اشعار کاروان اسرا

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

رنگ رخسار گلت ای یار نیلی می شود


قسمت گلبرگ هایت ضرب سیلی می شود

از سر نی ای صفای جان عاشوراییم

گر کنی بر من نظر اینبار عالی می شود

با زدن بر پهلوی ما و به صورت هایمان

عقده ی مرد عرب از عمق خالی می شود

من ز تعداد لگد ، سیلی و کل زخم ها

گر بخواهم که دهم آمار خیلی می شود

با عنایات دو دست چند مرد بد صفت


صورت دخت کمانت زخم و زیلی می شود

من نمی دانم چرا هر بار ای جان و دلم

در کنار رأس پر خون قال و قیلی می شود

از غم عشق تو ای مجنون مهر مصطفی

اشک های من شبیه اشک لیلی می شود

روی این قلب پر از خون من در خون شده

زهر هجر تو چنان زهر رُتیلی می شود

قطره های اشکتان ای گریه کن های حسین ع

گرکه جمع و جور گردد آره سیلی می شود
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

تن مجروح تو را دیدم و لاغر کردم


دیده را در طلب دیدن تو تر کردم

در همین کرب و بلا از سر شوق ای جانم

مرغ دل تا سر بام نگهت پر کردم



اثر سوز صدایت ز رگت می آمد

تا سحر با غم رگهای تو من سر کردم

تا که دیدم بدنت زیر سم اسبان رفت

یادی از میخ در و سینه ی مادر کردم

ام کلثوم مرا دید که هی می گریم

درد دل با دل پر خواهش خواهر کردم

تا که دیدم سر تو رنگ شده با خونت

یادی از قتلگه پر غم حیدر کردم

جهت دیدن رگهای سرت ای داداش

چقَدَر جسم تو را این ور و آن ور کردم

تا رسیدم به کنار بدن عباسم

گریه بر دیده ی عباس دلاور کردم

تا سرت روی سنان رفت به یک لحظه ز قلب

سخن عشق تو را دیده و باور کردم

در همه، طول سفر، کوفه و شام ای داداش

تکیه بر عشق تو و تکیه به داور کردم
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

در زمین کربلا آزادی ام محدود بود


این تنت غرق به خون، اما سرت مفقود بود

ای اخا من را ببخشا گر نبودم قتلگاه

چون تمام راه ها بر دیدنت مسدود بود

این همه ظلم و جفا بر عشق و آل عشق چیست؟

کوفیان و شامیان را حب خود معبود بود

قبله ام کرببلا و کعبه ام قلب شما

قلب دشمن در کنار کعبه ام مترود بود

سوی ابراهیم شیعه آتش آوردند، یار

آتش خیمه بسان آتش نمرود بود

بهر چه ما را به کوفه روی باز آورده اند

تاج و تخت و سلطنت در قلبشان مسجود بود

ظهر عاشورا مشامم را گلی پر عطر کرد

گوییا روز ظهور مهدی موعود بود

شمر رأست را برید و هیچ ترسی هم نداشت

امتحان بندگی را شمر دون مردود بود
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

ببین از روی نی حالم خراب است

چو مویت قلب من در پیچ و تاب است
کشیدم نقشه ای بوسم سرت را
تمام نقشه ها نقشه بر آب است
دمی شد قسمتم سیلی و دشنام
همینک قسمتم بزم شراب است
ز ضرب کعب نی زخمی دو بالم
فلزاهاشان اخا از جنس ناب است
کتک می زد حرامی کودکان را
در اینجا کودک آزری چه باب است
بخواب ای رأس بر نی، یاور من
نمی خوابی چرا هنگام خواب است
بود غمهای تو سنگین ولیکن
در این جانم غم طفل رباب است
سرت را داخل خورجین گزارند
از این غم جسم من دیگرمذاب است
بتاب ای شمس خونین ای برادر
سرت بر روی نی چون آفتاب است
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

