حرفهایی با طعم درد

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
حرفهایی با طعم درد از فرزندانی که از پدرانشان حتی استخوانی باز نیامد...


بــــا استخـــــوان هــــاي نيامــــده أت
بــــغضــــم را لبــــــريز تـــــر مكـــــن...








t4n3rqde3973dj7lzmji.jpg
 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : حرفهایی با طعم درد

ســـلام بـــابـــا...

دوباره بایـــد یک شـــاخه گـــُل بگــــیرم دستــــمراه بیفـــتم دنبـــــال قبــــرتکــه لابد " تــــو " آنجـــــایی...

9sihtgza47iqgue4zub.jpg

mnpre4buhxo4hwjasj2.jpg
 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : حرفهایی با طعم درد



سلام بابا...


هفته بعد نه، اون یکی هفته، می شود ۵ ماه که مرا بوس نکردی.

دلم برایت یک ذره شده.

دیروز رفتم برایت یک قلک نو خریدم

و برایت پول جمع می کنم و می فرستم جبهه که گرسنه نمانی

برای خودت بیسکوئیت بخر...

هر وقت دلت هوایم را کرد، قلک را بوس کن. جای اشکام روش معلومه…

دیروز دیکته شدم ۱۹ چون که صلاح را با سین نوشتم

دلم نیامد، وقتی تو داری با دست خالی می جنگی! دوسِت دارم



پ.ن :
شاید ما نمیفهمیم درد این بچه ها رو... اما وقتی باهاشون همکلام میشی میبینی امیدواری عجیبی دارن

یکی از اقوام ما سالهاست که هنوز برای شهید گمنامشون اجازه ایجاد یه قبر ندادن. هنوز امیدوارن که ایشون برگردن.

سالها گذشته اما بچه هاشون و همسرشون همچنان منتظرن...
 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : حرفهایی با طعم درد

لا...لا...گل پونه ...

این جمله برایم درد دارد...



نه ... خوابم نمی برد.خیلی وقت است که چشم های بابا ندیده ام روی هم نمی رود


بچه که بودم وقتی خوابم نمی برد عزیز جون می گفت : ستاره ها را بشمار ... و من به جای ستاره ها


روزهای نبودنت را می شمردم


راستی بابا، بیست وچهار سال نبودنت یعنی چند روز ؟؟


مادر که می گوید: یک قرن ...


بابابیست وچهار سال است که هر وقت می گویند: نام پدر ؟ صدای سوختن دلم را می شنوم ...


بابا مادر هنوز فکر می کند که تو می آیی ...


هر سال من را می فرستد شلمچه دنبال تو بگردم و خودش خانه را آماده می کند برای آمدنت ...


بابا مادر برای روز تولدم شمع بیست وچهارسالگی خرید


شمع بیست وچهار سالگی خرید و من بیست وچهار سال بی بابایی ام را فوت کردم


بابا من دلم تو را می خواهد ...
 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : حرفهایی با طعم درد

بسم رب الشهدا و الصدیقین


تا اشک را خواندم نوشتم مشق امشب درد


رنگ سیب های دفترمن زرد

تکرار شدیک بار دیگر اب...بابا...اب
اما مداوم سرد...دستم سردتر از سرد
درس نخستم رانوشتم اب....جاخالی
عکس تورا نشناختم زیرش نوشتم مرد
ان مرد درباران نیامد هرچه باران زد
هرچه این دفتر پر است از واژه ی برگرد
من زیر و رو کردم تمام خاطراتم را
درهیچ جااما تو را یادم نیاوردم
انگار من سهمی ندارم ازتو بابا هان؟
جزء یک پلاک وچفیه وتابوت وخاک وگرد
برگردنم انداختم بابا پلاکت را
نامی که مانده بر پلاکت دل خوشم می کرد
اموزگار داد زد گفتم بگو بابا
نام بزرگت برزبانم بود گفتم : مرد...


"اللهم عجل الولیک الفرج"
 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : حرفهایی با طعم درد

بسم الله


مامور سرشماری:سلام مادر،از سازمان آمار نفوس و مسکن مزاحمتون میشم.


مادر:سلام،بفرمایید!


مامور سرشماری:شما چند نفرید؟


مادر:سرش را پایین می اندازد و سکوت میکند...


بعد لحظاتی سر بلند میکند و میگوید:آقا میشه خونه ی ما بمونه برای فردا؟


مامور سرشماری:چرا مادر؟


مادر:آخه شاید فردا از پسرم خبری برسه...


................................................................


بخدا...


نمیدونم باید اون دنیا چی جواب این مادرها یا دخترایی که بابایی اند رو بدیم؛


شادی روح شهدای مفقود الاثر و گمنام صلوات بفرستید...
 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : حرفهایی با طعم درد

من منتظرم عزیز! حتما برگرد


از این سفر دراز لطفا برگرد


دعوت شده ای به مدرسه ، باباجان!


