اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

گوشه ی خیمه ای نشسته رباب


دارد امّن یجیب می خواند

زنده می ماند اصغرش یا نه ؟

مانده در برزخی ، نمی داند...
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

مرهمِ این جسم بی جان و روانم اصغر است
دلربا تر از همه آرامِ جانم اصغر است
آن که گفتم منشأ آمالِ بابا می شود
شافی چشمِ تر و دردِ نهانم اصغر است
یادِ آن خندیدنش دل می برد از سینه ام
در میانِ غصه و غم دلستانم اصغر است
یاد آن چشمانِ نازش می کند خم قامتم
آن که بودش چلچراغِ دیدگانم اصغر است
یاد آن گهواره ی خالی بسوزاند مرا
چون که جای کودک ابرو کمانم اصغر است
یاد آن لب های لعلش کرده من را بی قرار
آن که مانَد بوسه اش روی لبانم اصغر است
با زبان کوچکش من را خجل کرد و برفت
مانده خشکی زبانش بر زبانم اصغر است
فطرس از دردِ حسین دارد خبر چون خود سرود
رمز اینکه من سرودن می توانم اصغر است
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

طفل عطشان مرا خنده به رویش مزنید
تیرِ زهرین شده را زیرِ گلویش مزنید
اصغرم تشنه و بی تاب شده در بغلم
طفل بی تاب مرا ضربه به سویش مزنید
بگذارید کمی دست به مویش بکشم
پنجه ی خود به سرِ طره ی مویش مزنید
ای خدا بی خبران دل نگران است رباب
تیر بر حنجره ی طفلِ نگویش مزنید
پدری مست شده از رخِ طفلِ نازش
سنگ خود را بسر جام و سبویش مزنید
مرغِ تشنه که از آن چشمه ی غم می نوشد
تیرِ صیاد جفا بر سر جویش مزنید
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

اصغرم مثلِ گلِ یاس می مونه
دو چشاش چون عمو عباس می مونه
ابروهاش بسکه قشنگ و کمونه
پیشونیش آیینه ی آسمونه
دست به چوب گهوارش تا می ذاره
انگاری مثل عموش علمداره
ببینید چه شور و شین رو لبشه
یا لثارات الحسین رو لبشه
قربون ابروها و دیده بشم
فدای اون لبِ خشکیده بشم
ربابم چطور از اون دل بِبُرم
داره می خنده که من غم نخورم
اشک چشمام که روونه آی خدا
اصغرم یه پهلوونه آی خدا
می برم که اون و سیرابش کنم
مثلِ گل تو بغلم خوابش کنم
می برم شاید جواب بهش بدند
دشمنا یه قطره آب بهش بدند
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

این فرات بی وفا تنها سراب است آب آب
نغمه ی پیوسته ی طفلِ رباب است آب آب
از برای مرغک لب تشنه ی بامِ حسین
تا قیامت جمله ی دل ها کباب است آب آب
بعد از آن تیری که بر حلقوم اصغر خانه کرد
قسمت انس و ملک حال خراب است آب آب
پیش چشم دشمنان بودش حسین اصغر بدوش
چون گلی بودش که آغوشش گلاب است آب آب
از غم لب های خشکِ شیرخوارِ کربلا
تا ابد هر قطره خود در پیچ و تاب است آب آب
جرم آن شش ماهه ی مظلوم ما دانی که چیست؟
چون که نام او به نامِ بوتراب است آب آب
ضربِ تیرِ حرمله آن تشنه را آرام کرد
طفل عطشان حرم پیوسته خواب است آب آب
قطره اشک اصغر آن کوچکترین سرباز عشق
خود به معنای جهانی پر ز آب است آب آب
قطره خونی که ز به دور آن گلو پر می کشید
سرتر از هر چه طلا و درّ ناب است آب آب
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

شش ماهه رو آورده می خواد جواب بگیره
از کوفیای ظالم یه جرعه آب بگیره
دشمن مگه می ذاره اشک حسین نباره
چشمای اصغرِ اون گرمیِ خواب بگیره
اشاره ی حرمله کریه ترین جواب بود
دلِ حسین بی اصغر نمی شه تاب بگیره
سه شعبه تا رها شد بزرگترین جفا شد
حسین با دستِ گلگون می خواد گلاب بگیره
طاقت نداره بابا با خنده های دشمن
از گلوی اصغرش بوسه ی ناب بگیره
امان از اون وقتی که به خیمه بر می گرده
سراغ اصغرش رو بیاد رباب بگیره
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

