اشعار کاروان اسرا

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
حرم را در به در کردی و رفتی


مرا بی بال و پر کردی و رفتی

خودت گفتی نکن گریه برادر

چرا پس دیده تر کردی و رفتی


حرم با داغ تو بی بال و پر شد

برادر ناله هایم بی اثر شد

خدا را شکر کردم که رفتی

ندیدی قسمتم درد کمر شد


چه ظلمی می کند چنگال قاتل

شده انگشتر تو مال قاتل

عبا از پیکر تو می ربودند

همین شد روزی امسال قاتل


هوابس ناجوانمردانه بد شد

ببین راه من بی چاره سد شد

همینک دخترت را می زنند و

همینک قسمت من هم لگد شد


برادر جان ، به رویم داد می زد

به پیش نیزه ات فریاد می زد

بسی مهمان نوازی کرد با من

مرا با سیلی خود باد می زد


صفای نیزه مدیون تو باشد

به روی گونه ام خون تو باشد

نه تنها زینب غمدیده مجنون

تمام خلق مجنون تو باشد


صفای نیزه ها را کم نکردی

به پیش دشمنان سر خم نکردی

کنار دزد انگشتر برادر

چرا انگشت خود را جم نکردی
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

تا كه او بيشتر نفس ميزد


بيشتر ميزدند زينب را



تيغشان مانده بود در گودال

با سپر ميزدند زينب را



يكنفر بود و يك بدن اما

صدنفر ميزدند زينب را



خوابشان بُرد بچه ها سَر ِ شب

تا سحر ميزدند زينب را
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

شیب الخضیب معنی سردار نیزه هاست


هفتاده و دو ستاره ز آمار نیزه هاست

مادر درون کوچه اگر قد کمان شده

بر قبر مادرم تن من سایبان شده

مادر درون کوچه اگر قد خمیده بود

کی در مقابلش بدن سر بریده بود

مادر درون کوچه مگر سنگ خورده است

یا معجرش ز گرگ بدی چنگ خوده است

مادر درون کوچه مگر غر گرفته است

یا دشمنش به دست خود آجر گرفته است

مادر درون کوچه مگر سر به نیزه دید

گویا به شهر شام کسی دختری خرید

بازار شام از دل من دل بریده است

زینب برای طفل تو معجرخریده است

زینب برای طفل تو زینب نبود آه

بیش از همین ز خواهر غمدیده ات مخواه

بنگر غذای سیر به زینب حرام شد

هر چه به خواهر تو شد از روی بام شد

از روی بام خانه چرا سنگ می زنند


بر معجرم چرا صنما چنگ می زنند

این معجری که دست من است مال فاطمه است

بدتر ز حال من صنما حال فاطمه است

زینب درون کوچه ببین مات فاطمه است

حالات من شبیه به حالات فاطمه است

درد کمر ببین که امانم نمی دهد

دشمن مرا به خانه مکانم نمی دهد

گفتم برای تو بزنم شعر تازه ای

از بس بریخت از بدنم شعر تازه ای

سردار سر به نیزه چرا مات و مبهمی

همچون سکینه ات تو چرا زار و درهمی

آری درون پای همه خار رفته است

چون مسلمت سرم به روی دار رفته است

جعفر برای من چه قدر شعر گفته است

جعفر همی به دیده ی تر شعر گفته است
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

وایِ من خیمه ها به غارت رفت

گیسویی رویِ نی پریشان ماند
وسط چند خیمه سوزان
خواهری دل شکسته حیران ماند
***
وایِ من چادری به یغما رفت
بانویی معجرش در آتش سوخت
مَردِ بیمار خیمه يِ توحید
نیمی از بسترش در آتش سوخت
***
عاقبت هرچه بود با سختی
سر ِ خورشید را جدا کردند
مرد خورجین به دستی آوردند
صحبت از دِرهَم و طلا کردند
***
مرد خورجین به دست با سرعت
سوی دارالعماره میتازد
مرد خوش قول کوفه با جیبی
مملو از گوشواره میتازد
***
بادِ تند خزان چه سوزی داشت
چند برگی ز لاله ای گم شد
در هیاهوی غارت خیمه
گوشوار سه ساله ای گم شد
***
وای از هق هق ِ النگوها
آسمان هم به هق هق افتاده
داس ِ بی رحم کینه بر جانِ
غنچه های شقایق افتاده
***
سر عباس را به نیزه زدند
تا ببیند چه بر حرم رفته
تا ببیند نگاه یک لشگر
به سوی چند محترم رفته
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

