✿ با من غزل بنوش ✿

قاصدک

داره دوست میشه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿ با من غزل بنوش ✿


مرگ آن است که عشق تو توهّم گردد

آنکه میخواست تو را، قسمت مردم گردد

یا که با سادگی عاشق شوی و چندی بعد ...

دل تو متّهمِ سوءِ تفاهم گردد

پیش آدم خبر از میوهی ممنوعه نبود

حیفِ عشق است که تعبیر به گندم گردد

اشکم افتاد به خاک و به خدا دیدن داشت

چه کسی دیده وضویی که تیمّم گردد؟

مثل یک برکهی بیماه فقط میخواهم

آنچنان غرق تو باشم که دلم گم گردد

باز هم حرفِ دلم را که نگفتم ... ! گفتم؟

عشق بهتر که همینگونه ترنّم گردد




سید مهدی طباطبایی یاسین

 

قاصدک

داره دوست میشه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿ با من غزل بنوش ✿


می آورند از خاک مجنون استخوانت را


من سالها گم کرده ام حتی نشانت را



دیگر برایم قاب عکس روی دیواری


گم کرده ام در خویش طعم بازوانت را



فرمانده از اعضای گردانت خبر داری


در دکۀ سیگار دیدم دیدبانت را



هم سنگرت ای کاش تنها بر نمی گشت و


بر دوش می انداخت جسم نیمه جانت را



دیگر به مثقالی عیارت را نمی خواهند


انگار شیطان برده با خود همرهانت را



حالا کمی دیر آمدی دیر است خیلی دیر


دیگر نمی فهمم نمی فهمم زبانت را




حسن حسن پور
 

قاصدک

داره دوست میشه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿ با من غزل بنوش ✿


تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی

دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی



حضور گاهگاهت بازی خورشید با ابر است

که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی



به ما تا می رسی کج می کنی یکباره راهت را

ز ناچاریست گر هم صحبت ما می شوی گاهی



دلت پاک است اما با تمام سادگیهایت

به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی



تو را از سرخی سیب غزلهایم گریزی نیست

تو هم مانند حوا زود اغوا می شوی گاهی





مهدی عابدی
 

قاصدک

داره دوست میشه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿ با من غزل بنوش ✿



سکوت، حرف دلت نیست، خاطرت باشد

چرا ضمیر تو برعکس ظاهرت باشد؟




بگوبگو که بدانم چه بر تو میگذرد

مخواه چشم من اینگونه ناظرت باشد




خموش هرچه بمانی لبت گمان نکنم

به چیره دستی چشمان ماهرت باشد




چگونه مدّعی مرگ نفرتی ، وقتی

گواه من نگه حیّ و حاظرت باشد؟




پرنده ای که به بام تو انس دارد و بس

روا مدار که مرغ مهاجرت باشد




تو کعبه ای ، حجرالاسود است قلب تو ، آه

دگر چه جای تمنای زائرت باشد؟




وفا به عشق قدیمت دلیل شد که دلم

هنوز هم که هنوز است، شاعرت باشد






حمیدرضا حامدی
 

قاصدک

داره دوست میشه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿ با من غزل بنوش ✿


شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد



شب مرگ تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد



در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزلها بمیرد



گروهی بر آنند که این مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد



شب مرگ از بیم آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بمیرد



من این نکته گیرم که باور نکردم

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد



چو روزی ز آغوش دریا برآمد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد



تو دریای من بودی آغوش باز کن

که می خواهد این قوی زیبا بمیرد




مهدی حمیدی شیرازی

 

Hadii

داره دوست میشه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿ با من غزل بنوش ✿

نشسته در تب حال و هوای چشمانت
کسی که لک زده قلبش برای چشمانتبهشت را به بها میدهند شکی نیست
نشان چشم چرانی بهای چشمانتبرای خلق چنین نقش های دل چسبی
چقدر حوصله کرده خدای چشمانت ؟


