غیبت كبرا و نیابت عام
یکی از بحثهای حسّاس، مهم و اساسی مربوط به دوران غیبت حضرت مهدی علیه السلام، بحث حاکمیت اسلامی در این دوران است. در این باره، میان اندیشوران شیعه، دو دیدگاه متفاوت پدید آمده است. برخی از فقیهان شیعه، عقیده دارند که تشکیل حکومت اسلامی در دوران غیبت کبرا، ضرورتی اجتنابناپذیر است. این گروه، با بهرهمندی از سخنان پیشوایان معصوم علیهم السلام، بر این باورند که فقیهان عادل، باید پا پیش گذاشته، به این مهم جامة عمل بپوشانند و اگر یکی از آنها چنین کرد، بر دیگران است تا از او حمایت و پیروی كنند.
عدهای دیگر بر این گمانند که برپایی حکومت اسلامی، از ویژگیهای پیشوای معصوم علیه السلام بوده، دیگران را در این عرصه، نه فقط توانی نیست؛ كه مجالی هم نیست. از اینرو نمیتوان در دوران غیبت، حكومت اسلامی تشكیل داد.
پیش از ورود به بحث، لازم است مقدمهای كوتاه را یادآور شویم:
همزمان با مطرح شدن اصل غیبت برای حضرت مهدی علیه السلام از طرف معصومین علیهم السلام در روایاتی غیبت حضرت مهدی علیه السلام به دو بخش كوتاه و بلند (1) تقسیم میشود؛ (2) که هر یک دارای ویژگیهای خاصی است.
این مطلب با تعبیرهای متفاوتی در سخنان معصومین علیهم السلام به چشم میخورد:
زراره میگوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم كه میفرمود: «اِنَّ لِلْقائِمِ غَیبَتَینِ یرْجِعُ فِی اِحداهُما وَ فِی الاُخْری لایدری اَینَ هُوَ یشْهَدُ المَواسِمَ یری الناسَ وَلایرْونَهُ؛ (3) همانا برای قائم دو غیبت است كه در یكی از آنها [به خانوادهاش] بر میگردد و در دیگری دانسته نیست كجا است. [هر سال] در مناسك حج حاضر میشود، مردم را میبیند، در حالی كه مردم او را نمیبینند.»
امام صادق علیه السلام در روایتی به كوتاه و بلند بودن دو غیبت امام اشاره كرده است: «لِلْقائِمِ غَیبَتانِ اِحْداهُما قَصِیرَةٌ وَالاُخْری طَوِیلَةٌ؛ الغَیبَةُ الاُولَی لا یعْلَمُ بِمَكانِهِ فِیها اِلاَّ خاصةُ شِیعَتِهِ وَالاُخْرَی لا یعْلَمُ بِمَكانِهِ فِیها اِلاَّ خاصةُ مَوالیهِ؛ (4) برای قائم، دو غیبت است: یكی از آنها كوتاه مدت و دیگری دراز مدت. در غیبت نخست، جز شیعیان مخصوص، از جایگاه او کسی خبر ندارد و در دیگری جز خدمتکاران ویژة آن حضرت، کسی از مکانش، آگاه نیست.»
لازم به یادآوری است كه آن حضرت در دوران پدر بزرگوار خویش نیز نوعی پنهانزیستی داشته است و به گونهای نبوده که همگان بتوانند آن حضرت را ملاقات كنند. همین باعث شده است كه برخی غیبت آن حضرت را از هنگام ولادت ایشان بدانند. (5)
غیبت صغرا
دوران غیبت صغرا که برخی آغاز آن را از همان ابتدای ولادت (6) و برخی از شهادت امام حسن عسكری علیهالسلام (7) دانستهاند، در واقع نوعی آمادهسازی برای غیبت طولانی بود و غیبت طولانی نیز مقدمة ظهور و حضور ظاهری آن حضرت در جامعۀ انسانی است.
غیبت صغرا، با ویژگیهای خاص خود، دورانی لازم و ضروری بود که به حکمت خداوند، در تاریخ شیعه رقم خورد، تا جامعۀ شیعی را به کاملترین صورت ممکن مهیای فصلی تازه از زندگی خود كند. از مهمترین ویژگیهای این دوران، تعریف ارتباط با حضرت مهدی علیه السلام در نیابت خاص است.
در دورة غیبت صغرا، حضرت مهدیعلیهالسلام به واسطة چهار نفر نایبان خاص خود با شیعیان در رابطه بود و امور آنان را سر و سامان میداد. این امور، افزون بر مسایل مالی، شامل مسائل عقیدتی و فقهی نیز میشد.
رابطه ای میان آن حضرت و شیعیان، چهار نفر از اصحاب باسابقه و مورد اعتماد امامان پیشین بودند که یکی پس از دیگری این وظیفۀ مهم را بر عهده داشتند. آنان، به «نواب خاص» آن حضرت معروفند. این افراد، با وکیلان حضرت در دورترین نقاط شهرهای اسلامی در تماس بوده و نامه ها و خواسته های شیعیان را به محضر مقدس او میرساندند و در جواب، توقیعاتی از طرف آن حضرت صادر میشد.
نکتة قابل توجه آنکه در این دوره، نه فقط شخص حضرت مهدی علیه السلام از دیده ها پنهان بود، بلکه بیشتر سفرای ایشان نیز به طور ناشناس و بدون آن که جلب توجه کنند، عمل میکردند. نیابت خاص، بدان سان بود كه امام، شخص معین و مشخصی را نایب خود قرار دهد و به اسم و خصوصیات، او را معرفی كند. بر خلاف «نواب عام» كه در غیبت كبرا مطرح میشود.
غیبت کبرا
با پایان یافتن دوران «غیبت صغرا» در سال 329. ق و رحلت چهارمین سفیر حضرت مهدی علیه السلام، «غیبت كبرا» و به بیان توقیع شریف «غیبت تامه» (8) آغاز شد كه تا امروز ادامه داشته و تا فرا رسیدن روز ظهور آن حضرت نیز ادامه خواهد یافت.
همانگونه که اشاره شد، از این دوران در روایات با «غیبت تامّه» تعبیر شده و اصطلاح «غیبت کبرا» در روایات نیامده است؛ اگر چه در برخی روایات اشاره شده است كه از دو غیبت حضرت، یکی کوتاه و دیگری دراز مدت است.
برخی ویژگیهای این غیبت که آن را از دوران نخست متفاوت میسازد، عبارت است از:
1. طولانی بودن و نامعین بودن مدت این دوران: بر خلاف غیبت صغرا، این غیبت، زمانی طولانی را در بر خواهد گرفت.
2. نامشخص بودن پایان آن: دورة غیبت کبرا محدود خواهد بود؛ امّا پایان آن نامشخص است و جز خداوند، كسی از آن آگاهی ندارد.
3. قطع ارتباط ظاهری با امام زمانعلیهالسلام در این دوران: به گونه ای كه ارتباط موجود در زمان غیبت صغرا در این دوران وجود نخواهد داشت.
4. عامّ بودن نیابت در این دوران: بر خلاف دوران غیبت صغرا كه ارتباط مردم با آن حضرت، از راه نواب خاص صورت میگرفت، در این دوران دیگر سفارت و نیابت خاص وجود ندارد و یگانه مرجع مردم، نایبان عام آن حضرت هستند، كه با ملاكهایی كه در روایات ذكر شده، قابل تشخیص است. در این دوران، مجتهدان جامع شرایط در جایگاه نایب عام، وظیفۀ ادارة جامعه را بر عهده دارند.
5. فراگیر شدن حاكمیت ستم و جور در زمین: از ویژگیهای مهم این دوران، گسترش ستم است، که هر چه به گاه ظهور نزدیکتر میشود، بر شدت آن افزوده میشود.
6. شدید شدن آزمایشهای الهی: اگر چه از سنّتهای الهی در همة دورانها امتحان و آزمایش بندگان است؛ امّا به دلیلهایی این امتحانها در دوران غیبت کبرا شدت بیشتری مییابد؛ به ویژه در آستانة ظهور، این امتحانها جدّیتر میشود.
بنابراین، نیابت عامّ در جایگاه یکی از ویژگیهای دوران «غیبت کبرا» دارای اهمیت است.
حکومت از نگاه آموزههای اسلامی
شکی نیست که حکومت یک ضرورت اجتماعی است. جامعة بشری از آن جهت که از افراد با منافع، علاقهها و سلیقههای متعارض تشکیل شده است، به طور ضروری نیازمند حکومت است؛ زیرا نبود حکومت، سبب هرج و مرج و بینظمی خواهد شد.
افزون بر آن، حکومت، در جایگاه اساسیترین عنصر در تنظیم امور جامعه و تضمین اجرای قوانین در پیشرفت مادّی و معنوی جوامع، نقش تعیینکنندهای دارد؛ از اینرو، مسئله حکومت و اهمیت آن در میان آموزههای دینی، جایگاه ویژهای دارد؛ به گونهای که انبوهی از روایات اسلامی، در این زمینه وارد شده است.
امیر مؤمنان علیعلیهالسلام، در پاسخ به دیدگاه باطل خوارج که حکومت را فقط در محدودة مسئولیتهای خداوند میدانستند، فرمود: «... وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِر...؛ (9) ... و همانا مردم ناگزیرند از داشتن زمامدار؛ چه نیکوکار و چه بدکار... .»
