اشعار فاطميه

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

بر بانوی مطهرمان گریه می کنیم

بر آن همیشه بهترمان گریه می کنیم

با این دو زمزمی که خداوند داده است

بر آیه های کوثرمان گریه می کنیم

بر روی بالهای سپید ملائکه

بر آن کبود پیکرمان گریه می کنیم

کنجی نشته ایم و کنار پیمبران

بر دختر پیمبرمان گریه می کنیم

بر لاله های بستر او خیره می شویم

بر آنچه آمده سرمان گریه می کنیم

دیر آمدیم و حادثه اتو را ز ما گرفت

حالا کنار باورمان گریه می کنیم

قبل از حساب ، صبح قیامت که می شود

اول برای مادرمان گریه می کنیم
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

چقدر خانه نشین بودن کسی سخت است

چه سخت تر که غریبانه دست روی دست .....

غریب بود از این بیشتر که در یک شهر

هر آنچه کوچه به تو می رسد شود بن بست

تو مانده ای وجهانی که دلخوش از دنیا

که در برابر تو داده اند دست به دست

تو رفته ای ومن آرام اشک می ریزم

و هر چه ابر پر از هق هق صدای منست

((نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول

من از کمند تو تا زنده ام نخواهم جست

چنان به موی تو ، آشفته ام به بوی تو مست

که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست))

(شیخ اجل سعدی شیراز)


عباس محمدی
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
باید برای فاطمه مشکی به تن کنیم

باید ز داغ او دل خود پر محن کنیم



باید جان دهیم در این فاطمیه ها

باید که یک دهه فقط از او سخن کنیم

ای کاش بین سینه ی من تیر می کشید

شاید که درک غصه ی قلب حسن کنیم



از دست داده ایم مادر تازه جوانمان

خرده مگیر گریه اگر مثل زن کنیم



وقتی گریز روضه ی ما کربلایی است

باید کمی اشاره به آن پیرهن کنیم



در انتهای روضه ی زهرا نشسته ایم

گریه برای آن پسر بی کفن کنیم



یاسر مسافر​
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
گل، بر من و جوانی من گریه میکند

بلبل به خسته جانی من گریه میکند

از بس که هست غم به دلم، جای آه نیست

مهمان به میزبانی من گریه میکند

از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست

بازو به ناتوانی من گریه میکند

گلهای من هنوز شکوفا نگشتهاند

شبنم به باغبانی من گریه میکند

در هر قدم نشینم و خیزم میان راه

پیری، بر این جوانی من گریه میکند

گردون، که خود کمان شده با چشم ابرها

بر قامت کمانی من گریه میکند

این آبشار نیست که ریزد که چشم کوه

بر چهره خزانی من گریه میکند

فردا مدینه نشنود آوای گریهام

بر مرگ ناگهانی من گریه میکند
 

دریا یکتادل

داره دوست میشه
"کاربر *ویژه*"
السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)
پرستوی مهاجرم چرا ز لانه می روی

اگر ز لانه می روی چرا شبانه می روی

قرار من شكیب من مهاجر غریب من

فدای غربتت شوم كه مخفیانه می روی

حیات جان، امید دل، علی بود زتو خجل

كه با كبودی بدن زتازیانه می روی

كبوتر شكسته پر مرا به همرهت ببر

چرا بدون جفت خود زآشیانه می روی

چهار طفل خون جگر زنند در غمت به سر

تو بر زیارت پدر چه عاشقانه می روی

الا به رخ نشانه ات مگر شكسته شانه ات

كه موی زینبین خود نكرده شانه می روی

همای بی ترانه ام چرا زآشیانه ام

به كوی بی نشان خود پر از نشانه می روی

فتاده بر دلم شرر كه تو در این دل سحر



زهمسرت غریب تر برون زخانه می روی...

 

بنفشه صبح

خودمونی
"منجی دوازدهمی"
بابا ببین فدا شدنم را به پشت در
روی زمین رها شدنم را به پشت در
باور كن این جماعت نامرد آمدند
پایان دهند پا شدنم را زپشت در
اما من از ولای علی دل نمی كنم
ثابت كنم فداشدنم را به پشت در
بی اذن آمدند و مرا بی هوا زدند
دیدند حق ادا شدنم را به پشت در
آتش بیار معركه كارش گرفته بود
فهمید برملا شدنم را به پشت در
حتی نفس نفس زدنم را شنیده است
دانست مبتلا شدنم را به پشت در
یعنی فهمید من خون شدم،
یادش بخیر بوسه گه ات بود قامتم
حالا ببین تا شدنم را به پشت در
گل بودم و به غیر خدا هیچ كس ندید
از غنچه ام سوا شدنم را به پشت در
 

بنفشه صبح

خودمونی
"منجی دوازدهمی"
الهی مادرم،زهرا جوان است

چرا پس قامتش ،همچون كمان است

چرا از دختر خود رو گرفته

چرا یك دست و بر پهلو گرفته



چرا از زندگانی سیر و گشته

چرا در نوجوانی پیر و گشته
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
چشم خشک از چشم های تر خجالت می کشد
چشمه وقتی خشک شد، دیگر خجالت می کشد
سوختن در شعلۀ دل، کمتر از پرواز نیست
هر که اینجا نیست خاکستر، خجالت می کشد
بستن در بهر شرمنده شدن بی فایده ست
این گدا وقت کرم بهتر خجالت می کشد
لطف این خانه زیاد و خواهش ما نیز کم
دست های سائل از این در خجالت می کشد
طفل بازی گوش را شرمی نباشد از کسی
بیشتر با دیدن مادر خجالت می کشد
تا عروج فاطمه جبریل را هم راه نیست
در مسیر عرش، بال و پر، خجالت می کشد
حتم دارم که قیامت هم از او شرمنده است
با ورود فاطمه، محشرخجالت می کشد
نامۀ اعمال نوکرها بدست فاطمه ست
آنقدر می بخشد و.... نوکر خجالت می کشد
×××
آن چه مادر می کشد، دردش به دختر می رسد
گر بیفتد مادری، دختر خجالت می کشد
دست این از دست آن و...دست آن از دست این...
آه....دارد همسر از همسر خجالت می کشد
×××
هر کجا حرف "در" و "دیوار" و...از این چیزهاست
چشم خشک از چشم های تر...
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"


گفتمش نقاش را ازغربت ‎زهرا بكش

ناله كرد و با قلم يك چادر خاكي كشيد

گفتمش پس غربت زهرا كجاي نقش بود؟

گريه كرد و زير چادرغنچه اي پرپر كشيد
 

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
برای روضه ی زهرا به ما توان بدهید
به چشم گریه کنان اشک بی امان بدهید
برای سینه زدن در عزای مادرمان
در این حسینیه ها بیشتر زمان بدهید
میان روضه که همسایه ایم بین بهشت
کنار خانه ی زهرا به ما مکان بدهید
برای گریه بر آنچه که آمده سرمان
به جای اشک به ما چشم خون فشان بدهید
به آه و زمزمه در روضه ها تسلایی
به قلب غم زده ی صاحب الزمان بدهید
اگر سوال شد آخر چه شد به مادر ما
فقط به دیده ی حسرت سری تکان بدهید
نمی شود که بگوییم بین کوچه چه شد
برای مرثیه خواندن اگر زبان بدهید
به روز حشر زمان حساب ناله زنیم:
فقط به خاطر زهرا به ما امان بدهید
قسم به عصمت آن چادری که خاکی شد
مزار مادرمان را نشانمان بدهید
اگر که روزی ما دیدن مدینه نشد
برات کرب و بلایی به دستمان بدهید
 
بالا