♦♦ داستانـــک شهــــــدا ♦♦

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

15 سال داشت. لبه خاکریز نشسته بود و با تفنگ دوربین دارش به سمت یه عراقی نشانه گرفته بود. چند بار سر اسلحه را داد پائین و دوباره نشانه گرفت.
گفتم: چرا معطلی بزن!
گفت: پشتش به منه!
گفتم: پشت و رو نداره، بزن!
گفت: ما نامرد نیستیم. دور از جوانمردیه که دشمن را از پشت بزنیم!


........


شهید محمد کاظم عابدین پورتولد:1350- شیراز
شهادت:21/7/1366
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

پیش از جنگ دانش آموز بودیم. روزی احمد سر کلاس گفت: من دوست دارم مثل مولایم حسین(ع) بی سر شهید شوم!
روز عاشورا بود و عملیات آزاد سازی سوسنگرد. از کنار جاده ای رد می شدم.چشمم افتاد به پیکر بی سری که کنار جاده افتاده بود. گفتم: بچه ها این کیه!
گفتند: احمد. ترکش سرش را برد!


.........

شهید احمد داودی نژاد
تولد:12/9/1341- کازرون - فارس
شهادت:27/8/1359- سوسنگرد
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
هر وقت از جبهه می آمد از پا درد شدید رنج می برد، هر چه جریان را می پرسیدیم چیزی نمی گفت. بعد ها از دوستانش شنیدیم، سعید مدتها در سنگری نگهبانی می داده که حالت باطلاقی داشته و مجبور بوده که ساعت ها در آب بایستد. دوستانش می گفتند، گاه وقتی پا را از پوتین در می آورد تا خشک کند، از بس ورم داشت دیگر وارد پوتین نمی شد.

قتی در نامه هایم اظهار دل تنگی می کردم می گفت: « اگر روزی خدا قسمت کرد و من شهید شدم تو باید مثل حضرت زینب صبر کنی و پیام رسان من باشی.»
وقتی خبر شهادتش را شنیدم به یاد حرفش افتادم و دلم آرام شد.


............


شهید سعید حاجیان
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

روز اول بود که به پادگان آموزشی وارد شده بود. پرسیدم برادر شما مربی آموزش نظامی هستید یا عقیدتی!
گفت: هر کاری باشه می کنم، آمده ام برای نوکری رزمنده ها!
همان اول صبح رفت برای ورزش دادن رزمندها. کارش که تمام شد گفت: کلاس عقیدتی کجاست!
گفتم: تکلیف خودت را مشخص کن نظامی یا عقیدتی!
گفت: صبح نظامی بودم، حالا عقیدتی هستم، ظهر ظرف رزمنده ها را می شورم و شب هم پوتین آنها را واکس می زنم!



........

شهید محمد اسلامی نسب

 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

عید مبعث بود. آشپز بیمارستان بود. توی سینی لیوان های شربت را گذاشته بود و بین پرسنل و بیماران تقسیم می کرد. می گفت: بخورید که شربت شهادته!
یکی گفت: شهر کجا جبهه کجا...

یک لیوان شربت برداشت و خودش خورد و گفت: اگه خدا بخواهد آدم تو آشپزخونه هم شهید می شه!
اذان ظهر بود که بمبی روی آشپزخانه بیمارستان آمد و به آرزویش رسید!


......

شهید عوض خاتمه
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

صبح بود. رفتم سراغ اسماعیل. با مهربانی گفت: صبحانه خوردیُ چایی نمی خواهی؟
گفتم: یه چایی بیار.
حالت خاصی داشت گفت:امروز شهید میشم!
گفتم این حرفا را نزن تو تازه 18سالته، بعد خط پدافندی کجا شهادت کجا!

گفت خواب دیدم.بعد اسم پنج تا از بچه ها را گفت و گفت هر کدام از چه ناحیه مجروح میشن.
گفت:منم ترکش به پهلوم میخوره و شهید میشم.


با هم رفتیم برای بازدید خط. شاید ۷- ۸ نفر در بین راه آمدند و از اینکه در خط پدافندی هستیم شکایت کردند. اسماعیل عصبانی شد. گفت: وظیفه ما اطاعت است حالا هر کجا که باشد.
ظهر بود که خمپاره ای آمد. سریع خودم را رساندم. پنج نفر مجروح شده بودند درست همانطور که اسماعیل گفته بودُ اسماعیل هم شهید شده بود همانطور که گفته بود.


