحب سلمان با هم مشاجره میكردند كه پیامبر اكرم فرا رسید و فرمود سلمان از آن ماست، سلمانُ منا اهلَ البَیت.
آری سلمان از خاندان بود. اما چگونه؟ او كه هیچ رابطهی سببی و نسبی با پیامبر نداشت.
باید برایت بگویم كه جان برادر، سبب و نسب برای انتساب تنهاست. اما جانها را چیز دیگری است به هم پیوند میدهد.
روزی پیامبر فرمود: لَیسَ مِنَّا مَن لَم یُحاسِب نَفسَهُ فِی كُلِ یَومٍ، آنكه هر روز خود را محاسبه نكند از ما نیست. و روز دیگر فرمود: سَلمانُ مِنَّا اَهلَ البَیت، سلمان از ماست!
پس حلقهی اتصال سلمان، همو كه ما اكنون از تبار اوییم، با آل رسول، همان است كه پیامبر فرمود.
و من امروز به خود میبالم كه در این سرا و از این ریشهام. اما باید بكوشم كه آن حلقهی اتصال را از كف ندهم چونان كه نسل به نسل در خاندان سلمان چرخیده تا به ما رسیده است.
img.tebyan.net_big_1387_11_89176422062081581669129140787748241224213.jpg

آفرین بر تو ای سلمان كه خود را از اهل بیت ساختی و آگاه باش كه سلالهی تو نیز یك یك به تو میپیوندند. همین تازگیها، در همین قرن اخیر، مردی از این خاك بسان تو، برای شكستن طاغوت برخاست و چون از تو بود و چون تو بود، ما او را سلمان زمان نام نهادیم. امام را میگویم، آری خمینی، مردی كه اهل حساب بود و از همان ابتدا حساب كار را تا نهایت خداگونگی كرده بود.
سلمان خوشحال باش كه امروز و هر روز، در سرای تو، مردان و زنانی میزیند كه، پیش و بیش از آنكه به نام و خاك تو ببالند، اهل حسابند و به مرام تو مینازند.
همین است كه اكنون، با آنكه هزار سال هم بیشتر است كه تو رفتهای، اما نام و كلام و مرام شما اهل بیت - آری سلمان - شما خاندان رسول، هنوز زنده است و هنوز صبحها، فرزندان تو با مراقبه برمیخیزند كه مبادا دیوان سرمایهی ایمانشان را تاراج كنند و هر شام به حساب مینشینند كه از عیار آن چیزی كم نشده باشد.
img.tebyan.net_big_1387_11_25621382252478179142842475250178201113233.jpg

سلمان، خاطرت تخت كه ما مسلمانیم، و هرگز آنچه تو برای ما به یادگار گذاشتی را از كف نخواهیم داد.
خاطرت تخت كه امروز هم آقا هست كه مرا راه نماید، چنان كه دیروز امام بود و ما را نجات داد. و دیروزهای دیگر مردانی دیگر.
و من میدانم برای فردا هم این خاك، نگینی نهفته دارد.

× آمدهام سلامت كنم! (فیلم مقبره سلمان)
× وادی به وادی در جستجوی حقیقت
× فروتنی سلمان
× در سیرت سلمان فارسی
× سلمان پاك!



نوشته شده توسط: حسین عسگری - گروه دین و اندیشه سایت تبیان
 

nazanin

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اصحاب اهل بیت علیه السلام

میثم؛ آزاد شده اسیر

img.tebyan.net_big_1387_10_1551795220419674861135123582431217565104.jpg

سالروز شهادت میثم تمار


میثم از اصحاب خاص و یاران سر علی علیه السلام. شغل او خرما فروشی بود. او پیامبر خدا را ندیده بود. علی(ع) او را خرید و آزاد کرد ولی او بگونه ای دیگر اسیر شد. اسیر ولای علی و محبت و عشق او. همراهی میثم تمار با امیرالمؤمنین، در همان چند سال خلافت ظاهری آن حضرت بود. او آنقدر با حضرت مأنوس شده بود و به مقدار قابلیت و ظرفیت خود از محضر امام، بهره ها برد تا جایی که حضرت او را بر برخی از اخبار غیبی و اسرار نهان، مطلع کرد.
کلام امیرالمؤمنین از راز قتل میثم:
علی علیه السلام روزی به او می گوید:
«ای میثم! آن زمان که پست ترین فرد بنی امیه "عبیدالله بن زیاد" تو را دستگیر کند و بخواهد که از من بیزاری بجویی، چه می کنی؟»
میثم گفت: به خدا سوگند که از تو بیزاری نمی جویم.
امام فرمود: «همین زمان است که تو را به دار خواهند کشید»
میثم گفت: من صبر می کنم که در راه خدا، این کمترین است.
امام فرمود: «و تو در بهشت، در کنار من و هم رتبه من خواهی بود»
آنگاه امام درختی را که بر آن، میثم را بر دار کشند، به او نشان داد. نقل است که بعد از شهادت حضرت، میثم به نزد آن درخت می آمد و نماز می گذارد.
پایان زندگی میثم تمار:
میثم تمار در سال آخر عمر خود به مدینه رفت و با (ام سلمه) یکی از زنان پیامبر ملاقات کرد و احوال امام حسین(ع) را پرسید. ام سلمه به او گفت: بارها شنیدم که رسول خدا، در دل شب با امیرالمؤمنین راز دل می گفت و از تو یاد می کرد. آن گاه میثم متوجه شد که حسین بن علی از شهر مدینه دور است گفت: سلام مرا به او برسان اگرچه امروز نمی توانم او را ببینم، اما نزد پروردگارم همدیگر را ملاقات می کنیم.
سپس از مدینه به کوفه رفت. در آن زمان که حاکم کوفه (عبیدالله بن زیاد)؛ مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشته و به دنبال شیعیان علی علیه السلام می گشت. میثم که از جمله افرادی است که با معاویه سابقه داشت و اکنون با یزید هم بیعت نکرده بود لذا ابن زیاد او را دستگیر کرد.
به یاد حرفهایش با مولا علی(ع) افتاد و گفت: پسر زیاد، تو مرا بر چوبه درخت نخلی به دار می کشی، در حالی که دستها و پاها و زبان مرا بریده ای.

به دستور ابن زیاد، او را به دار کشیدند. او بر سر دار سخنانی برای مردم گفت و بنی امیه را به رسوایی کشاند و چون تا آخرین رمقی که در بدن داشت، از علی و آل علی گفت، زبان او را بریدند. بدین ترتیب شهادت میثم تمار 10 روز زودتر از زمانی بود که حسین بن علی علیه السلام به سرزمین کربلا رسید. بعد از شهادت او هفت نفر از همکاران خرمافروش او نیمه شب او را از دار پایین آوردند و در کنار نهری به خاک سپردند.
منبع: اعیان الشیعه؛ ج1.
 
بالا