اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

همین که دو تایی به میدان رسیدند


روي دست خورشید،شش ماه دیدند



به والله کارش علی اکبري بود

اگر چه علی اصغرش آفریدند



سرش را روي شانه بالا گرفته ست

کسی را به این سر بلندي ندیدند



از این سمت،علی که جلوتر می آمد

از آن سمت ،لشگر ،عقب می کشیدند



همین که گلوي خودش را نشان داد

تمامی دل ها به رایش طپیدند



پدر گردنش کج ؛ پسر گردنش کج

چقدر این دو از هم خجالت کشیدند!



لب کوچکش خشک و حلقوم او خشک

چه راحت گلوي علی را بریدند



عبا گرچه نگذاشت زن ها ببینند

صداي کف و سوت را که شنیدند
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

بـر نیـزه روی پا ی خــودت ایستاده ای

مردی شدی برای خودت ایستاده ای





مـثـل بـزرگـهای قبـیـله چـه بــا غرور

بـر پـای ادعـای خـودت ایـسـتاده ای




شانه به شانه همه سـرهای قافله

هـمراه مـقـتـدای خودت ایستاده ای




تو پـای به پای اکبر و عباس بر سنان

تنـها بـه اتـکای خـودت ایـستاده ای




ذبـح عـظیـم بـت شـکـن پـیــر کـربلا

در ودای مـنای خـودت ایـستـاده ای




ای خضرتشنه کام دراین گوشه کویر

بر چـشمه بقـای خودت ایستاده ای




ما بـیـن نـاقـه هـای من وعـمه زینبت

در مروه و صفای خودت ایـستاده ای




رأست چگونه بر سر نی بند میشود؟

بی شک توبا دعای خودت ایستاده ای




در آسـمان ابـری سنـگ و کلوخ شهر

بـا سـعـی بالـهای خودت ایستاده ای




پیـش سپـاه ابـرهــهِ عـابـران شــام

مانند کعــبه جـای خـودت ایستاده ای




مـن را دعـا کن از سر نی کودک رباب

در محضـر خـدای خـودت ایستاده ای

 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

در تنگناي حادثه بر لب نوا گرفت

از بي قرارياش دل هر آشنا گرفت

با شوق پر کشيدن از اين خاک بي فروغ
در بين گاهواره قنوت دعا گرفت

اعلام کرد تشنهي صبح شهادت است
آنقدر ناله زد که گلوي صدا گرفت

آنقدر اشک ريخت که خورشيد تيره شد
از شرم چشم غرق به خونش، هوا گرفت

در آخرين وداع غريبانه اش پدر
او را به روي دست براي خدا گرفت

ناگاه يک سه شعبه سراسيمه سر رسيد
ناباورانه فرصت يک بوسه را گرفت

تا عرش رفت مرثيهي سرخ حنجرش
جبريل روضه خواند و خدا هم عزا گرفت

از شرم چشم هاي پر از حسرت رباب
قنداقه را امام به زير عبا گرفت
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

چگونه خاک بریزم به روی زیبایت

که تو بخندی و من هم کنم تماشایت

به غیر گریه بی اشک تو جواب نبود
برای ناله هل من معین بابایت

مزار کوچک تو پر شده است از خونت
بخواب ماهی من در میان دریایت

مرا ببخش عزیزم که جای قطره آب
به یک سه شعبه برآورده ام تقاضایت

چگونه جسم تو پنهان کنم که میدانم...
...به وقت غارتمان می کنند پیدایت

بخواب در دل این خاک تا کمی وقت است
که بعد از این شود آغوش نیزه ها جایت

...بیا رباب که این شاید آخرین باریست
که خواب می رود او با نوای لالایت

اگر نشد که شود سایه سرت امروز
به روی نیزه شود سایه سار فردایت
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت

و ایستادی امروز روی پای خودت

نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادّعای خودت

از آسمانی گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت

پدر قنوت گرفته ترا برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربنای خودت