یک لحظه فقط بیا و فورا برگرد...

51awhyim4v21s5boc0a.jpg
 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : حرفهایی با طعم درد

امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از خود شهادت نیست( مقام معظم رهبری)



درد ودل خواهر های شهدا با برادرانشان


برادرم سلام .....نمی دونم از کجا باید شروع کنم واز چی برات بنویسم ؟ دلم پر از درد و دل وتنهایی هاست ،اما زیر هجوم کلمات ذهنم خالی شده .... این بار اولی نیست که می خواهم برای شهید نامه بنویسم ، اما این باره که اینقدر دل تنگم ....بغض گلوم رو فشرده وهوای ابری دلم میل باریدن داره .... نمی دونم چرا قلمم می لرزه ، شاید میخواد دل لرزونم رو همراهی کنه !!


برادرم ! برای من توی این روزهای ابری فقط مزار شهداست و بس ! هیچ کس نمی دونه چه حالی دارم و به چه فکر می کنم !بهم میگن دیونه شدی ... نمی دونم چرا ؟!اما خودمم همین حس رو دارم ....حس می کنم شدم یه دیونه به تموم معنا !اما دوسش دارم این دیونگی رو ... دوسش دارم این سوختن رو ....دوست دارم زیر بار طعنه بودن رو !!


برادر م ،یادته اون روز آروم آروم به مزارت نزدیک شدم و زل زدم به عکست ؟! انگار داشتی باهام حرف می زدی !!یه لبخند ملیح روی لبات بود و من محو تماشا شده بودم . نمی دونی چه صفایی داشت وقتی سرم رو روی سنگ قبر سردت گذاشتم و آزاد از همه ی تعلقات و مادیات دنیا ،از ته دل و فقط برای خودم گریه کردم . فکر می کردم سرم رو روی پاهات گذاشته بودم ودرد ودل می کردم و تو هم روی سرم دست می کشیدی و می خندیدی ... انگار واقعا دست تو روی سرم بود که اونقدر دلم آروم شد....کنار مزارت که خلوت خلوت بود ،یه دونه عود روشن کردم و روی قبرت گلاب ریختم ... آخ نمی دونی وقتی توی اون حالت نفس می کشیدم ، چقدر احساس خوبی داشتم !!کاش می شد هر چی رو که احساس می کردم برات بگم ،اما بگذریم . برادرم ،دلم برای جنوب و غرب تنگ شده .... برای احساس یکی شدن با رمل های فکه ، برای گریه کردن از ته دل توی طلائیه ،برای بوی عطر و گلاب مناطق ،برای در آغوش گرفتن قبر شهدای گمنام پاسگاه زید،برای غروب دلتنگ شلمچه ....برای بریدن از دنیا در ارتفاعات بازی دراز غریب .... برای تجربه عشق با شهدای غریب غرب ، برای پادگان ابوذر و اون حسینیه باصفاش !!برای ...داداش ،دلم حتی برای نفس کشیدن توی اون هوای پاک مناطق عملیاتی هم تنگ شده !!! داداشم نمی دونی یکسال انتظار چقدر سخته !!نمی دونی یکسال تموم ، همه غصه ها رو توی دل ریختن چقدر وحشتناکه!! هیچ وقت مثل من نیودی تا بدونی چی میگم !! به خدا تموم یک سال رو به امید اومدن به جنوب و غرب تحمل می کنم .... همه طعنه ها رو به جون می خرم به این امید که بیام و چند لحظه آزاد از همه چی ،سرم رو روی خاک پاک جبهه ها و جا قدم های شما بزارم و اشک بریزم تا دلم آروم شه !! کاش وصف اون لحظات رو برات بنویسم ولی نمی تونم ....


داداشم ببخشید که خیلی حرف زدم و سرت رو درد آوردم ... ولی باور کن که اگه برای شما ننویسم ،توی این روزگار بی حضور مولا ، از غصه می میرم ....


داداشم خیلی دوستت دارم . هوای ما زمینی ها هم داشته باش . به همه شهدا هم سلام من حقیر برسون


یا علی و التماس دعا
 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : حرفهایی با طعم درد

عـــــــــــــــــــاقد.... وکیلــــــــــم..... پدر نبود....


:|


عاقد دوباره گفت:« وکیلم؟...»، پدر نبود

ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند: رفته گل ... نه!... گلی گم... دلش گرفت
یعنی که از اجازه ی بابا خبر نبود
هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی دردسر نبود
ای کاش نامه یا خبری، عطر چفیه ای
رویای دخترانه ی او بیشتر نبود
عکس پدر، مقابل آینه، شمعدان



آن روز دور سُفره، جز چشمِ تر نبود

عاقد دوباره گفت:« وکیلم؟...» دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دیگر نبود
او گفت: با اجازه ی بابا... بله... بله...
مردی که غیر آیینه ای شعله ور نبود!


التماس دعای فراوون
 
بالا