چون که تنها ماند پورِ بوتراب
خواست احوالی از آن طفلِ رباب
کودکی آمد به نازی در برش
او که باشد جز سکینه دخترش
صبر او بر قلب دختر خانه کرد
زلف دختش را به دستی شانه کرد
گفت دختر سوی بابایش که باب
اشک اصغر می کند دل را کباب
دخترک با این سخن دل را ربود
اشک بابا را ز غم جاری نمود
رفت سوی دلبرِدردانه اش
رفت نزد طفل در گهواره اش
گفت بابا دل ز عالم برده ای
دانم از فرط عطش پژمرده ای
می برم تا در بغل خوابت کنم
پیش دشمن تا که سیرابت کنم
آمد و اهلِ حرم مدهوش او
نور بود و ماه در آغوش او
آتشی بر جانِ لشکر می زند
مرغ او از تشنگی پر می زند
تا دهانش باز و بسته می شود
سخت بابا دل شکسته می شود
گفت با لشکر خطابی بی درنگ
آب شد از بهر او دل های سنگ
ای که صد مشکل به کارم می کنید
روز و شب از غصه زارم می کنید
فکر مرحم بر دلِ زخمی کنید
بر گل لب تشنه ام رحمی کنید
خشک گردیده دهان اصغرم
می زند آتش به جان و پیکرم
مردمان بی مرام و بی وفا
خود نخواهم قطره آبی از شما
یک نظر بر کام بی آبش کنید
غنچه ام گیرید و سیرابش کنید
جمله های شاه مانده نا تمام
برگرفته خصم تیری از نیام
ابن سعد دون به یک گوشه نگاه
حرمله را کرد غلطان در گناه
حرمله تیرش کمان را خانه کرد
اهل عالم را چنان دیوانه کرد
ناگهان دل عرصه ی آلام شد
طفل عطشان حسین آرام شد
داغ لیلی بر دلِ مجنون نشست
صورت مولایمان را خون نشست
خونِ او پاشید سوی آسمان
گفت شرحی با خداوند جهان
یک نظر بر ماتمم یزدان نما
طاقت این غصه را آسان نما
رفت پشت خیمه ها با اشک و آه
تا که در خاکش کند آن قرص ماه
خورده قبری کَند با چشم ترش
با نوک شمشیر بهرِ اصغرش
خواست تا انس و ملک مجنون کند
جان خود را در زمین مدفون کند
ناگهان آمد صدایی بی قرار
ناله ای از مادری چشم انتظار
صبر کن مولا دلم را خون مکن
من ربابم اصغرم مدفون مکن
صبر کن تا بوسه بر رویش زنم
بوسه بر آن کُنج ابرویش زنم
صبر کن تا در دلم گشتن شود
چشم من با دیدنش روشن شود
از چه رویی اصغرم دیر آمده
قطره ای از سینه ام شیر آمده
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

دلم پر از جوش و خروشه
حسین داره گل می فروشه
اصغر من چرا خموشه
گمان که داره آب می نوشه
* * *
چرا حسین غمین و خسته
به پشتِ خیمه ها نشسته
گمان کنم که کاسه آب و
علیِ اصغرم شکسته
* * *
اصغرِ دل غمین مادر
طفلک مه جبین مادر
رفتی و بعد رفتنِ تو
شیر اومده ز سینه مادر
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

[FONT=&quot]بخواب ای نو گل پژمان و پرپر[/FONT][FONT=&quot]
بخواب ای غنچه افسرده اصغر
بخواب آسوده اندر دامن خاک
ندیده دامن پر مهر مادر
بخواب و خواب راحت کن شب و روز
که خاموش ایت صحرا بار دیگر
نمی آید صدای تیر و شمشیر
نه دیگر نعره الله اکبر
همه افتاده در خوابند خاموش
توئی صحرا و چندین نعش بی سر
نترس ای کودک ششماهه من
که اینجا خفته هم قاسم هم اکبر
مگر باز از عطش میسوزی ای گل؟
که از خون گلو لب میکنی تر
که با تیر سه شعبه کرده صیدت؟
بسوزد جان آن صیاد کافر
خدایا بشکند آن دست گلچین
که کرد این غنچه را نشکفته پرپر[/FONT]
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

[FONT=&quot]فت ای پدر بیا که دل از دست داده ام
[/FONT][FONT=&quot]جان را به راه عشق تو بر کف نهاده ام
[/FONT][FONT=&quot]جا گیرم ار به ساحت شه می سزد که من
[/FONT][FONT=&quot]هم شاهباز عشقم و هم شاه زاده ام
[/FONT][FONT=&quot]جز نقش عشق روی تو ای شهریار حُسن
[/FONT][FONT=&quot]نقش دگر ندیده دل صاف و ساده ام
[/FONT][FONT=&quot]مهدم مقام و شهد بکام از می الست
[/FONT][FONT=&quot]عهدی که بسته بر سر عهد ایستاده ام
[/FONT][FONT=&quot]از جام عشق رسته ام از خود بیا مرا
[/FONT][FONT=&quot]با خود ببرکه بیخود از جام باده ام
[/FONT][FONT=&quot]هستم به جان نثاریت آماده ای پدر
[/FONT][FONT=&quot]من خود ز مادر از پی این کار زاده ام
[/FONT][FONT=&quot]هم جان پی نثار تو بر کف گرفته ام
[/FONT][FONT=&quot]هم سینه بهر ناوک عشقت گشاده ام
[/FONT][FONT=&quot]مات آن چنان شدم به رُخ شه که تا ابد
[/FONT][FONT=&quot]هرگز ز اسب عشق نیابی پیاده ام[/FONT]
 
بالا