اشعار فاطميه

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
زهرا! گمان کنم که زمان سفر شده
خواب و خوراک تو چه قدر مختصر شده
داری برای مرگ خودت می کنی دعا
امّا غروب عمر علی جلوه گر شده
در زیر بار غم، بدنت آب رفته است
حالت شبیه حال دل محتضر شده
در خانه هم برای علی رو گرفته ای!
این صورت کبود تو هم دردسر شده
حرفی بزن وگرنه که دق می کند حسن
حرفی بزن ببین حسنم، جان به سر شده
خیلی دلت برای حسین شور می زند
« جانم حسین » های تو غرق شرر شده
در پشت در چه بر سرت آمد که این دو ماه
دارو دگر به زخم تنت بی اثر شده؟!
فهمیده ام که دست به پهلو گرفته ای
هر چه که پیش آمده از « میخ در » شده
کمتر نفس بکش به خدا می کشی مرا
خونابه های پهلوی تو بیشتر شده


شاعر : محمد فردوسی

 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
شب های درد و نافله و بی قراری ام
چشم خداست شاهد شب زنده داری ام

گاهی میان گریه که از هوش می روم
اشک علی ست آن که میاید به یاری ام

چندی ست نان نپخته و کاری نکرده ام
شرمندۀ کنیزم از این خانه داری ام

پیری زودرس به سراغ من آمده
برگ و بری ندارم اگر چه بهاری ام

همسایه ها به مرگ من انگار راضی اند
دلگیر از این محله و این هم جواری ام

زخمم به یک اشاره دهن باز می کند
شب تا سحر مراقب این زخم کاری ام

آتش حریف سوره قرآن نمی شود
من کوثرم که در دل تاریخ جاری ام

من رهبرم علی ست که حق در مدار اوست
شکر خدا شهید ولایت مداری ام




شاعر : مصطفی متولی
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
دخت نبی

ای کلامت همه زینت گر اوراق سپید
ای که خورشید خجل مانده ز روی سحرت
آن امانت که سپردند به دست حیدر
بازگو تا بسپارند به دوش پسرت
ای که رویبت شده نیلی همه از سیلی غم
قد سروت چو کمان گشته بنازم کرمت
محسنت را در دیوار به خاطر دارند
آن زمانی که شدی تکیه گه چفت درت
کوچه های گلی آن روز چه گریان بودند
که نبودی بزنی شانه به موی گهرت
دلت از دست جماعت چه به تنگ آمده بود
که نهان شد به جهان قبرو نمای حرمت
مانده عاجز قلم از وصف کمال و کرمت
ای که جان هاهمه قربانی هر یک قدمت
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
آن چنان داغ تو بر روی دلم سنگین است

که بهار فرجت حسرت فروردین است

محض امسال نه ، این غصه ی چندین قرن است

قصّه ی درد فراق تو غمی دیرین است

لحظه ی ناب شکوفا شدنم در روضه ست

هر کجا حرف بهار است بهارم این است

اشک، چون باده ی نابی ست که سرمستی آن

با وجود همه ی شوری آن شیرین است

بر خلاف همه امسال لباسم، قلبم

با سیاهی غم فاطمیه رنگین است

وه! چه سالی شود امسال که از آغازش

نایم از نغمه ی یا فاطمه آهنگین است
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
هيچكس نيست كه دستي به دعا بردارد
يا كه باري ز سر شانهي ما بردارد

هركه زخمي به تن از خيبر و خندق دارد
آمده تا كه از اين خانه دوا بردارد

حُرمت خانهي ما حُرمت بيتالله است
فاطمه با پدرش شأن برابر دارد

آنقدر زود درِ خانه پر از آتش شد
كه نشد صاحب اين خانه عبا بردارد

پسري شد سپر و مادري از پا افتاد
فضه آمد كه مگر فاطمه را بردارد

سورهي كوثر حيدر سر راه افتاده
كاش پا از سرِ قرآنِ خدا بردارد

با پرِ زخميِ خود راهِ سپاهي را بست
كه علي را ببرد خانه و يا ... بردارد







محمد بختیاری

 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
عيد امسال پر از بوي گل ياس شده