این فرمایش، ناظر به ضرورت وجود حکومت است و نشان میدهد در جامعۀ بشری اهمیت وجود حکومت، به اندازهای است که حتی وجود حکومت غاصبانه و ولایت سیاسی نامشروع یک فرد ناصالح، بهتر از وضعیت هرج و مرج اجتماعی و فقدان حکومت است؛ زیرا حکومت - هرچند نامشروع و ناموجه - برخی نقصها و خللهای اجتماعی را میپوشاند و بخشی از نیازمندیهای مجتمع انسانی را تأمین میکند.
روشن است که حاکم نیکوکار، جامعه را به نیکیها و رستگاری هدایت خواهد کرد؛ بنابراین، دین ضمن اینکه حکومت را یک ضرورت اجتماعی پذیرفته است، بیشترین تأکیدهای خود را بر شکلگیری حاکمیت انسانهای صالح بر مدار دین یادآور شده است.
حکومتی مرجعیت همه جانبة دین را در عرصة سیاست و ادارة جامعه پذیرفته است كه دولت و نهادهای گوناگون آن، خود را برابر آموزهها و تعالیم دین و مذهب متعهد میدانند و سعی میکنند در تدابیر و تصمیمات و وضع قوانین و شیوة سلوک با مردم و نوع معیشت و تنظیم انواع روابط اجتماعی، دغدغۀ دین داشته باشند و در تمام این شئون حکومتی از تعالیم دینی الهام بگیرند و آنها را با دین موزون و هماهنگ کنند. (10)
واقعیت تاریخی آن است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله پس از هجرت به قبایل اطراف آن را به اسلام دعوت کرد و اتفاق و اتحادی به مرکزیت مدینۀ النبی به وجود آورد. هماره برداشت و تفسیر مسلمین از این واقعه چنین بوده است که پیامبرصلی الله علیه وآله در مدینه حکومت تشکیل داد و در کنار نبوّت و وظایف تبلیغی و ارشادی، زعامت سیاسی مسلمین را نیز بر عهده داشت. این اقدام وی، ریشه در وحی و تعالیم الهی داشت و ولایت سیاسی پیامبر نشأت گرفته از تنفیذ و فرمان الهی بود؛ زیرا خداوند میفرماید: «النَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم»؛ (11) «پیامبر به مؤمنان، از خودشان سزاوارتر [و نزدیكتر] است.»
و نیز میفرماید:
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَینَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّه»؛ (12) «ما این كتاب را به حق بر تو نازل كردیم، تا میان مردم به [موجب] آنچه خدا به تو آموخته است، داوری كنی.»
خداوند در این دو آیه، به پیامبرصلی الله علیه وآله، ولایت بر مسلمین را عطا میکند و از او میخواهد بر طبق آنچه از قرآن به او آموخته است، میان مردم حکم کند. همچنین در آیات دیگر، - مانند این دو آیۀ زیر - از مسلمین میخواهد که از او اطاعت کنند.
«یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ»؛ (13) «ای كسانی كه ایمان آورده اید! خدا را اطاعت كنید و پیامبر را [نیز] اطاعت كنید.»
« فَلَا وَ رَبِّكَ لا یؤْمِنُونَ حَتَّی یحَكِّمُوكَ فیما شَجَرَ بَینَهُمْ ثُمَّ لا یجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیتَ وَ یسَلِّمُوا تَسْلیماً»؛ (14) «ولی چنین نیست؛ به پروردگارت قسم! كه ایمان نمیآورند، مگر آنكه تو را دربارۀ آنچه میان آنان مایه اختلاف است، داور گردانند، سپس از حكمی كه كردهای در دلهایشان احساس ناراحتی [و تردید] نكنند و كاملاً سرِ تسلیم فرود آورند.»
بر اساس این تفسیر رایج و متعارف، اقدام مسلمانان صدر اسلام به تشکیل حکومت دینی، ریشه در دین و تعالیم آن دارد و اقدامی کاملاً دینی و مشروع است. (15)
اندیشة سیاسی شیعه
از آنچه گفته شد، میتوان اندیشة سیاسی شیعه را در دو مقطع قابل بررسی دانست:
الف. مقطع حضور امام معصوم علیه السلام
ب. دوران غیبت امام عصرعلیه السلام
مقطع حضور امام معصوم علیه السلام
شیعه در باب ولایت سیاسی، پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به «نظریة امامت» معتقد است. اعتقاد شیعه در باب شأن و منزلت امامان معصوم علیهم السلام در ولایت سیاسی آنان بر امّت خلاصه نمیشود و بسی فراتر از آن است. شیعه بر آن است که امامان معصوم علیهم السلام در همة شئون نبی اکرم صلی الله علیه وآله جز دریافت وحی تشریعی، وارث و نایب او هستند؛ بنابراین، امامان، افزون بر ولایت سیاسی، دارای ولایت معنوی و هدایت دینی جامعه و آموزگار حقایق دینی نیز هستند.
دیدگاه عالمان شیعی در باب ولایت سیاسی در عصر حضور امام معصوم، به طور کامل متحد و صریح و روشن است. شیعه به نظریة امامت معتقد است و ولایت امّت را یکی از شئون امامت امام معصوم میداند. این مذهب برحق، کلیة حکومتهایی که با نادیده گرفتن این حقّ الهی تشکیل میشوند را غاصبانه و حکومت جور میداند. در این مبنا، عالمان شیعی اختلاف دیدگاهی ندارند؛ زیرا قوام و هویت شیعه با این اعتقاد گره خورده است. آنچه شایستة بحث و بررسی است، اندیشة سیاسی شیعه در عصر غیبت است.
دوران غیبت امام عصرعلیه السلام
اندیشة سیاسی شیعه در عصر غیبت، به لحاظ وضوح و روشنی و اتفاق کلمه، برابر و همطراز با اندیشة سیاسی شیعه در عصر حضور امام معصوم علیه السلام نیست. هیچ عالم شیعی، هرگز در زمینۀ ولایت سیاسی معصومان و امامت آنان تردید نمیکند؛ زیرا این تردید، به منزلة خروج از تشیع است. امامت معصومان علیهم السلام نه صرفاً یک اتفاق نظر؛ بلکه جوهرة تشیع است. پرسش آن است که آیا چنین اتفاق نظری در باب کیفیت ولایت سیاسی در عصر غیبت امام معصوم علیه السلام وجود دارد؟
واقعیت آن است که چنین اتفاق نظری از همة جهات وجود ندارد؛ یعنی نمیتوان یک قول مشخص و ثابت را به همة عالمان شیعی نسبت داد؛ زیرا در برخی زوایای این بحث، میان آنان اختلاف نظرهایی وجود دارد. (16)
همانگونه که پیش از این گفته شد، ویژگیهایی، این دوران را با قبل از آن متمایز ساخته است که مهمترین آنها قطع ارتباط مردم با امام خویش است. در این دوران است که مسلمین از پیشوا و رهبرشان بریده، راهی به بهرهبرداری از گفتار و کردار آن حضرت ندارند؛ نماینده و سفیر خاصی نیست و از آن حضرت پیامی شنیده نمیشود و نامه و سفارشی از سوی آن حضرت - آن گونه که در دوران غیبت صغرا متداول بود - نمیبینند. (17)
بنابراین، میتوان دیدگاه مدافعان «حکومت ولی فقیه» را در جایگاه اصلی مترقی مورد پذیرش دانست.
ولایت فقیه
مسئلة «ولایت فقیه» که پیشینۀ آن به آغاز فقه باز میگردد، یکی از مهمترین مسائل جامعة شیعی است؛ به گونهای که اندیشة سیاسی پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام در عصر غیبت کبرا - بهویژه دوران معاصر - با آن گره خورده است.
از آنجا که در دوران معاصر بزرگترین تحوّل اجتماعی در امت اسلامی به نام انقلاب اسلامی ایران بر این باور سترگ بنا شده، بحث دربارة آن، امری ضروری و اجتنابناپذیر است.
از سوی دیگر، یگانه فریاد ظلمستیزی و مقابله با زیادهخواهی استکبار جهانی، برخاسته از این تفکّر ارجمند و اصل مترقّی است که دشمنیهای فراوانی را از طرف ستمگران و استکبار جهانی در پی داشته است. این خود، اهمیت پرداختن به این بحث را دوچندان ساخته است.
جایگاه ولایت فقیه در باورهای شیعه
«ولایت» واژهای عربی است که از نگاه لغوی، از کلمة «ولی» گرفته شده است و به كسر و فتح «واو» خوانده میشود؛ «ولی» در لغت عرب، به معنای آمدن چیزی است در پی چیز دیگر، بدون آنکه فاصلهای میان آن دو باشد؛ از اینرو، این واژه در معانی «دوستی»، «یاری»، «پیروی»، «تصدّی امر غیر» و «سرپرستی» استعمال شده که وجه مشترک همة این معانی «قرب معنوی» است. (18)
از میان این معانی، معنای سرپرستی و تصرّف در کار دیگری، با آنچه از ولایت فقیه اراده میشود، همخوانی بیشتری دارد. كسی كه عهدهدار کاری میشود، بر آن ولایت یافته و «مولا» و «ولی» آن امر محسوب میشود.