دو چشمم بهر داغ تو، شده از خون دل خونریز


به زیر رأس پر خونت، بمیرم رفت جسم تیز

رگت پر خون، تنت بی جان، سرت بر روی نی جانم

تو ای امّید دنیایم، لبم را با رگت آمیز

همین یک آیه ی کهفت، برای من بود کافی

دمی با من مدارا کن، ز عشق خود مکن پرهیز

در این شبهای تنهایی، بتابان بر رخم نوری

تویی خورشید زیبایم ، تویی مهتاب شور انگیز

نمک بر زخم من آمد، ز رگهای به نی رفته

تو ای خورشید روی نی، دمی از روی نی برخیز

سر عباس بر نیزه، چو ماه چارده باشد

همه غم ها به پیش این، غم عظما بود ناچیز
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

بتاب ای شمس عالم تاب، ز روی نی به چشم مست


بزن آتش به جان و دل، ز پا تا سر به هر چه هست

دمی خواهم که رأست را، بغل گیرم عزیزم لیک

خدا لعنت کند او را، دو دستم را چه آسان، بست

همان وقتی که رأست را، ز تن کرد او جدا داداش

همان لحظه خدا داند، دلم از دار دنیا رست
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

کاش این طور نبود زندگی دنیایم


رأس تو روی نی و این بدنت،آقایم

ای که از نیزه مرا می نگری یار دلم

دشمن دون به لگد کرده ز پهلو تایم

دخترت ضرب لگد می خورد و می گرید

ذکر لبهای حزین دل او، بابایم

تازیانه زده بر پا و به پهلو و سرم

بین که زخم است ز ضربه مه من، هر جایم

شب برای تو زنم ناله که یا ثارالله

پر ز اشک است همی این گذر شب هایم

کاش می مردم و این رأس تو بر نیزه نبود

دلخوشم بعد دمی نزد تو من می آیم

از رگت ناله و فریاد خدا می آید

لب خود بر رگ پر خون تو من، می سایم

بس که فریاد زدم نام تو را در عالم

دم نمی آید از این حنجره و از نایم
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

کاروان منزل به منزل می رود سوی خدا

رأس بابا روی نی هم می کند ما را دعا
من نگاهی می کنم بر رأست اما دشمنت
می کند با سنگ و آتش از سرت دفع بلا
ظهر عاشورا دویدم سوی تو بابا ولی
او کشید رأس تو را بیرون ز زیر آن عبا
آمدم با ظرف آبی سوی تو ای تشنه کام
آه می دیدم که رأست را بریده از قفا
در بیابان بر سر عمامه ات دعوا شده
می رباید او ز تو ، عمامه و معجر ز ما
عمه ام از روی تل می کرد بر مقتل نظر
عمه ام می دید رأست از تنت می شد جدا
داغ ما در شهر شام بسیار سخت و جانفزاست
مادرت زهرا شده بر داغ ما صاحب عزا
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

دیدم از بالای نی، نیزه به پهلویت زدند

آتشی از هیزم سوزان به گیسویت زدند
نیزه ای پر کین بسان نیزه ی در رأس من
روی آن پیشانی و از روی ابرویت زدند
هر که با هرچه به دستش بود بر جانت بزد
سیلی محکم چه بس بر قبله ی رویت زدند
آن یکی می ریخت از بالای بامش آتشی
سنگ و گِل در راه شب بر چشم کم سویت زدند
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

چطور دیده ای اخا، تو زخم روی گونه ام

شبیه مادرت شدم؟، که خسته از زمانه ام
تو را به روی نی اخا، به سنگ می زنند و من
برای گریه بر سرت، همین بود بهانه ام
تو پر گرفته ای حسین، به سوی جدّ اطهرت
تو هم بیا پری بزن، دمی به سوی لانه ام
ز درد و داغت ای اخا، سرای چشم من پر آب
مرا تو سِحر کرده ای، ز عشق چون فسانه ام
ربود خاتم تو را ، ربود معجر مرا
همینک این خرابه و، همین خرابه خانه ام
و زخم آن زبانها،و سنگ روی بام ها
در این سرا فقط بود، حسین حسین ترانه ام
مرا به دست بسته و ، به پای پر ز خون برد
ز درد پا ببین اسیر، به اشک دانه دانه ام
مرا ببین ز روی نی، نگر به کعب نیزه اش
دمی به روی سر زند، دمی به روی شانه ام
 
بالا