و پر از خاطره ي گندم و دستاس شده


همه ي دشت گواهند كه با بوي بهار


عطر يك خانه ي آتش زده احساس شده


چينش سفره ي امسال تفاوت دارد


سين هر سفره سلاميست كه بر ياس شده


روضه ي چادر خاكي همه جا پيچيده


سيب ها طعم خوش كوثر و اخلاص شده


ابر در هيات يك مستمع مداحيست


بس كه مي گريد و دل نازك و احساس شده


جان گلهاي جهان پيشكش ياسي كه


زخمي سيلي باد و ستم داس شده



شاعر : مریم سقلاطونی
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

مثل یک پروانه گرم سوختن


درد دل میکرد زینب با حسن

ای برادر رازدارم مادرم

ای میان کوچه یار مادرم

از تو چه پنهان که خوابی دیده ام

دیشبی را که دمی خوابیده ام

خواب دیدم بستری اینجا نبود

بین بستر مادرم زهرا نبود

خواب دیدم حال مادر خوب بود

پشت در خالی زسنگ وچوب بود

دیدم او را احترامش می کنند

یک یک زنها سلامش می کنند

خواب دیدم گرد خانه می زدود

دست پخت مادرم بر سفره بود

گیسوانم را دوباره شانه کرد

مثل قبلا باز کار خانه کرد

باز هم با حال خوب و دلنواز

روی پا استاده میخوانَد نماز

دیدم او من را کنار خود نشاند

با دو دست خود دعای دست خواند

خواب دیدم مادرم بیمار نیست

رد خونش مانده بر دیوار نیست

مرغ غم از سینه ام پرواز کرد

روی بابایم خودش در باز کرد

خواب دیدم مادرم بی تاب نیست

در میان بسترش بی خواب نیست

آه تا از خواب خوش برخاستم

باز هم آوار شد بر سینه غم

نیمه ی شب بود و او بیدار بود

در میان بسترش بیمار بود

زیر لب آهسته نجوا مینمود

از خدا مرگش تقاضا مینمود

باز درب خانه و دود سیاه

نیمه شب بود وصدای آه آه

باز مادر بود و صحبت از اجل

بچه ها یک گوشه زانو در بغل

نیمه شب بهر گل یاس غریب

خواندم آرام آیه ی امن یجیب

نیمه شب زینب کنار مجتبی

مخفیانه گریه کردند و دعا ....


شاعر: محمد ناصري
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
فدای گریه ی خونین چشم بیمارت


چه سخت میگذرد لحظه های تبدارت

تمام شهر دعا می کنند جان بدهی


تمام شهر ندارند چشم دیدارت

کسی به خانه ما سرنمی زند دیگر


مگر به نیت سوزاندن دلِ زارت

پدر رسیده و در می زند ولی تنها


چگونه می روی این راه را پیِ یارت

دو دست روی زمین می کشی به جای نگاه


تو می روی و به سر می زند پرستارت

دوباره پهلوی تو درد میکند مادر؟


که سرخ تر شده امشب لباس گل دارت

برای نیم نفس هم نمیشوی آرام


که می دهد ترک کنج سینه آزارت





شاعر : حسن لطفی
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
من میروم دگر ز کنارت پسر عمو
دیدار ما به روز قیامت پسر عمو

من میروم و مونس شب هات میشود
یک چاه و قبر مخفی و غربت پسر عمو

من حاضرم قسم بخورم که ندیده ام
از تو به غیر مهر و محبت پسر عمو

زانو گرفته ای به بغل مثل کودکان
خیبر شکن روزهای شجاعت پسر عمو

دنیای تو مگر که به آخر رسیده است
برخیز جان من به فدایت پسر عمو

چشمت کجاست قطره اشکی به من بده
میخواهمش برای شفاعت پسر عمو

گریه مکن فدای سرت هرچه شد ؛زیاد....
.....کاری نبود عمق جراحت پسر عمو

شرمنده ام غلاف عدو دست من برید
بر دوش مانده بار خجالت پسر عمو



سید حمید رضا برقعی
 
بالا