بنابراین، كلمۀ ولایت و همریشه های آن (مانند ولی، تولیت، متولّی و والی) دلالت بر معنای سرپرستی، تدبیر و تصرّف دارد.
واژة «فقیه» در لغت، به معنای کسی است که فهمی عمیق و دقیق دارد و از ریشة «فقه» گرفته شده که به معنای غلبة علم، فهم و ادراک دربارة چیزی است. در اصطلاح، فقیه کسی است که بتواند احکام شرعی را از آیات قرآن و سخنان معصومانعلیهمالسلام استنباط و استخراج کند.
ولی فقیه
در اصطلاح، «ولی فقیه» كسی است كه عالم به سیاستهای دینی و برقرار كنندۀ عدالت اجتماعی میان مردم باشد. طبق اخبار، او دژ اسلام و وارث پیامبران و جانشین پیامبر خدا صلی الله علیه وآله و همچون پیامبران بنی اسرائیل بوده، بهترین خلق خدا پس از امامان علیهم السلام است. مجاری امور، احكام و دستورها، به دست او بوده و حاكم بر زمامداران است. (19)
مسئله «ولایت فقیه» ریشۀ كلامی دارد؛ ولی جنبۀ فقهی آن سبب شده است فقیهان از روز نخست، در ابواب گوناگون فقهی از آن بحث كنند و موضوع «ولایت فقیه» را در هر یك از مسایل مربوط روشن سازند. در باب جهاد، تقسیم غنایم، خمس، گرفتن و توزیع زكات، سرپرستی انفال و نیز اموال غایبان و قاصران و باب امر به معروف و نهی از منكر، باب حدود و قصاص، و تعزیرات و مطلق اجرای احكام انتظامی اسلام، فقها از مسئله «ولایت فقیه» و گسترۀ آن بحث كرده اند. (20)
اقسام ولایت
در یک تقسیم بندی کلّی، دو نوع ولایت تصور میشود:
قسم نخست: ولایت، از نوع سرپرستی و ادارة امور مؤمنان؛ همان ولایتی که با نصب خداوند، رسول اکرم صلی الله علیه وآله و امامان معصوم علیهم السلام و در عصر غیبت، فقیه عادل از آن برخوردارند.
قسم دوم: ولایت، ناظر به تصدّی امور کسانی است که به سبب کوتاهی در فهم و شعور یا ناتوانی عملی از انجام کارهای خویش و یا عدم حضور، نمیتوانند حق خود را به طور کامل به دست آورند و لازم است که ولی از طرف آنان و به صلاحدید خودش به سرپرستی و ادارة امور این افراد اقدام کند. ولایت پدر و جد پدری بر فرزندان صغیر و یا ولایت بر سفیه و مجنون، ولایت اولیای مقتول - ولی دم - و ولایت میت، نمونههایی از این قسم ولایت است. (21)
از جمله آیات زیر را میتوان ناظر بر قسم دوم دانست:
«وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیهِ سُلْطاناً فَلا یسْرِفْ فِی الْقَتْل»؛ (22) «و هر كس مظلوم كشته شود، به سرپرست وی قدرتی داده ایم؛ پس [او] نباید در قتل، زیاده روی كند.»
و نیز این آیه:
«فَإِنْ كَانَ الَّذی عَلَیهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً أَوْ لا یسْتَطیعُ أَنْ یمِلَّ هُوَ فَلْیمْلِلْ وَلِیهُ بِالْعَدْلِ»؛ (23) «پس اگر كسی كه حق بر ذمۀ او است، سفیه یا ناتوان است یا خود نمیتواند املا كند، پس ولی او باید با [رعایت] عدالت، املا نماید.»
غفلت از تفاوت اساسی میان این دو قسم ولایت و یکسان پنداشتن آن دو، منشأ خطایی شده است که برخی مخالفان ولایت فقیه بدان دچار شده و پنداشتهاند ولایت فقیه، از سنخ ولایت بر محجوران و قاصران است و معنای ولایت فقیه، آن است که مردم همچون مجانین و کودکان و سفیهان، محجور و نیازمندِ قیمند، و ولی فقیه، قیم مردم است؛ پس ولایت فقیه، مستلزم نوعی تحقیر و اهانت به مردم و رشد آنان است. (24)
اساساً اضافه شدن ولایت به وصف عنوانی «فقیه» محدودیت آن را در چارچوب فقه میرساند. در واقع، فقه او است كه حكومت میكند، نه شخص او؛ پس هیچگونه قاهریت و حاكمیت ارادۀ شخصی در كار نیست.
از همینجا، مسئولیت مقام رهبری در اسلام، در پیشگاه خدا و مردم روشن میشود. او در پیشگاه خدا مسئول است تا احكام را كاملاً اجرا نماید و مقابل مردم مسئول است، تا مصالح همگانی را به بهترین شكل ممكن تأمین نماید و عدالت اجتماعی را در تمام زمینهها و به صورت گسترده و بدون تبعیض اجرا كند و هرگز در این مسئولیت كوتاه نیاید. (25) اینجا است که بحث حکومت اسلامی به رهبری فقیه عادل پیش میآید.
ادله ولایت فقیه
ادلۀ نقلی
پس از پایان دوران «غیبت صغرا» و نیابت خاص و با آغاز «غیبت كبرا» هدایت شیعیان با عنوان «نیابت عام» از طرف حضرت مهدی علیه السلام شكل گرفت؛ به این صورت كه امام، ضابطهای كلّی و صفات و مشخصاتی عام به دست داد كه در هر عصر، فرد شاخصی كه آن ضابطه ـ از هر جهت و در همة ابعاد ـ بر او صدق كند، نایب امام شناخته شود و به نیابت از او در امر دین و دنیا، سرپرست جامعه باشد، سخنش سخن امام و اطاعتش واجب و مخالفتش حرام خواهد بود.
در اینباره روایاتی چند نقل شده است؛ از جمله:
1. اسحاق بن یعقوب، درباره تكلیف شیعیان در غیبت كبرا از امام مهدی علیه السلام پرسید و توقیع ذیل در پاسخ او صادر گردید:
«... وَاَمَّا الْحَوادِثُ الوقِعَةُ فَارجِعُوا فیها اِلی رُواةِ حَدیثِنا فَاِنَّهُمْ حُجَّتی عَلیكُمْ وَاَنَا حُجةُ اللهِ علیهم؛ (26) ...
و اما در پیشامدهایی كه [برای شما] رخ میدهد، باید به راویان اخبار ما (دانشمندان علوم دینی) رجوع كنید؛ ایشان حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدای بر آنانم.»
این روایت، از روشنترین روایات در بیان ولایت عام است. بیشتر افرادی که به این روایت تمسک کردهاند، اغلب به فقرة دوم آن (فَاِنَّهُمْ حُجَّتی عَلیكُمْ وَاَنَا حُجةُ اللهِ علیهم)، توجه داشتهاند.
2. امام عسكری علیه السلام از پدر بزرگوارش نقلكرده است كه فرمود:
«لَولامَنْ یبقی بَعدَ غَیبَةِ قائِمِكُم مِنَ العُلَماءِ الدّاعین اِلَیهِ وَالدّالین عَلَیهِ وَالذّابّین عَنْ دینِهِ بِحُجَجِ اللَّهِ وَالمُنقِذینَ لِضُعَفاءِ عِبادِ اللّهِ مِنْ شُبَّاكِ اِبلیس وَمَرَدَتِهِ وَمِنْ فَخَاخِ النَّواصِبِ لَما بَقِی اَحَدٌ اِلاَّ اِرْتَدَّ عَنْ دینِاللهِ؛ وِلكِنَّهُم الذینَ یمسِكُونَ ازمة قُلوبِ ضُعفاءِ الشیعةِ كَما یمسِكُ صاحِب السَّفینَةِ سُكّانها اُولئكَ هُم الاَفضَلُونَ عِندَاللهِ عَزَّوَجَلَّ؛ (27)
اگر نبود دانشمندانی كه پس از غیبت قائم شما، به سوی او دعوت میكنند و به سوی او رهنمون میشوند و با دلایل الهی از دین او دفاع میكنند و بندگان ناتوان خدا را از دامهای شیطان و مریدهای شیطانی و از دامهای دشمنان ائمه نجات میدهند، احدی باقی نمی ماند، جز اینكه از دین خدا مرتد میشد؛ ولی این دانشمندان، زمام دل ضعفای شیعه را به دست میگیرند؛ همانگونه كه ناخدا، زمام كشتی را به دست میگیرد [و سرنشینهای كشتی را از خطر مرگ حفظ میكند]. اینها نزد خدای تبارك و تعالی برترین هستند.»
3. امام حسن عسكری علیه السلام دربارۀ فقیهان راستین، ویژگیهای آنها و مسئولیت جامعه در برابر آنها، فرموده است:
«... وَاَمّا مَنْ كانَ مِنَ الفُقَهاءِ: صَائِنا لِنَفْسِهِ، حافِظاً لِدینِهِ، مُخالِفاً لِهَواهُ، مُطیعاً لِاَمرِ مَولاهُ فَلِلْعَوامِ اَنْ یقَلِّدُوهُ...؛ (28) ...