......

شهید اسماعیل شمالیتولد: ۲۰/۱۱/۱۳۴۴ - لامرد
شهادت:۱۸/۱۱/۱۳۶۱- زبیدات
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

خبر شهادت مسلم هم همراه با خبر شهادت بسیاری دیگر از همرزمانمان در کربلای ۴ آمده و ما را عزادار کرده بود. دو روز از عملیات می گذشت که شنیدیم یک نفر با خوشحالی فریاد می زد مسلم برگشت!

بدنش تکیده و ضعیف شده بود. دو روز در آب سرد شنا کرده بود. نای حرف زدن نداشت. گفت: زخمی بر زمین افتاده بودم. عراقی ها سرمست از پیروز به تمام مجروحین و شهدا تیر خلاص می زدند. خودم را در میان چند پیکر شهید پنهان کردم.

یکی از آنها بالای سرم آمد. غرغری کرد اما نتوانست ماشه اسلحه اش را بچکاند و از من دور شد.
من هم خودم را در آب انداختم با ناتوانی شروع کردم به شنا کردن.

یک ماه نگذشته بود که در کربلای ۵ مزد رشادت هایش را گرفت و شهید شد.


...........

شهید مسلم آشتاب
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

بچه بود. اما تا مراسم عزاداری امام حسین شروع می شد درس و مشق را رها می کرد و می رفت برای کمک. یکبار جلویش را گرفتم. گفتم: مادر، آخه از تو چه کاری بر می آید، تو فعلاً باید درس بخوانی!

با بچگی خودش گفت: درست است که من کوچکم. اما می توانم ظرف غذای عزادان امام حسین(ع) را بشورم یا می توانم وقت نماز کفش هایشان را جفت کنم، آن وقت عزاداران امام حسین(ع) برایم دعا می کنند که آن دنیا از سپاه امام حسین باشم.


........


شهید حمید رضا افشار
تولد:۱۳/۱۲/۱۳۴۹
شهادت:۱۳/۱۲/۱۳۶۴- فاو
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

توی حیاط لباس می شستم. که ابوالفضل با ناراحتی از مدرسه آمد. گفتم: چی مادر چرا ناراحتی؟
گفت: عراق توی بستان دختران و زنان را زنده به گور کرده!
گفتم: خدا لعنتش کنه. چه کاری از دست تو بر میاد؟
گفت: می تونم یک لیوان آب بدم دست رزمنده ها یا لباس رزمنده هایی را که با آنها می جنگند بشورم!
گفتم: یه کاغذ از تو کیفت بده تا برات رضایت بنویسم بری جبهه!
رضایت نامه را با خوشحالی برد اما با ناراحتی برگشت.گفتم چی شده؟
گفت: از جهرم تا خسرو آباد مسابقه دو گذاشتند و فقط نفر اول را اعزام کردند.قرار است دوباره مسابقه را تکرار کنند.
بعد ها شنیدم قرآن را جلو مسئول اعزام گرفته و او را قسم داده بود که دوباره مسابقه را تکرار کند. بار دوم اول شده بود.


.............

شهید سید ابوالفضل بزرگی( اسلام پور)
تولد:۱۳۴۲- جهرم
شهادت:۴/۱۰/۱۳۶۵- کربلای ۴
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

در مرحله سوم کربلای 5، ترکش به فک و صورت نوذر خورده و ده تا از دندان هایش کلاً از بین رفته بود. پزشک معالج به نوذر گفت: چند روزی صبر کن تا لثه هایت محکم شود و برایت دندان بگذارم.

نوذر مصمم گفت: الان موقعیت حساس است باید به جبهه برگردم. اگر زنده برگشتم می آیم و دندان می گذارم. اگر هم شهید شدم که بدون دندان وارد محشر می شوم تا شاهدی با خود همراه داشته باشم.

برگشت، هنوز یک ماه از برگشتنش نگذشته بود که پر کشید به آسمان.


.......

شهید نوذر ایزدی
تولد: 27/1/1342 – روستای ایزد خواست- آباده- فارس
سمت: فرمانده گردان قمر بنی هاشم- تیپ امام حسن(ع)
شهادت: 27/1/1366- کردستان- عملیات کربلای 10
 
بالا