درون قاب نگاهت کشیده است انگار
دو بچه آهوی زیبا به جای چشمانتسکوت کرده ای اما غمین و بغض آلودبه گوش می رسد اینک صدای چشمانت؟نگاه من به تنش کرده جامه احراممگر قدم بزند در صفای چشمانت
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿ با من غزل بنوش ✿

:53:

a558a638e62488bac8871182dc4eec31.jpg




وقتی دلم به سمت تو مایل نمی شود

باید بگویم اسم دلم ، دل نمی شود


دیوانه ام بخوان که به عقلم نیاورند

دیوانه ی تو است که عاقل نمی شود



تکلیف پای عابران چیست؟ آیه ای


از آسمان فاصله نازل نمی شود



خط میزنم غبار هوا را که بنگرم


آیا کسی زِ پنجره داخل نمی شود؟



میخواستم رها شوم از عاشقانه ها


دیدم که در نگاه تو حاصل نمی شود



تا نیستی تمام غزلها معلّق اند


این شعر مدتیست که کامل نمی شود.





نجمه زارع


 

rainygirl

خودمونی
"منجی دوازدهمی"
پاسخ : ✿ با من غزل بنوش ✿

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تمام جاده را گشتم ، به غیر از غم که راهی نیست[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]برو کنعانی خود باش ، در راه اشتباهی نیست[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و یعقوب تمام شعر ها انگار جان داده است[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]برای یوسفم صد ها یهودا هست ، چاهی نیست[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]هزاران رود می ریزد بر این دریاچه ی چشمم[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و چشمانی که پر بغض است و اصلاً اشک و آهی نیست[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
شبیه قطره ی باران که کل عمر در راه است[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]ولی در انتظار او زمین و تکیه گاهی نیست[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]وحالا که پر از امّید و شور و شوق تو می آیم[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]کجایی دل خوشی ؟ اینجا پلنگی هست ، "ماه"ی نیست[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و تنها یک مسکن باعث آرامش من هست[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و آن هم این غزل هایی که گاهی هست ، گاهی نیست ...[/FONT]






آرین

 

rainygirl

خودمونی
"منجی دوازدهمی"
پاسخ : ✿ با من غزل بنوش ✿


حال من خوب است اما بازهم بد می شود

آب دارد از سَرِ آبادی ام رد می شود


قول دادن ، برنگشتن ، عادت دیرینه ای ست

مرد هم باشد به یکباره مردد می شود


اینچنین با دست خالی برنمی گردم به شهر

عمر من هربار صرف ِ رفت و آمد می شود


آسمان با غم تبانی می کند در چشم هام

با غروب رفتنت هم رنگ دارد می شود


ترس را تزریق خواهد کرد در رگهای من

فکر تو در استخوانم سوز ِ بی حد می شود


آه از نفرین دامنگیر در دامان شب

بدبیاری های من دارد زبانزد می شود


بردلم افتاده دیگر برنمی گردی توهم ....

آخرش هم اتفاقی که نباید می شود


...

سید مهدی نژادهاشمی
 

rainygirl

خودمونی
"منجی دوازدهمی"
پاسخ : ✿ با من غزل بنوش ✿

باید تو هم محکوم در خود سوختن باشی


یا مثل چایی که می افتد از دهن باشی




زخمی که من برداشتم فهمیدنش سخت است



سخت است حتی لحظه ای هم جای من باشی





توی دلم هر روز و هر شب رخت می شویند


باید برای درک این دلشوره زن باشی





در من دو روح بی قرار انگار در جنگ اند


سخت است با تنهایی ات در یک بدن باشی





در قاب آیینه خودت را گم کنی هر روز



در جالباسی هات دنبال کفن باشی





راهی برای صلح با دنیا نمی ماند



با مرگ وقتی غرق جنگی تن به تن باشی



...


مثل جذامی ها شدم، می رانی ام از خود



یک شب نشد با عشق در یک پیرهن باشم





لیلا عبدی


 
بالا