و اما هر یك از فقیهان كه بر نفس خود مسلّط باشند و دین خود را حفظ كنند و با هوای نفس خود مخالفت ورزند و امر خدا را اطاعت كنند، بر همگان واجب است از او تقلید نمایند.»
4. مرحوم كلینی، شیخ صدوق و شیخ طوسی روایتی را كه به «مقبولۀ عمر بن حنظله» معروف است، از امام صادق علیه السلام به مضمون ذیل نقل كرده اند:
«... مَنْ كانَ مِنكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَی حَدیثَنا وَ نَظَرَ فی حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْكَامَنا فَلْیرْضَوا بِهِ حَكَماً فَاِنّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیكُمْ حَاكِماً...؛ (29) ...
هر كدام از شما كه حدیث ما را روایت كند و در حلال و حرام ما صاحب نظر باشد و احكام ما را بداند، باید به حَكَم بودن او رضایت دهند كه من او را بر شما حاكم قرار دادم... .»
به راستی همین نایبان عام حضرت مهدی علیه السلام هستند كه در طول غیبت كبرا، دین مقدس اسلام را از انحراف حفظ نموده، مسائل مورد نیاز را برای مسلمانان بیان كرده اند و دلهای شیعیان را بر اساس باورهای درست، استوار ساخته اند. موفقیتهای شیعه، با مجاهدت و تلاش خستگی ناپذیر و رهبری محدثان و فقیهان شیعه ـ از اواخر غیبت صغرا تا به امروز ـ بوده و حیات و شادابی و پویایی تشیع را تضمین نموده است.
یکی از دانشوران معاصر، دربارة چگونگی «نیابت عام» و بروز اندیشة «ولایت فقیه» چنین نوشته است:
«شیعیان، تا زمانی كه امیدی به تشكیل حكومت نداشتند، به طور ارتكازی و با الهامگرفتن از امثال روایات «عمر بن حنظله» و «ابو خدیجه» و «توقیع صادره از ناحیه مقدسه»، نیازهای روزمرۀ خود را با رجوع به فقهای بلاد برطرف میكردند و در واقع، فقهای واجد شرایط را «نواب عام حضرت مهدی علیه السلام» میشمردند (در برابر «نواب خاص» در زمان غیبت صغرا)؛ ولی از هنگامی كه بعضی از حكام شیعه اقتداری یافتند، مسئلة «ولایت فقیه» در زمان غیبت كبرا به صورت جدّیتری مطرح شد و با گسترش این مباحث در میان تودهها، حكام و سلاطین شیعه برای مشروع جلوه دادن حكومتشان، كوشیدند موافقت فقهای بزرگ را به دست آورند و حتی گاهی رسماً از آنان اجازه میگرفتند و متقابلاً فقها هم این فرصتها را برای نشر معارف اسلامی و ترویج مذهب تشیع مغتنم میشمردند؛ ولی ظاهراً در هیچ عصری، هیچ سلطانی حاضر به تحویل دادن قدرت به فقیه واجد شرایط نبوده؛ چنانكه هیچ فقیهی هم امیدی به دست یافتن به چنین قدرتی نداشته است و در واقع با پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود كه عملاً ولایت فقیه به معنای واقعی كلمه تحقق یافت و نیاز به بررسیهای دقیق دربارة مبانی و فروع آن آشكار گشت.» (30)
ادله عقلی
همانگونه که پیش از این یاد شد، در عصر غیبت، دسترسی به پیشوای معصوم علیه السلام امکان پذیر نیست و تشکیل حکومت هم ضروری است؛ بنابراین باید فردی ولایت و حکومت را بر عهده بگیرد؛ بدین منظور، سه راه پیش رو داریم: یا اینکه «ولایت غیر فقیه» را بپذیریم، یا «ولایت فقیه غیر عادل» را یا «ولایت فقیه عادل» را.
عقل هر انسان حکم میکند «غیر فقیه» و «فقیه غیر عادل» شایستة ولایت و حکومت نیست؛ چرا که اینجا تشکیل حکومت اسلامی مورد بحث است و برای پیاده کردن حکومت اسلامی و اجرای احکام دین، باید فردی زمام این امر را به عهده گیرد که به احکام اسلامی به طور ژرف و اساسی آشنا بوده و شیوة ادارة حکومت را هم بداند و در عین حال، پرهیزگار و متعهد باشد، تا امر حکومت را فدای خواستههای نفسانی و امیال شیطانی خود نکند. افزون بر آن، نه فقط دربارة حکومت اسلامی؛ بلکه دربارة هر حکومتی، عقل حکم میکند كه جاهلان، جاهطلبان و هوسرانان شایستگی زمامداری را ندارند؛ بنابراین فقیهی که به احکام اسلامی و اوضاع سیاسی ـ اجتماعی زمان خود آگاه بوده و از تقوا، عدالت، تدبیر، مدیریت و کمالات لازم برخوردار باشد، برای حکومت شایستهتر از دیگران است.
پینوشـــــــــــــتها:
(1). اگر چه امروزه از اين دو غيبت با نامهای «غيبت صغرا» و «غيبت کبرا» ياد میشود، امّا در بيان انديشوران شيعه از آن با عنوانهايي چون «غيبت قُصری» و «غيبت طُولی» و مانند آن نيز ياد شده است. ر.ک: الارشاد، شيخ مفيد، كنگره شيخ مفيد، ج2، ص339.
(2). امّا اينکه چرا چنين شد؟ بايد توجه داشت اگر غيبت طولاني، يكباره رخ مينمود، ضربه سنگيني به پايگاههاي مردمي و طرفداران امامت وارد ميشد؛ زيرا مردم، پيش از آن با امام خود ارتباط داشتند و در مشكلات به او رجوع ميكردند؛ اگر ناگهان امام غايب ميشد و مردم احساس ميكردند ديگر به رهبر فكري و معنوي خود دسترسي ندارند، ممكن بود همه چيز از دست برود و آن جمع به تفرقه دچار شوند.
(3). الغيبة، نعماني، مکتبة الصدوق، ص 175، ح15.
(4). الکافی، شيخ کلينی، دارالكتب الاسلاميه، ج 1، ص 340.
(5). الارشاد، شيخ مفيد، كنگره شيخ مفيد، ج2، ص340.
(6). همان.
(7). كتاب الغيبة، شيخ طوسی, موسسه معارف اسلامي، ص 159؛ الکافی, شيخ کلينی, دارالكتب الاسلاميه، ج 1، ص 341؛ الغيبة، نعماني، مکتبةالصدوق، ص 149.
(8). شايد مقصود از «غيبت تامه» اين باشد که اين پنهانزيستي که در دوران کوتاهمدت، با ارتباط مردم به واسطه نايبهای چهارگانه و نيز ملاقاتهايي، به صورت ناقص بود، با پايان يافتن نيابت خاص و نيز بستهشدن درِ ملاقات، تمام و کامل شد.
(9). نهج البلاغه، امام علی علیهالسلام، خطبه 40.
(10). ر.ك: حکومت اسلامی، احمد واعظی، ص 30.
(11). احزاب / 6.
(12). نساء / 105.
(13). همان / 59.
(14). همان / 65.
(15). حکومت اسلامی، احمد واعظی، ص 42.
(16). همان، ص 92ـ 95 (با تصرّف).
(17). ر.ک: تاريخ غيبت کبرا، سيّد محمد صدر، مكتبۀ الامام اميرالمؤمنينعلیهالسلام، ص34.
(18). نك: العين، خليل بن احمد، ج8، ص365؛ لسان العرب، ابن منظور، ج15، ص407؛ مجمع البحرين، طريحي، ج1، ص455.
(19). ر.ک: رسائل، امام خمينیقدسسره ، ج 2، ص 94 ـ 102.
(20). ولايت فقيه، محمدهادی معرفت، موسسه فرهنگي انتشاراتي التمهيد، مقدمه.
(21). حکومت اسلامی، احمد واعظی، ص 118.
(22). اسراء/ 33.
(23). بقره/282.
(24). حکومت اسلامی، احمد واعظی، ص 119.
(25). ولايت فقيه، محمدهادی معرفت، ص 10 و 11.
(26). كتاب الغيبة، شيخ طوسی، ص 290، ح 247؛ كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 483، باب 45، ح 4.
(27). الاحتجاج، طبرسی, مرتضي، ج 1، ص 18 و ج 2، ص 455؛ منتخب الاثر، صافی گلپايگانی، موسسه السيّدة المعصومةعلیهاالسلام، ص 223.
(28). وسائل الشيعة، شيخ حر عاملی، مؤسسه آل البيتعلیهمالسلام، ج 27، ص 131، ح 33401.
(29). الكافی، شيخ کلينی، ج 1، ص 67، ح 10؛ تهذيب الاحكام، شيخ طوسی، دارالكتب الاسلاميه، ج 6، ص 218، ح 6.
(30). فصلنامه حكومت اسلامی، محمد تقی مصباح يزدی، ش1، مقالة اختيارات ولی فقيه در خارج از مرزها.