خبر پیجید تا کامل کند دیگر خبرها را


خبر داغ است و در آتش می اندازد جگرها را

غروبی تلخ، بادی تلخ تر از دور می آمد

که خم می کرد زیر بار اندوهش کمرها را

به روی رو سیاهی یک به یک آغوش وا کردند

همان هایی که برمهمان شان بستند درها را

همان هایی که در مسجد پدر را غرق خون کردند

به خون خویش غلطاندند در صحرا پسرها را

و باد آرام درها را به هم می زد، صدا پیچید

که برخیزید اهل کوفه آوردند سرها را

خبر آمد، سری بر نیزه ها قرآن تلاوت کرد

کسی جز آل پیغمبر ندارد این هنرها را
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

نسیم و نیزه و آن گیسوی سبکبالت


سر تو قافله سالار و من به دنبالت

چه کرد با جگرت ماتم علی اکبر

که شد کنار تنش مثل محتضر حالت

و عمه گفت که بعد از عموی لب تشنه

شکست نخل امیدت، دلت، پر و بالت

بهار تیغ، به باغ تن تو لاله دواند

خزان نعل، ولی حیف کرد پا مالت

گرفته زلف سیاه تو رنگ خاکستر

دمیده بین تنور آفتاب اقبالت

چه کرد با لب تو چوب خیزرانش که

شکفته مثل گل لاله زخم تبخالت

هنوز خون بهار از نگاه من جاری است

به یاد تک تک مرثیه های گودالت

برایم از تو چه مانده حسین می دانی؟

میان قلب دو دستم کبود تمثالت

در این سفر همه ی دلخوشی من این است

[FONT=&quot]سر تو قافله سالار و من به دنبالت[/FONT]
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

بس کن حسین سربه سر نیزه ها مکن


بس کن حسین مادرمان را صدا مکن

بس کن حسین هستی من سایه ی سرم

بس کن حسین جان من و جان مادرم

ای کشته ی فتاده به هامون حسین من

ای صید دست و پا زده در خون حسین من

بس کن که این طائفه آبت نمی دهند

این ها همه کر اند جوابت نمی دهند

ای پاره پاره زیر لگد ها رفو شدی

در زیر چکمه های عدو زیر و رو شدی

رحمی نمی کنند به تن نیمه جان تو

دیدم زدند نیزه به سقف دهان تو

گفتم مرو راهی گودال میشوی

در زیر نعل تازه لگدمال میشوی

گفتم مرو سرت ز قفا می برند حسین

گرگان ز پاره های تنت می خورند حسین

گفتم مرو ز داغ تو قلبم شود کباب

گفتم مرو خانه ی عمرم شود خراب

دیگر پس از تو هم قدم غصه ها شدم

آری اسیر قافله ای بی حیا شدم
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

طوفان وزيد و قافيه ها بوي خون گرفت


تا گفتم السلام عليکم شروع شد

قلب قلم تپيد و تلاطم شروع شد


آغاز روضه بود به نام خدا؛ حسين

شاعر نوشت اول اين روضه؛ يا حسين


خون جاي اشک بر ترک گونه ها نشست

نام تو بر لب آمد و کوه از کمر شکست

نام تو بر لب آمد و صحرا ز شرم سوخت

مرغ هوا و ماهي دريا ز شرم سوخت

نام تو بر لب آمد و کار از جنون گذشت

با تو به رقص آمده طوفان ميان دشت

نام تو بر لب آمد و بغض زمين شکُفت


نام تو بر لب آمد و شاعر به گريه گفت:

"باز اين چه شورش است که در خلق عالم است"

آمد ندا ز عرش که ماه محرّم است


ماه محرّم آمد و نبض زمان گرفت

قرآن بخوان به نيزه ي غم آيه ي شگفت

قرآن بخوان که صوت تو از حنجر خداست

"زين قصه هفت گنبد افلاک پر صداست"

