♦♦ داستانـــک شهــــــدا ♦♦

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

در گردان ما برادری بود که همیشه عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد
وقتی شهید شد بچه ها تصمیم گرفتند پیشانی او را غرق بوسه کنند

پارچه را که کنار زدیم نعش بی سر او دل ما را آتش زد...

......

خاطرات شهدا
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
چهارساله بود ، مریضی سختی گرفت . پزشکان جوابش کردند . گفتند این بچه زنده نمی ماند .
پدرش او را نذر آقا ابالفضل کرد روز بعد به طرز معجزه آسایی شفا یافت! هرچه بزرگتر می شد ارادت قلبی او به قمر بنی هاشم بیشتر می شد.
در جبهه مسئول دسته گروهان ابالفضل از لشکر امام حسین بود.
علیرضا کریمی
16 سال بیشتر نداشت . آخرین باری که رفت جبهه گفت : راه کربلا که باز شد بر می گردم ، پانزده سال بعد همان روزی که اولین کاروان به طور رسمی به سوی کربلا می رفت پیکرش بازگشت .

آمده بود به خواب مسئول تفحص گفت : زمانش رسیده که من برگردم ! محل حضورش را گفته بود!!
عجیب بود پیکرش به شهر دیگر منتقل شد. مدتی بعد او را آوردند .
روزی که تشییع شد تاسوعا بود روز ابالفضل(ع)
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

شب قبل از عملیات محرم ، برادر مهدى سامع تا بعد از نیمه شب به شناسائى رفته بود و دیر وقت خسته و كوفته برگشته و به خواب رفت . بچه ها كه براى نماز شب بیدار شده بودند او را بیدار نكردند و چون خسته بود و شب بعد هم باید در عملیات شركت مى كرد.

صبح كه براى نماز بیدار شد گفت : مگر سفارش نكرده بودم مرا براى نماز شب بیدار كنید؟

آه سردى كشید و گفت : افسوس ! شب آخر عمرم نماز شب ام قضا شد! فردا شب ! عملیات آغاز شد و در حین عملیات مهدى به خیل عظیم شهدا اسلام پیوست.


..............

جا نماز معطّر، ص 20.
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

یكى از اسراء نمازش كه تمام شد، سربازش عراقى صدایش كرد و گفت :


- شماها از نماز خواندن خسته نمى شوید؟ همیشه مى بینم چند نفر در حال نماز هستید، حتى شبها و نیمه شبها، شما خواب ندارید؟ آن برادر با آرامش رو به سرباز عراقى كرد و جواب داد: - ما به خاطر همین نماز اینجا اسیر شده ایم . نماز همه چیز ماست . نماز نور چشم ماست.


.............

زخم شقایق ، ص 5.
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
irancartoon.ir_news_archives_ABASSI.jpg


چند روز بعد از عملیات ، یک نفر رو دیدم که کاغذ و خودکار گرفته بود دستش ...

هر جا می رفت همراه خودش می برد.
از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟
گفت: آرپی جی زن بوده.
توی عملیات آنقدر آرپی جی زده که دیگه نمی شنوه.
باید براش بنویسی تا بفهمه.
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود.

خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.
اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.

شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر.
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"


آب جیره بندی شده بود


آن هم از تانکری که یک صبح تا شب زیر تیغ آفتاب مانده بود ، مگر می شد خورد ؟


به من آب نرسید ، لیوان را به من داد و گفت :


من زیاد تشنم نیست ، نصفش رو خوردم بقیه ش رو تو بخور ، گرفتم و خوردم


فرداش بچه ها گفتن که
جیره هرکس نصف لیوان آب بود




56072032.jpg
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
axgig.com_images_93974122915716281826.jpg





تک تیر انداز خودی را صدا زدم،


گفتم: اوناهاش، اونجاست، بزنش.


اسلحه اش را برداشت، نشانه گرفت،


نفسش را حبس کرد ولی ناگهان اسلحه اش را پایین آورد!


لحظه ای بعد دوباره نشانه گرفت و شلیک کرد.


گفتم: چرا بار اول نزدی؟؟


به آرامی گفت: "داشت آبــــ میخورد"



یاحسیــــن(ع)


 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

up.danger_team.org_uploads_138726916441.jpg




اومد پيشم گفت: خيلي دلم گرفته. روضه ميخوني؟؟؟شايد ديگه فرصت نباشه!!!!

گفتم! برو شب عملياته! خيلي کار دارم!!!!!

رفت و با دوستش برگشت! اصرار که فقط چند دقيقه!!!!!! خواهش ميکنم ....

3تايي نشستيم

گفتم:چه روضه اي؟

گفت:دلم هواي عباس ع کرده!

منم شروع کردم!

اي اهل حرم مير علمدار نيامد.علمدار نيامد! سقاي حرم سيد و سالار نيامد.علمدار نيامد!

کلي وقت با همين2بيت گريه کردند.رهاشون کردم ب حال خودشون!

عمليات با رمز يا ابالفضل العباس شروع شد...

بيسيم زدم وضعيتشو بپرسم

گفتند:

چند لحظه قبل شهيد شد با دست بريده و نارنجک به دست
:53:


 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"



برای رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یک نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن،

داوطلب زیاد بود

قرعه انداختند افتاد بنام یک جوان.


همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد!

گفت چکار دارید بنامش افتاده دیگه!!


بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.

دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوان .

جوان بدون درنگ خودش رو با صورت انداخت روی سیم خاردار.

بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوان.

همه رفتن الا پیرمرد!

گفتن بیا!

گفت نه شما برید من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش.

مادرش منتظره


03804461984917224226.jpg

 
بالا