یکی از بحثهای حسّاس، مهم و اساسی مربوط به دوران غیبت حضرت مهدی علیه السلام، بحث حاکمیت اسلامی در این دوران است. در این باره، میان اندیشوران شیعه، دو دیدگاه متفاوت پدید آمده است. برخی از فقیهان شیعه، عقیده دارند که تشکیل حکومت اسلامی در دوران غیبت کبرا، ضرورتی اجتنابناپذیر است. این گروه، با بهرهمندی از سخنان پیشوایان معصوم علیهم السلام، بر این باورند که فقیهان عادل، باید پا پیش گذاشته، به این مهم جامة عمل بپوشانند و اگر یکی از آنها چنین کرد، بر دیگران است تا از او حمایت و پیروی كنند.
عدهای دیگر بر این گمانند که برپایی حکومت اسلامی، از ویژگیهای پیشوای معصوم علیه السلام بوده، دیگران را در این عرصه، نه فقط توانی نیست؛ كه مجالی هم نیست. از اینرو نمیتوان در دوران غیبت، حكومت اسلامی تشكیل داد.
پیش از ورود به بحث، لازم است مقدمهای كوتاه را یادآور شویم:
همزمان با مطرح شدن اصل غیبت برای حضرت مهدی علیه السلام از طرف معصومین علیهم السلام در روایاتی غیبت حضرت مهدی علیه السلام به دو بخش كوتاه و بلند (1) تقسیم میشود؛ (2) که هر یک دارای ویژگیهای خاصی است.
این مطلب با تعبیرهای متفاوتی در سخنان معصومین علیهم السلام به چشم میخورد:
زراره میگوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم كه میفرمود: «اِنَّ لِلْقائِمِ غَیبَتَینِ یرْجِعُ فِی اِحداهُما وَ فِی الاُخْری لایدری اَینَ هُوَ یشْهَدُ المَواسِمَ یری الناسَ وَلایرْونَهُ؛ (3) همانا برای قائم دو غیبت است كه در یكی از آنها [به خانوادهاش] بر میگردد و در دیگری دانسته نیست كجا است. [هر سال] در مناسك حج حاضر میشود، مردم را میبیند، در حالی كه مردم او را نمیبینند.»
امام صادق علیه السلام در روایتی به كوتاه و بلند بودن دو غیبت امام اشاره كرده است: «لِلْقائِمِ غَیبَتانِ اِحْداهُما قَصِیرَةٌ وَالاُخْری طَوِیلَةٌ؛ الغَیبَةُ الاُولَی لا یعْلَمُ بِمَكانِهِ فِیها اِلاَّ خاصةُ شِیعَتِهِ وَالاُخْرَی لا یعْلَمُ بِمَكانِهِ فِیها اِلاَّ خاصةُ مَوالیهِ؛ (4) برای قائم، دو غیبت است: یكی از آنها كوتاه مدت و دیگری دراز مدت. در غیبت نخست، جز شیعیان مخصوص، از جایگاه او کسی خبر ندارد و در دیگری جز خدمتکاران ویژة آن حضرت، کسی از مکانش، آگاه نیست.»
لازم به یادآوری است كه آن حضرت در دوران پدر بزرگوار خویش نیز نوعی پنهانزیستی داشته است و به گونهای نبوده که همگان بتوانند آن حضرت را ملاقات كنند. همین باعث شده است كه برخی غیبت آن حضرت را از هنگام ولادت ایشان بدانند. (5)
غیبت صغرا
دوران غیبت صغرا که برخی آغاز آن را از همان ابتدای ولادت (6) و برخی از شهادت امام حسن عسكری علیهالسلام (7) دانستهاند، در واقع نوعی آمادهسازی برای غیبت طولانی بود و غیبت طولانی نیز مقدمة ظهور و حضور ظاهری آن حضرت در جامعۀ انسانی است.
غیبت صغرا، با ویژگیهای خاص خود، دورانی لازم و ضروری بود که به حکمت خداوند، در تاریخ شیعه رقم خورد، تا جامعۀ شیعی را به کاملترین صورت ممکن مهیای فصلی تازه از زندگی خود كند. از مهمترین ویژگیهای این دوران، تعریف ارتباط با حضرت مهدی علیه السلام در نیابت خاص است.
در دورة غیبت صغرا، حضرت مهدیعلیهالسلام به واسطة چهار نفر نایبان خاص خود با شیعیان در رابطه بود و امور آنان را سر و سامان میداد. این امور، افزون بر مسایل مالی، شامل مسائل عقیدتی و فقهی نیز میشد.
رابطه ای میان آن حضرت و شیعیان، چهار نفر از اصحاب باسابقه و مورد اعتماد امامان پیشین بودند که یکی پس از دیگری این وظیفۀ مهم را بر عهده داشتند. آنان، به «نواب خاص» آن حضرت معروفند. این افراد، با وکیلان حضرت در دورترین نقاط شهرهای اسلامی در تماس بوده و نامه ها و خواسته های شیعیان را به محضر مقدس او میرساندند و در جواب، توقیعاتی از طرف آن حضرت صادر میشد.
نکتة قابل توجه آنکه در این دوره، نه فقط شخص حضرت مهدی علیه السلام از دیده ها پنهان بود، بلکه بیشتر سفرای ایشان نیز به طور ناشناس و بدون آن که جلب توجه کنند، عمل میکردند. نیابت خاص، بدان سان بود كه امام، شخص معین و مشخصی را نایب خود قرار دهد و به اسم و خصوصیات، او را معرفی كند. بر خلاف «نواب عام» كه در غیبت كبرا مطرح میشود.
غیبت کبرا
با پایان یافتن دوران «غیبت صغرا» در سال 329. ق و رحلت چهارمین سفیر حضرت مهدی علیه السلام، «غیبت كبرا» و به بیان توقیع شریف «غیبت تامه» (8) آغاز شد كه تا امروز ادامه داشته و تا فرا رسیدن روز ظهور آن حضرت نیز ادامه خواهد یافت.
همانگونه که اشاره شد، از این دوران در روایات با «غیبت تامّه» تعبیر شده و اصطلاح «غیبت کبرا» در روایات نیامده است؛ اگر چه در برخی روایات اشاره شده است كه از دو غیبت حضرت، یکی کوتاه و دیگری دراز مدت است.
برخی ویژگیهای این غیبت که آن را از دوران نخست متفاوت میسازد، عبارت است از:
1. طولانی بودن و نامعین بودن مدت این دوران: بر خلاف غیبت صغرا، این غیبت، زمانی طولانی را در بر خواهد گرفت.
2. نامشخص بودن پایان آن: دورة غیبت کبرا محدود خواهد بود؛ امّا پایان آن نامشخص است و جز خداوند، كسی از آن آگاهی ندارد.
3. قطع ارتباط ظاهری با امام زمانعلیهالسلام در این دوران: به گونه ای كه ارتباط موجود در زمان غیبت صغرا در این دوران وجود نخواهد داشت.
4. عامّ بودن نیابت در این دوران: بر خلاف دوران غیبت صغرا كه ارتباط مردم با آن حضرت، از راه نواب خاص صورت میگرفت، در این دوران دیگر سفارت و نیابت خاص وجود ندارد و یگانه مرجع مردم، نایبان عام آن حضرت هستند، كه با ملاكهایی كه در روایات ذكر شده، قابل تشخیص است. در این دوران، مجتهدان جامع شرایط در جایگاه نایب عام، وظیفۀ ادارة جامعه را بر عهده دارند.
5. فراگیر شدن حاكمیت ستم و جور در زمین: از ویژگیهای مهم این دوران، گسترش ستم است، که هر چه به گاه ظهور نزدیکتر میشود، بر شدت آن افزوده میشود.
6. شدید شدن آزمایشهای الهی: اگر چه از سنّتهای الهی در همة دورانها امتحان و آزمایش بندگان است؛ امّا به دلیلهایی این امتحانها در دوران غیبت کبرا شدت بیشتری مییابد؛ به ویژه در آستانة ظهور، این امتحانها جدّیتر میشود.
بنابراین، نیابت عامّ در جایگاه یکی از ویژگیهای دوران «غیبت کبرا» دارای اهمیت است.
حکومت از نگاه آموزههای اسلامی
شکی نیست که حکومت یک ضرورت اجتماعی است. جامعة بشری از آن جهت که از افراد با منافع، علاقهها و سلیقههای متعارض تشکیل شده است، به طور ضروری نیازمند حکومت است؛ زیرا نبود حکومت، سبب هرج و مرج و بینظمی خواهد شد.
افزون بر آن، حکومت، در جایگاه اساسیترین عنصر در تنظیم امور جامعه و تضمین اجرای قوانین در پیشرفت مادّی و معنوی جوامع، نقش تعیینکنندهای دارد؛ از اینرو، مسئله حکومت و اهمیت آن در میان آموزههای دینی، جایگاه ویژهای دارد؛ به گونهای که انبوهی از روایات اسلامی، در این زمینه وارد شده است.
امیر مؤمنان علیعلیهالسلام، در پاسخ به دیدگاه باطل خوارج که حکومت را فقط در محدودة مسئولیتهای خداوند میدانستند، فرمود: «... وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِر...؛ (9) ... و همانا مردم ناگزیرند از داشتن زمامدار؛ چه نیکوکار و چه بدکار... .»