قرآن بخوان، جواب تو سنگ است پشت سنگ

قرآن بخوان دلم به هوايت شده است تنگ

قرآن بخوان به نيزه نگاهت سرودني است

قران بخوان که سوز صدايت ستودني است


بر نيزه ها نگاه تو لبريز آفتاب

قرآن بخوان به لحن عطش ريز آفتاب

***

بر نيزه ها عزيز دلم پير مي شوي

آيينه مي وزد، وَ تو تکثير مي شوي

از سمت و سوي مشرق دل هاي بي قرار

روزي هزار مرتبه تفسير مي شوي



***

اي آشناي گمشده در اوج زخم ها

اي نخل دست و پا زده در موج زخم ها

امشب به خط نستعليقت کشيده ام

با زخم هاي سرخ و عميقت کشيده ام

در باور زمين شده اي يکّه تازتر


بر نيزه مي شود سر تو سرفرازتر

دارند مي برند به کابوس زخم هات

آنان که آمدند به پابوس زخم هات

پس حق بده که شاعر خسته چنين کشد

يک آسمان ستاره ي خون بر زمين کشد

داغ تو ماه را به زمين هم کشيده است

خورشيد و ماه را چه کس اين گونه ديده است؟

***

خورشيد و ماه با غم جانکاه مي روند

شانه به شانه بر سر ني راه مي روند
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

خداحافظ ای برادر زینب

به خون غلطان در برابر زینب
خداحافظ ای جوانی زینب
سلام ای قد کمانی زینب
بیاد لبت دیگر آب و ننوشم
برادر جان بی تو خانه به دوشم
سرت رفته نوک نیزه عدوان
تنت گشته طعمه سم اسبان
به درد و غم و ابتلا می روم
دریغا که از کربلا می روم
در اینجا مرا خون دل توشه بود
نگاهم بر این قبر شش گوشه بود
خداحافظ ای خاک پاکِ حسین
انیسِ تن چاکُ و چاک حسین
خداحافظ ای قرار و شکیبم
خداحافظ ای حسین غریبم
خداحافظ ای وادی علقمه
خداحافظ ای گریه فاطمه
خداحافظ ای سرو خونین بدن
خداحافظ ای قاسم ابن الحسن
خداحافظ ای تشنه در موج یَم
خداحافظ ای دست و مشک و عَلَم
خداحافظ ای ناله ی آه و آب
خداحافظ ای شیر خوار رباب
خداحافظ ای خیمه پر ز دود
خداحافظ ای یاسهای کبود
خداحافظ ای دامن سوخته
به صحرا روان با تن سوخته
خداحافظ ای کودکِ اشکبار
غریبانه جان داده در زیر خار
خداحافظ ای برادر زینب
به خون غلطان در برابر زینب
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار کاروان اسرا

چون دگر فریاد طفلان را شنید

از حرم تا قتلِگه فریاد دید

ای خدا زینب از این غم پیر شد

مو سپید از ماتم آن شیر شد

چون که از گودال خون برخاستند

عمه را یاران کسی نشناختند

دید یاران را اسارت می برند

خیمه ها را هم به غارت می برند

کودکی آتش گرفته می دوید

در پی اش زینب فغان از دل کشید

نالهء طفلان مظلومش دریغ

هر طرف هر سو دویدی آه جیغ

آن یکی پایش مغیلان پاره کرد

زینب آمد زخم او را چاره کرد

آن طرف سجاد اندر تب خزان

این طرف زینب به یادش بی امان

یک دو تن از کودکانش گم شدند

از شمار بچه هایش کم شدند
عاقبت آن کاروان آماده شد
خمر غم اندر دلامان باده شد
چون سر خورشید را بر نیزه دید
سر به محمل زد و رسمی شد پدید
شیعیان گر داغ مولا یاد شد
سر شکستن بر شما آزاد شد
کاروان رفت غروبی بس غریب
هر طرف آتش فروزان در لهیب
چون سه روز از ظهر عاشورا گذشت
داغ هجران در دل او تازه گشت
آمدم دیدم جدا سر از بدن
سیّد جنت خدایا بی کفن
فرصتی آمد بر ایشان کفن شد
نعش یاران دل آور دفن شد
لیک یاران ،قصه پایانی ندید
زخم دل را هیچ درمانی ندید
السلام ای شاه مظلوم و غریب
السلام ای آیهء امن یجیب
 
بالا