پاسخ : حرفهایی با طعم درد
سلام بابا...
هفته بعد نه، اون یکی هفته، می شود ۵ ماه که مرا بوس نکردی.
دلم برایت یک ذره شده.
دیروز رفتم برایت یک قلک نو خریدم
و برایت پول جمع می کنم و می فرستم جبهه که گرسنه نمانی
برای خودت بیسکوئیت بخر...
هر وقت دلت هوایم را کرد، قلک را بوس کن. جای اشکام روش معلومه…
دیروز دیکته شدم ۱۹ چون که صلاح را با سین نوشتم
دلم نیامد، وقتی تو داری با دست خالی می جنگی! دوسِت دارم
پ.ن :
شاید ما نمیفهمیم درد این بچه ها رو... اما وقتی باهاشون همکلام میشی میبینی امیدواری عجیبی دارن
یکی از اقوام ما سالهاست که هنوز برای شهید گمنامشون اجازه ایجاد یه قبر ندادن. هنوز امیدوارن که ایشون برگردن.
سالها گذشته اما بچه هاشون و همسرشون همچنان منتظرن...