این فرمایش، ناظر به ضرورت وجود حکومت است و نشان میدهد در جامعۀ بشری اهمیت وجود حکومت، به اندازهای است که حتی وجود حکومت غاصبانه و ولایت سیاسی نامشروع یک فرد ناصالح، بهتر از وضعیت هرج و مرج اجتماعی و فقدان حکومت است؛ زیرا حکومت - هرچند نامشروع و ناموجه - برخی نقصها و خللهای اجتماعی را میپوشاند و بخشی از نیازمندیهای مجتمع انسانی را تأمین میکند.
روشن است که حاکم نیکوکار، جامعه را به نیکیها و رستگاری هدایت خواهد کرد؛ بنابراین، دین ضمن اینکه حکومت را یک ضرورت اجتماعی پذیرفته است، بیشترین تأکیدهای خود را بر شکلگیری حاکمیت انسانهای صالح بر مدار دین یادآور شده است.
حکومتی مرجعیت همه جانبة دین را در عرصة سیاست و ادارة جامعه پذیرفته است كه دولت و نهادهای گوناگون آن، خود را برابر آموزهها و تعالیم دین و مذهب متعهد میدانند و سعی میکنند در تدابیر و تصمیمات و وضع قوانین و شیوة سلوک با مردم و نوع معیشت و تنظیم انواع روابط اجتماعی، دغدغۀ دین داشته باشند و در تمام این شئون حکومتی از تعالیم دینی الهام بگیرند و آنها را با دین موزون و هماهنگ کنند. (10)
واقعیت تاریخی آن است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله پس از هجرت به قبایل اطراف آن را به اسلام دعوت کرد و اتفاق و اتحادی به مرکزیت مدینۀ النبی به وجود آورد. هماره برداشت و تفسیر مسلمین از این واقعه چنین بوده است که پیامبرصلی الله علیه وآله در مدینه حکومت تشکیل داد و در کنار نبوّت و وظایف تبلیغی و ارشادی، زعامت سیاسی مسلمین را نیز بر عهده داشت. این اقدام وی، ریشه در وحی و تعالیم الهی داشت و ولایت سیاسی پیامبر نشأت گرفته از تنفیذ و فرمان الهی بود؛ زیرا خداوند میفرماید: «النَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم»؛ (11) «پیامبر به مؤمنان، از خودشان سزاوارتر [و نزدیكتر] است.»
و نیز میفرماید:
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَینَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّه»؛ (12) «ما این كتاب را به حق بر تو نازل كردیم، تا میان مردم به [موجب] آنچه خدا به تو آموخته است، داوری كنی.»
خداوند در این دو آیه، به پیامبرصلی الله علیه وآله، ولایت بر مسلمین را عطا میکند و از او میخواهد بر طبق آنچه از قرآن به او آموخته است، میان مردم حکم کند. همچنین در آیات دیگر، - مانند این دو آیۀ زیر - از مسلمین میخواهد که از او اطاعت کنند.
«یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ»؛ (13) «ای كسانی كه ایمان آورده اید! خدا را اطاعت كنید و پیامبر را [نیز] اطاعت كنید.»
« فَلَا وَ رَبِّكَ لا یؤْمِنُونَ حَتَّی یحَكِّمُوكَ فیما شَجَرَ بَینَهُمْ ثُمَّ لا یجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیتَ وَ یسَلِّمُوا تَسْلیماً»؛ (14) «ولی چنین نیست؛ به پروردگارت قسم! كه ایمان نمیآورند، مگر آنكه تو را دربارۀ آنچه میان آنان مایه اختلاف است، داور گردانند، سپس از حكمی كه كردهای در دلهایشان احساس ناراحتی [و تردید] نكنند و كاملاً سرِ تسلیم فرود آورند.»
بر اساس این تفسیر رایج و متعارف، اقدام مسلمانان صدر اسلام به تشکیل حکومت دینی، ریشه در دین و تعالیم آن دارد و اقدامی کاملاً دینی و مشروع است. (15)
اندیشة سیاسی شیعه
از آنچه گفته شد، میتوان اندیشة سیاسی شیعه را در دو مقطع قابل بررسی دانست:
الف. مقطع حضور امام معصوم علیه السلام
ب. دوران غیبت امام عصرعلیه السلام
مقطع حضور امام معصوم علیه السلام
شیعه در باب ولایت سیاسی، پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به «نظریة امامت» معتقد است. اعتقاد شیعه در باب شأن و منزلت امامان معصوم علیهم السلام در ولایت سیاسی آنان بر امّت خلاصه نمیشود و بسی فراتر از آن است. شیعه بر آن است که امامان معصوم علیهم السلام در همة شئون نبی اکرم صلی الله علیه وآله جز دریافت وحی تشریعی، وارث و نایب او هستند؛ بنابراین، امامان، افزون بر ولایت سیاسی، دارای ولایت معنوی و هدایت دینی جامعه و آموزگار حقایق دینی نیز هستند.
دیدگاه عالمان شیعی در باب ولایت سیاسی در عصر حضور امام معصوم، به طور کامل متحد و صریح و روشن است. شیعه به نظریة امامت معتقد است و ولایت امّت را یکی از شئون امامت امام معصوم میداند. این مذهب برحق، کلیة حکومتهایی که با نادیده گرفتن این حقّ الهی تشکیل میشوند را غاصبانه و حکومت جور میداند. در این مبنا، عالمان شیعی اختلاف دیدگاهی ندارند؛ زیرا قوام و هویت شیعه با این اعتقاد گره خورده است. آنچه شایستة بحث و بررسی است، اندیشة سیاسی شیعه در عصر غیبت است.
دوران غیبت امام عصرعلیه السلام
اندیشة سیاسی شیعه در عصر غیبت، به لحاظ وضوح و روشنی و اتفاق کلمه، برابر و همطراز با اندیشة سیاسی شیعه در عصر حضور امام معصوم علیه السلام نیست. هیچ عالم شیعی، هرگز در زمینۀ ولایت سیاسی معصومان و امامت آنان تردید نمیکند؛ زیرا این تردید، به منزلة خروج از تشیع است. امامت معصومان علیهم السلام نه صرفاً یک اتفاق نظر؛ بلکه جوهرة تشیع است. پرسش آن است که آیا چنین اتفاق نظری در باب کیفیت ولایت سیاسی در عصر غیبت امام معصوم علیه السلام وجود دارد؟
واقعیت آن است که چنین اتفاق نظری از همة جهات وجود ندارد؛ یعنی نمیتوان یک قول مشخص و ثابت را به همة عالمان شیعی نسبت داد؛ زیرا در برخی زوایای این بحث، میان آنان اختلاف نظرهایی وجود دارد. (16)
همانگونه که پیش از این گفته شد، ویژگیهایی، این دوران را با قبل از آن متمایز ساخته است که مهمترین آنها قطع ارتباط مردم با امام خویش است. در این دوران است که مسلمین از پیشوا و رهبرشان بریده، راهی به بهرهبرداری از گفتار و کردار آن حضرت ندارند؛ نماینده و سفیر خاصی نیست و از آن حضرت پیامی شنیده نمیشود و نامه و سفارشی از سوی آن حضرت - آن گونه که در دوران غیبت صغرا متداول بود - نمیبینند. (17)
بنابراین، میتوان دیدگاه مدافعان «حکومت ولی فقیه» را در جایگاه اصلی مترقی مورد پذیرش دانست.
ولایت فقیه
مسئلة «ولایت فقیه» که پیشینۀ آن به آغاز فقه باز میگردد، یکی از مهمترین مسائل جامعة شیعی است؛ به گونهای که اندیشة سیاسی پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام در عصر غیبت کبرا - بهویژه دوران معاصر - با آن گره خورده است.
از آنجا که در دوران معاصر بزرگترین تحوّل اجتماعی در امت اسلامی به نام انقلاب اسلامی ایران بر این باور سترگ بنا شده، بحث دربارة آن، امری ضروری و اجتنابناپذیر است.
از سوی دیگر، یگانه فریاد ظلمستیزی و مقابله با زیادهخواهی استکبار جهانی، برخاسته از این تفکّر ارجمند و اصل مترقّی است که دشمنیهای فراوانی را از طرف ستمگران و استکبار جهانی در پی داشته است. این خود، اهمیت پرداختن به این بحث را دوچندان ساخته است.
جایگاه ولایت فقیه در باورهای شیعه
«ولایت» واژهای عربی است که از نگاه لغوی، از کلمة «ولی» گرفته شده است و به كسر و فتح «واو» خوانده میشود؛ «ولی» در لغت عرب، به معنای آمدن چیزی است در پی چیز دیگر، بدون آنکه فاصلهای میان آن دو باشد؛ از اینرو، این واژه در معانی «دوستی»، «یاری»، «پیروی»، «تصدّی امر غیر» و «سرپرستی» استعمال شده که وجه مشترک همة این معانی «قرب معنوی» است. (18)
از میان این معانی، معنای سرپرستی و تصرّف در کار دیگری، با آنچه از ولایت فقیه اراده میشود، همخوانی بیشتری دارد. كسی كه عهدهدار کاری میشود، بر آن ولایت یافته و «مولا» و «ولی» آن امر محسوب میشود.
