پاسخ : حرفهایی با طعم درد
درد و دل یک دختر با پدر شهیدش
دائما مي گوييم مادرم هر كه رفته سفر برگشته؛ پدر دوست من، پدر همسايه، پدران ديگر ؛ پس چرا او سفرش طولانيست ؛ او كجا رفته مگر ؛ او كه هرگز دل بي مهر نداشت ؛ او كه هر روز مرا ميبوسيد؛ او كه مي گفت «برايش به خدا دوري از ما سخت است»؛ پس چرا دير نمود. آري من ميدانم كه چرا غمگين است؛ علت تأخيرش من فقط ميدانم؛ آخر آن موقعها، حرف قرآن و خدا و دين بود؛ كربلا بود و هزاران عاشق؛ همه مسئولين چون رجايي و بهشتي بودند؛ حرف يك رنگي بود؛
ظاهر و باطن افراد ز هم فرق نداشت؛ همه خواهرها زير چادر بودند؛ صحبت از تقوا بود؛ همه جا زيبا بود؛
جاي رقص و آواز ، همه جا صوت قرآن ميآمد؛ همه خط ها روشن، خوب و خوانا بودند؛ حرف از ايمان بود؛
حرف از تقوا بود.
اما امروز پدر، درد و دل بسيار است؛ همه آنچه به من ميگفتي، رنگ ديگر دارد يا بسي كم رنگ است؛
خط كج گشته هنر؛ بيهنران همگي خوب و هنرمند شدند؛ كج روي محبوب است.
در مجالس و سخنرانيها جاي زيباي شهيدان خاليست؛ يا اگر هست از آن بوي ريا ميآيد.
حرف از آزادي است، حرف از رابطه با امريكاست؛ آري من ميدانم، علت اندوه تو اينست بابا؛ پدرم من اين بار مينويسم كه اگر برگشتن ز برايت سخت است ما بياييم برت؛ تو فقط آدرست را بنويس؛ در كجا منزل توست؛ مادرم ميداند؛ او به من ميگويد پدرت پيش خداست؛ در بهشتي زيبا، با همه همسفرانش آنجاست؛ خانهاش هم زيباست.
حضرت خامنهاي هم ميگفت «دخترم غصه نخور پدرت خندان است؛ دوستت ميدارد؛ تو اگر گريه كني پدرت هم به خدا ميگريد؛ همه شب لحظه خواب پدرت ميآيد؛ صورتت ميبوسد؛ دست بر روي سرت ميكشد».
من از آن لحظه دگر شاد و خوشحال شدم؛ از خدا ميخواهم؛ تا كه جان در تنم است؛ تا حياتي باقيست
رهبرم چون پدري بر سر من زنده بود؛ چهره زيبايش، چون جمال تو، شاد و پرخنده بود؛ من به تو قول دهم
كه دگر از اين پس؛ اين همه اشك و غم از ديده نريزم بابا؛ همچون مادر، ديگر از فراق غم تو؛ نيمه شب نوحه و زاري نكنم؛ تو فقط اي پدرم؛ از خدايت بطلب كه من و مادر و اين امت اسلامي؛ همگي چون تو پدر، راهمان راه شهيدان باشد؛ دائما بر سر ما سايه رهبر و قرآن باشد؛ پدرم خندان باش پدرم خندان باش....