که شاید آخر سیر تکامل حلقت
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت

یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت

بده تمام خودت را به نیزه ها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت

و بعد همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن به انتهای خودت

و در نهایت معراج خویش می بینی
که تازه آخر عرش است ابتدای خودت

سه روز بعد، در افلاک دفن خواهی شد
درون قلب پدر خاک کربلای خودت
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد


هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد



پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات

یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟



با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره

چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد



خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت

حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟



خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی

بگذارید به سن علی اکبر برسد



دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما

دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد



شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی

شیر در سینه بی کودک مادر برسد



.... زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید

تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

یک پر نه ،دو پر نه !سهم تو تیر سه پر شده

سهم تو از بقیه کمی بیشتر شده

تیری که از سه جای گلویت دریده است
بیرون کشیدنش چه قدر درد سر شده

لشگر نگفت حرمله پیش پدر نزن
شش ماه بیش نیست که آقا پدر شده

آن قدر بی هوا سر تو ذبح تیر شد
که تازه دست خونی من با خبر شده

یک نیزه دست حرمله هم خواب دیده بود:
تا شام و کوفه با سر تو همسفر شده

دیگر گلوت نیزه نشینی نمی کند
از بسکه رشته رشته و زیر و زبر شده

.....حالا چگونه خیمه روم با چه کودکی
با کودکی که ذبح عظیم پدر شده؟
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

دیدنت در همه ی راه معما شده است

تو کجا نیزه کجا وای چه با ما شده است؟

دیدنت سخت ولی سخت تر از آن این است
باز هم حرمله سر گرم تماشا شده است

باورم نیست که بالای سرم می خندی
دل من سوخته تر از دل لیلا شده است

ساربانی که نگین پدرت را دارد
چند روزی است در این قافله پیدا شده است

حجم تیری که علمدار زمین گیرش شد
باورم نیست که در حنجره ات جا شده است

کاش آرام رود قافله تا راه روی
بعد من نوبت لالایی زهرا شده است

کاش آرام رود تا که نیفتی از نی
ولی افسوس سر رأس تو دعوا شده است

نیزه داری که تو را می برد این را می گفت
باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

خدا به ماه زمین خورده آسمان بدهد

دلی به وسعت دریای بی کران بدهد

امام عشق، علَم را به دست ساقی داد
که مرد را به تمام جهان نشان بدهد

چه می شود که به باد و به ابرها و به خاک
به سنگ های زبان بسته هم زبان بدهد

که باد نوحه بخواند، که ابر گریه کند
که خاک اقامه بگوید، که سنگ اذان بدهد

و یا به کودک لب تشنه روی دست پدر
هزار سفره ی رنگین تر از کمان بدهد

رباب از نفس افتاده جبرئیل کجاست
که گاه گاهی گهواره را تکان بدهد

چه عاشقانه و زیبا خدا مقدّر کرد
که روی دست پدر ایستاده جان بدهد

هزار نکته ی شیرین تر از عسل باقی ست
اگر عطش بگذارد؛ اگر امان بدهد
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

این ناله ی شکسته ی یک خسته مادر است


بی شیر بودنم به خدا مرگ آور است



آن مادری که شیر ندارد دهد به طفل

خجلت زده غریب و پریشان و مضطر است



از دخترم سکینه شنیدم چه ها شده

رویت خضاب گشته ز خونِ کبوتر است



مهلت بده دوباره گلم را بغل کنم

من مادرم که سینه ی من مهد اصغر است



یا که ببند چشم علی یا که صبر کن

چشمش هنوز در پی بیچاره مادر است



با من مگو که تیر به حلق علی زدند

بر حنجرش نشانه ی تیزیِ خنجر است



سنگ لحد نچیده به رویش مریز خاک

تازه بخواب رفته گل من که پرپر است



داغش عظیم اگرچه خودش شیر خواره بود

این داغ سخت با همه غمها برابر است
 
بالا