بنابراین، كلمۀ ولایت و همریشه های آن (مانند ولی، تولیت، متولّی و والی) دلالت بر معنای سرپرستی، تدبیر و تصرّف دارد.
واژة «فقیه» در لغت، به معنای کسی است که فهمی عمیق و دقیق دارد و از ریشة «فقه» گرفته شده که به معنای غلبة علم، فهم و ادراک دربارة چیزی است. در اصطلاح، فقیه کسی است که بتواند احکام شرعی را از آیات قرآن و سخنان معصومانعلیهمالسلام استنباط و استخراج کند.
ولی فقیه
در اصطلاح، «ولی فقیه» كسی است كه عالم به سیاستهای دینی و برقرار كنندۀ عدالت اجتماعی میان مردم باشد. طبق اخبار، او دژ اسلام و وارث پیامبران و جانشین پیامبر خدا صلی الله علیه وآله و همچون پیامبران بنی اسرائیل بوده، بهترین خلق خدا پس از امامان علیهم السلام است. مجاری امور، احكام و دستورها، به دست او بوده و حاكم بر زمامداران است. (19)
مسئله «ولایت فقیه» ریشۀ كلامی دارد؛ ولی جنبۀ فقهی آن سبب شده است فقیهان از روز نخست، در ابواب گوناگون فقهی از آن بحث كنند و موضوع «ولایت فقیه» را در هر یك از مسایل مربوط روشن سازند. در باب جهاد، تقسیم غنایم، خمس، گرفتن و توزیع زكات، سرپرستی انفال و نیز اموال غایبان و قاصران و باب امر به معروف و نهی از منكر، باب حدود و قصاص، و تعزیرات و مطلق اجرای احكام انتظامی اسلام، فقها از مسئله «ولایت فقیه» و گسترۀ آن بحث كرده اند. (20)
اقسام ولایت
در یک تقسیم بندی کلّی، دو نوع ولایت تصور میشود:
قسم نخست: ولایت، از نوع سرپرستی و ادارة امور مؤمنان؛ همان ولایتی که با نصب خداوند، رسول اکرم صلی الله علیه وآله و امامان معصوم علیهم السلام و در عصر غیبت، فقیه عادل از آن برخوردارند.
قسم دوم: ولایت، ناظر به تصدّی امور کسانی است که به سبب کوتاهی در فهم و شعور یا ناتوانی عملی از انجام کارهای خویش و یا عدم حضور، نمیتوانند حق خود را به طور کامل به دست آورند و لازم است که ولی از طرف آنان و به صلاحدید خودش به سرپرستی و ادارة امور این افراد اقدام کند. ولایت پدر و جد پدری بر فرزندان صغیر و یا ولایت بر سفیه و مجنون، ولایت اولیای مقتول - ولی دم - و ولایت میت، نمونههایی از این قسم ولایت است. (21)
از جمله آیات زیر را میتوان ناظر بر قسم دوم دانست:
«وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیهِ سُلْطاناً فَلا یسْرِفْ فِی الْقَتْل»؛ (22) «و هر كس مظلوم كشته شود، به سرپرست وی قدرتی داده ایم؛ پس [او] نباید در قتل، زیاده روی كند.»
و نیز این آیه:
«فَإِنْ كَانَ الَّذی عَلَیهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً أَوْ لا یسْتَطیعُ أَنْ یمِلَّ هُوَ فَلْیمْلِلْ وَلِیهُ بِالْعَدْلِ»؛ (23) «پس اگر كسی كه حق بر ذمۀ او است، سفیه یا ناتوان است یا خود نمیتواند املا كند، پس ولی او باید با [رعایت] عدالت، املا نماید.»
غفلت از تفاوت اساسی میان این دو قسم ولایت و یکسان پنداشتن آن دو، منشأ خطایی شده است که برخی مخالفان ولایت فقیه بدان دچار شده و پنداشتهاند ولایت فقیه، از سنخ ولایت بر محجوران و قاصران است و معنای ولایت فقیه، آن است که مردم همچون مجانین و کودکان و سفیهان، محجور و نیازمندِ قیمند، و ولی فقیه، قیم مردم است؛ پس ولایت فقیه، مستلزم نوعی تحقیر و اهانت به مردم و رشد آنان است. (24)
اساساً اضافه شدن ولایت به وصف عنوانی «فقیه» محدودیت آن را در چارچوب فقه میرساند. در واقع، فقه او است كه حكومت میكند، نه شخص او؛ پس هیچگونه قاهریت و حاكمیت ارادۀ شخصی در كار نیست.
از همینجا، مسئولیت مقام رهبری در اسلام، در پیشگاه خدا و مردم روشن میشود. او در پیشگاه خدا مسئول است تا احكام را كاملاً اجرا نماید و مقابل مردم مسئول است، تا مصالح همگانی را به بهترین شكل ممكن تأمین نماید و عدالت اجتماعی را در تمام زمینهها و به صورت گسترده و بدون تبعیض اجرا كند و هرگز در این مسئولیت كوتاه نیاید. (25) اینجا است که بحث حکومت اسلامی به رهبری فقیه عادل پیش میآید.
ادله ولایت فقیه
ادلۀ نقلی
پس از پایان دوران «غیبت صغرا» و نیابت خاص و با آغاز «غیبت كبرا» هدایت شیعیان با عنوان «نیابت عام» از طرف حضرت مهدی علیه السلام شكل گرفت؛ به این صورت كه امام، ضابطهای كلّی و صفات و مشخصاتی عام به دست داد كه در هر عصر، فرد شاخصی كه آن ضابطه ـ از هر جهت و در همة ابعاد ـ بر او صدق كند، نایب امام شناخته شود و به نیابت از او در امر دین و دنیا، سرپرست جامعه باشد، سخنش سخن امام و اطاعتش واجب و مخالفتش حرام خواهد بود.
در اینباره روایاتی چند نقل شده است؛ از جمله:
1. اسحاق بن یعقوب، درباره تكلیف شیعیان در غیبت كبرا از امام مهدی علیه السلام پرسید و توقیع ذیل در پاسخ او صادر گردید:
«... وَاَمَّا الْحَوادِثُ الوقِعَةُ فَارجِعُوا فیها اِلی رُواةِ حَدیثِنا فَاِنَّهُمْ حُجَّتی عَلیكُمْ وَاَنَا حُجةُ اللهِ علیهم؛ (26) ...
و اما در پیشامدهایی كه [برای شما] رخ میدهد، باید به راویان اخبار ما (دانشمندان علوم دینی) رجوع كنید؛ ایشان حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدای بر آنانم.»
این روایت، از روشنترین روایات در بیان ولایت عام است. بیشتر افرادی که به این روایت تمسک کردهاند، اغلب به فقرة دوم آن (فَاِنَّهُمْ حُجَّتی عَلیكُمْ وَاَنَا حُجةُ اللهِ علیهم)، توجه داشتهاند.
2. امام عسكری علیه السلام از پدر بزرگوارش نقلكرده است كه فرمود:
«لَولامَنْ یبقی بَعدَ غَیبَةِ قائِمِكُم مِنَ العُلَماءِ الدّاعین اِلَیهِ وَالدّالین عَلَیهِ وَالذّابّین عَنْ دینِهِ بِحُجَجِ اللَّهِ وَالمُنقِذینَ لِضُعَفاءِ عِبادِ اللّهِ مِنْ شُبَّاكِ اِبلیس وَمَرَدَتِهِ وَمِنْ فَخَاخِ النَّواصِبِ لَما بَقِی اَحَدٌ اِلاَّ اِرْتَدَّ عَنْ دینِاللهِ؛ وِلكِنَّهُم الذینَ یمسِكُونَ ازمة قُلوبِ ضُعفاءِ الشیعةِ كَما یمسِكُ صاحِب السَّفینَةِ سُكّانها اُولئكَ هُم الاَفضَلُونَ عِندَاللهِ عَزَّوَجَلَّ؛ (27)
اگر نبود دانشمندانی كه پس از غیبت قائم شما، به سوی او دعوت میكنند و به سوی او رهنمون میشوند و با دلایل الهی از دین او دفاع میكنند و بندگان ناتوان خدا را از دامهای شیطان و مریدهای شیطانی و از دامهای دشمنان ائمه نجات میدهند، احدی باقی نمی ماند، جز اینكه از دین خدا مرتد میشد؛ ولی این دانشمندان، زمام دل ضعفای شیعه را به دست میگیرند؛ همانگونه كه ناخدا، زمام كشتی را به دست میگیرد [و سرنشینهای كشتی را از خطر مرگ حفظ میكند]. اینها نزد خدای تبارك و تعالی برترین هستند.»
3. امام حسن عسكری علیه السلام دربارۀ فقیهان راستین، ویژگیهای آنها و مسئولیت جامعه در برابر آنها، فرموده است:
«... وَاَمّا مَنْ كانَ مِنَ الفُقَهاءِ: صَائِنا لِنَفْسِهِ، حافِظاً لِدینِهِ، مُخالِفاً لِهَواهُ، مُطیعاً لِاَمرِ مَولاهُ فَلِلْعَوامِ اَنْ یقَلِّدُوهُ...؛ (28) ...
