✿ ✿ شعر نو ... ✿ ✿

قاصدک

داره دوست میشه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿ ✿ شعر نو ... ✿ ✿


تو نیستی که ببینی

چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است

چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست

چگونه جای تو در جان
زندگی سبز است


هنوز پنجره باز است


تو از بلندی ایوان به باغ می نگری

درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها

به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر

به آن
نگاه پر از آفتاب مینگرند


تمام گنجشکان

که درنبودن تو

مرا به باد ملامت گرفته اند

ترا به نام صدا میکنند



هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج

کنار باغچه

زیر درخت ها لب حوض

درون آینه ی پاک آب مینگرند




تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است

طنین
شعر تو نگاه تو در ترانه ی من

تو نیستی که ببینی چگونه میگردد

نسیم روح تو در باغ بیجوانه ی من




چه نیمه شبها کز پاره های ابر سپید

به روی لوح سپهر

ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام



چه نیمه شبها وقتی که ابر بازیگر

هزار چهره به هر لحظه میکند تصویر

به چشم همزدنی

میان آن همه صورت ترا شناخته ام



به خواب میماند

تنها به خواب میماند

چراغ، آینه، دیوار
بی تو غمگینند




تو نیستی که ببینی

چگونه با دیوار

به مهربانی یک دوست از تو میگویم



تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار

جواب میشنوم



تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو

به روی هرچه دراین خانه ست

غبار سربی اندوه، بال گسترده است



تو نیستی که ببینی دل رمیده ی من

به جز تو یاد همه چیز را رها کرده است




غروب های غریب

در این رواق نیاز

پرنده ی ساکت و غمگین

ستاره ی بیمار است



دو چشم
خسته ی من

در این
امید عبث

دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است

تو نیستی که ببینی …






 

یاس

خودمونی
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿ ✿ شعر نو ... ✿ ✿

✿ ✿ دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم ✿ ✿

✿ ✿ به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم ✿ ✿

✿ ✿ چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم ✿ ✿

✿ ✿ تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم ✿ ✿
 

rainygirl

خودمونی
"منجی دوازدهمی"
پاسخ : ✿ ✿ شعر نو ... ✿ ✿

می آیی به اولین سطر ترانه سفر کنیم؟

به هی خنده های همان شهریورِ دور!

به آسمانِ پرستاره ی تابستان و تشنگی!

به بلوغ بادبادک و بیتابی تکرارّ

به پنجشنبه های پاک کوچه گردی …

کوچه نشین و کتاب ساز!

همیشه مرا به این نام می خواندی!

می گفتی شبیه پروانه ای هستم،

که پیله ی پاره ی کودکیِ خود را رها نمی کند!

آن روزها، آسمانِ بوسه آبی بود!

آب هم در کاسه ی سفال صداقتمان،

طعم دیگری داشت!

تو غزلهای قدیمی مرا بیشتر می پسندیدی!

ردیفِ تمام غزلها،

نام کوچکِِ دختری از تبار گلها بود!

تو بانوی تمام غزلها بودی

و من تنها شاعرِ شادِ این حوالیِ اندوه!

همیشه میگفتم،

کسی که برای اولین بار گفت:

«سنگ مُفت و گنجشک مفت»

حتماَ جیک جیک ِ هیچ گنجشک کوچکی را نشنیده بود!

حالا،

سنگِ تمام ترانه های من مُفت و

گنجشکِ شاد و شکار ناشدنیِ چشمهای تو,

آن سوی هزار فاصله سنگ انداز و دست و قلم!?

یغما گلرویی
 
بالا