اشعار فاطميه

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
افسـوس که امـت ز خداونـد بریدند
جـای علی و آل، به شیطان گرویدند
بـا شعلـۀ آتـش درِ بیـت تو گشودند
هیزم عوض گل به سرِ دوش کشیدند
نامـوس خــدا دختـر پیغمبر مـا را
مردم همه پشت درِ آتشزده دیدنـد
تنها نه فقط اهل مدینـه، همه عالـم
فریـاد تـو بیـن در و دیـوار شنیدنـد
گردید چو در سنّ جوانی کمرت خم
حوران بهشتی همه از غصه خمیدند
دنبـال علـی بـا بـدن خسته دویدی
همـراه تـو اطفـال تو با گریه دویدند
سوگند به قرآن که به شمشیر سقیفه
سر از تن صد چاک حسین تو بریدند
بـر دامـن تاریـخ بــوَد ننــگ سقیفه
بشکست حسینت سرش از سنگ سقیفه

 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
ای پر شده از اشک شبت جام ولایت!
دخـت نبـی و کفـو علـی، مام ولایت
هستی است حیاتش به ولایت تو که هستی
کـز فیض دمـت زنـده بـوَد نـام ولایت
خـط تـو بقـا داد بـه توحیـد و نبـوت
حـرز تـو زره گشـت بــر انـدامِ ولایت
تو سینه سپر کـردی، در پیش حوادث
ورنــه سپــری مــیشد، ایـام ولایت
پــرواز کــن ای طایـر قـدس ازلیّت!
تـا سایـه کنـد بـال تـو بر بام ولایت
در خانه و در مسجد و در بستر و سنگر
کـردی همـه دم بـر همـه اعلامِ ولایت
تـا بـوده و تـا باشـد و تـا هست هماره
از تـوست سرآغـاز و سرانجـام ولایـت
سوگند به قرآن که ولایت به تو نازد
حیدر که بود رکنِ هدایت به تو نازد

 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
:53:قرآن پس در سوخت و کوثر به زمین خورد

در بیـت خداونـد پیمبـر بـه زمین خورد
:53:
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"

افسوس که از کثرت غم عمر تو شد کم
گردیــد در ایــام جوانـی کمــرت خم
روزش همه شب بود و شبش محفلِ فریاد
غمهای تـو مــیریخت اگـر بـر سر عالم
آن کس که تو را کشت میان در و دیـوار
والله بــود قاتــلِ پیغمبـــر اکــرم'
با کشتــن فرزنــد تــو ای مادر سادات
یک ثلث ز ســادات بنی فاطمه شد کم
والله کــه جــا دارد اگــر شیعـه بمیرد
هر جـا کــه کند یاد از آن ضربۀ محکم
تاریــخ گــواه اسـت فلانــی و فلانــی
کشتنـد تـو را ای همـه توحیـدِ مجسم
آهـی کـه تــو بیـن در و دیوار کشیدی
بر چرخ رسـد شعلـهاش از سینۀ «میثم
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
اگر که شعله ی آهی به آسمان می داد

چراغ محفل ماتم به عرشیان می داد

فرشتگان خدا می زدند ناله، چواو

عنان گریه به چشمان خونفشان می داد

نسیم درد زهفت آسمان گذر می کرد

شکسته شانه ی خود را چو او تکان می داد

خسوف ماه برای همیشه باقی بود

کبودی رُخ خود را اگر نشان می داد

برای مرگ چرا دست بردعا برداشت

کسی که هرنفسش نکهت جنان می داد

به دست سرخ شهادت چو دید تابوتش

گلی به گرمی لبخند ارمغان می داد

اگر که حرف نمی زد درآن دم آخر

گمان کنم که علی(ع) زین سکوت جان می داد

ادامه داشت «وفائی» هنوز غمنامه

اگر که اشک مرا فرصت بیان می داد

 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
در مـدح تـو ای کوثـر طاها چه بگویم؟
جایی که نبی گفت «فداها» چه بگویم؟
مـن کمتـرم از قطــرۀ افتـادۀ به دریا
در وصف تو ای مـادر دریا چـه بگویم؟
جایـی کـه علـی شـد ز جلالت متحیر
من کیستم ای هستی مولا؟ چه بگویم؟
مـدح تـو نـه گفتـن، نه نگفتن، نتوانم
مانـدم متحیـر بـه خـدا، تا چه بگویم؟
مـن بنـدۀ بــیقدرم و تـو لیلۀ قدری
ای قدر تو از قـدر من اولا، چه بگویم؟
دست و قلـم و منطقـم از کـار فتادند
یـارب تـو بگـو بـار خدایـا چه بگویم؟
در شأن تو جز سورۀ کوثر چه بخوانم؟
غیـر از سخـن حـیّ تعالی چه بگویم؟
تعریـف تـو را عالـم و آدم نتـوانند
جز آنکه فقط کوثر و تطهیر بخوانند
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
ای برده دعا سجده به محراب دعایت
وی روح نبـی در نـفس روح فــزایت
گردنـد اگـر خلـق جهان حاتم طایی
آرنـد تضـرع بــه ســر کـویِ گدایت
یکبـار نـه، پیوستـه نبـی گفت مکرر
یا فاطمـه جـانِ پـدرت بـاد فــدایت
والله سرافـــراز نگـــردند مـــلایک
تا سـر نگذارنـد بـه خـاک کف پایت
سر تا قدم توست همان وحی مجسم
فرمـوده خـدا بـا سخن وحی، ثنایت
نقش نگـه خالـق معبـود، عیان است
بـا چشـم علـی در رخ معبـودْ نمایت
بردار سر از خاک و بخوان خطبۀ دیگر
اسـلام بــوَد منتظــر صـوتِ رسـایت
برخیـز کـه گفتار خدا در دهن توست
بشتاب که فریاد علی در سخن توست


 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
اینجا کجاست؟! چادر خاکی! چه می کنی؟

تنها ترین نشانه ی پاکی چه می کنی؟!

اینجا غریبه نیست، چرا رو گرفته ای؟!

آیا تویی که دست به زانو گرفته ای؟!

دیر آمدم بگو که چه کردند کوچه ها

بانوی قد خمیده! زمین می خوری چرا؟

این کودکت چه دیده که هی زار می زند؟!

هی دست مشت کرده به دیوار می زند

 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
دلــــم آرامش دیـــــگر نــــدارد
چنــان نـــالد کــسی بـــاور ندارد
بـدان ای دهر زهرا لنگری بود
جـــــــــهان بی فاطمه لنگر ندارد
چــرا شهر مدینه گشته خاموش
سرای مــــــــــرتضی اختر ندارد
الا ای آنـــکه عاشق نام حسینی
حسین بن عـــــــــــــلی مادر ندارد

 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
حق دارد او که طاقت این روز را نداشت

روزی که خانه دست کم از کربلا نداشت

روزی که از صدای غمت شهر خسته شد

روزی که چشمهای تو یکباره بسته شد

روزی که زخمهای عمیقت دوا نداشت

روزی که گریه های تو دیگر صدا نداشت

شعر: حسن اسحاقی

 
بالا