و اما هر یك از فقیهان كه بر نفس خود مسلّط باشند و دین خود را حفظ كنند و با هوای نفس خود مخالفت ورزند و امر خدا را اطاعت كنند، بر همگان واجب است از او تقلید نمایند.»
4. مرحوم كلینی، شیخ صدوق و شیخ طوسی روایتی را كه به «مقبولۀ عمر بن حنظله» معروف است، از امام صادق علیه السلام به مضمون ذیل نقل كرده اند:
«... مَنْ كانَ مِنكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَی حَدیثَنا وَ نَظَرَ فی حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْكَامَنا فَلْیرْضَوا بِهِ حَكَماً فَاِنّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیكُمْ حَاكِماً...؛ (29) ...
هر كدام از شما كه حدیث ما را روایت كند و در حلال و حرام ما صاحب نظر باشد و احكام ما را بداند، باید به حَكَم بودن او رضایت دهند كه من او را بر شما حاكم قرار دادم... .»
به راستی همین نایبان عام حضرت مهدی علیه السلام هستند كه در طول غیبت كبرا، دین مقدس اسلام را از انحراف حفظ نموده، مسائل مورد نیاز را برای مسلمانان بیان كرده اند و دلهای شیعیان را بر اساس باورهای درست، استوار ساخته اند. موفقیتهای شیعه، با مجاهدت و تلاش خستگی ناپذیر و رهبری محدثان و فقیهان شیعه ـ از اواخر غیبت صغرا تا به امروز ـ بوده و حیات و شادابی و پویایی تشیع را تضمین نموده است.
یکی از دانشوران معاصر، دربارة چگونگی «نیابت عام» و بروز اندیشة «ولایت فقیه» چنین نوشته است:
«شیعیان، تا زمانی كه امیدی به تشكیل حكومت نداشتند، به طور ارتكازی و با الهامگرفتن از امثال روایات «عمر بن حنظله» و «ابو خدیجه» و «توقیع صادره از ناحیه مقدسه»، نیازهای روزمرۀ خود را با رجوع به فقهای بلاد برطرف میكردند و در واقع، فقهای واجد شرایط را «نواب عام حضرت مهدی علیه السلام» میشمردند (در برابر «نواب خاص» در زمان غیبت صغرا)؛ ولی از هنگامی كه بعضی از حكام شیعه اقتداری یافتند، مسئلة «ولایت فقیه» در زمان غیبت كبرا به صورت جدّیتری مطرح شد و با گسترش این مباحث در میان تودهها، حكام و سلاطین شیعه برای مشروع جلوه دادن حكومتشان، كوشیدند موافقت فقهای بزرگ را به دست آورند و حتی گاهی رسماً از آنان اجازه میگرفتند و متقابلاً فقها هم این فرصتها را برای نشر معارف اسلامی و ترویج مذهب تشیع مغتنم میشمردند؛ ولی ظاهراً در هیچ عصری، هیچ سلطانی حاضر به تحویل دادن قدرت به فقیه واجد شرایط نبوده؛ چنانكه هیچ فقیهی هم امیدی به دست یافتن به چنین قدرتی نداشته است و در واقع با پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود كه عملاً ولایت فقیه به معنای واقعی كلمه تحقق یافت و نیاز به بررسیهای دقیق دربارة مبانی و فروع آن آشكار گشت.» (30)
ادله عقلی
همانگونه که پیش از این یاد شد، در عصر غیبت، دسترسی به پیشوای معصوم علیه السلام امکان پذیر نیست و تشکیل حکومت هم ضروری است؛ بنابراین باید فردی ولایت و حکومت را بر عهده بگیرد؛ بدین منظور، سه راه پیش رو داریم: یا اینکه «ولایت غیر فقیه» را بپذیریم، یا «ولایت فقیه غیر عادل» را یا «ولایت فقیه عادل» را.
عقل هر انسان حکم میکند «غیر فقیه» و «فقیه غیر عادل» شایستة ولایت و حکومت نیست؛ چرا که اینجا تشکیل حکومت اسلامی مورد بحث است و برای پیاده کردن حکومت اسلامی و اجرای احکام دین، باید فردی زمام این امر را به عهده گیرد که به احکام اسلامی به طور ژرف و اساسی آشنا بوده و شیوة ادارة حکومت را هم بداند و در عین حال، پرهیزگار و متعهد باشد، تا امر حکومت را فدای خواستههای نفسانی و امیال شیطانی خود نکند. افزون بر آن، نه فقط دربارة حکومت اسلامی؛ بلکه دربارة هر حکومتی، عقل حکم میکند كه جاهلان، جاهطلبان و هوسرانان شایستگی زمامداری را ندارند؛ بنابراین فقیهی که به احکام اسلامی و اوضاع سیاسی ـ اجتماعی زمان خود آگاه بوده و از تقوا، عدالت، تدبیر، مدیریت و کمالات لازم برخوردار باشد، برای حکومت شایستهتر از دیگران است.
پینوشـــــــــــــتها:
(1). اگر چه امروزه از اين دو غيبت با نامهای «غيبت صغرا» و «غيبت کبرا» ياد میشود، امّا در بيان انديشوران شيعه از آن با عنوانهايي چون «غيبت قُصری» و «غيبت طُولی» و مانند آن نيز ياد شده است. ر.ک: الارشاد، شيخ مفيد، كنگره شيخ مفيد، ج2، ص339.
(2). امّا اينکه چرا چنين شد؟ بايد توجه داشت اگر غيبت طولاني، يكباره رخ مينمود، ضربه سنگيني به پايگاههاي مردمي و طرفداران امامت وارد ميشد؛ زيرا مردم، پيش از آن با امام خود ارتباط داشتند و در مشكلات به او رجوع ميكردند؛ اگر ناگهان امام غايب ميشد و مردم احساس ميكردند ديگر به رهبر فكري و معنوي خود دسترسي ندارند، ممكن بود همه چيز از دست برود و آن جمع به تفرقه دچار شوند.
(3). الغيبة، نعماني، مکتبة الصدوق، ص 175، ح15.
(4). الکافی، شيخ کلينی، دارالكتب الاسلاميه، ج 1، ص 340.
(5). الارشاد، شيخ مفيد، كنگره شيخ مفيد، ج2، ص340.
(6). همان.
(7). كتاب الغيبة، شيخ طوسی, موسسه معارف اسلامي، ص 159؛ الکافی, شيخ کلينی, دارالكتب الاسلاميه، ج 1، ص 341؛ الغيبة، نعماني، مکتبةالصدوق، ص 149.
(8). شايد مقصود از «غيبت تامه» اين باشد که اين پنهانزيستي که در دوران کوتاهمدت، با ارتباط مردم به واسطه نايبهای چهارگانه و نيز ملاقاتهايي، به صورت ناقص بود، با پايان يافتن نيابت خاص و نيز بستهشدن درِ ملاقات، تمام و کامل شد.
(9). نهج البلاغه، امام علی علیهالسلام، خطبه 40.
(10). ر.ك: حکومت اسلامی، احمد واعظی، ص 30.
(11). احزاب / 6.
(12). نساء / 105.
(13). همان / 59.
(14). همان / 65.
(15). حکومت اسلامی، احمد واعظی، ص 42.
(16). همان، ص 92ـ 95 (با تصرّف).
(17). ر.ک: تاريخ غيبت کبرا، سيّد محمد صدر، مكتبۀ الامام اميرالمؤمنينعلیهالسلام، ص34.
(18). نك: العين، خليل بن احمد، ج8، ص365؛ لسان العرب، ابن منظور، ج15، ص407؛ مجمع البحرين، طريحي، ج1، ص455.
(19). ر.ک: رسائل، امام خمينیقدسسره ، ج 2، ص 94 ـ 102.
(20). ولايت فقيه، محمدهادی معرفت، موسسه فرهنگي انتشاراتي التمهيد، مقدمه.
(21). حکومت اسلامی، احمد واعظی، ص 118.
(22). اسراء/ 33.
(23). بقره/282.
(24). حکومت اسلامی، احمد واعظی، ص 119.
(25). ولايت فقيه، محمدهادی معرفت، ص 10 و 11.
(26). كتاب الغيبة، شيخ طوسی، ص 290، ح 247؛ كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 483، باب 45، ح 4.
(27). الاحتجاج، طبرسی, مرتضي، ج 1، ص 18 و ج 2، ص 455؛ منتخب الاثر، صافی گلپايگانی، موسسه السيّدة المعصومةعلیهاالسلام، ص 223.
(28). وسائل الشيعة، شيخ حر عاملی، مؤسسه آل البيتعلیهمالسلام، ج 27، ص 131، ح 33401.
(29). الكافی، شيخ کلينی، ج 1، ص 67، ح 10؛ تهذيب الاحكام، شيخ طوسی، دارالكتب الاسلاميه، ج 6، ص 218، ح 6.
(30). فصلنامه حكومت اسلامی، محمد تقی مصباح يزدی، ش1، مقالة اختيارات ولی فقيه در خارج از مرزها.
آخرین ویرایش: