اشعار فاطمیه (ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها)

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار فاطمیه (ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها)

سينه لبريز فراق يار، حتي بيشتردل اسير خندهي دلدار، حتي بيشترگفت احمد، حسن اگر شخصي شود[SUP]1[/SUP]ميشود ار فاطمه سرشار، حتي بيشتربا خرامان رفتنت آذر به حيدر ميزنياي براي مرتضي غمخوار، حتي بيشترهيچ ميداني کدامين سينه را آتش زدند؟سينهي گنجينهي اسرار، حتي بيشترآري آن گنجينهي اسرار را سوراخ کردضربههاي محکم مسمار، حتي بيشتراز فشار سينه و ضرب لگدهاي عدوناله زد بين در و ديوار، حتي بيشتر
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار فاطمیه (ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها)

رزه نشسته است به دست دعای تو
شد سر به زیر پیش همه مرتضای تو
حال تو بست دست مرا آن طناب نه
حالم گرفته است زحال و هوای تو
از داغ های هم من و تو پیر گشته ایم
تو می شوی فدای من و من فدای تو
دراین سه ماه زینبمان آب رفته است
از بس گرفته روزه برای شفای تو
گفتم بیا به خاطر من پشت در نرو
رفتی شکست قلب من و دنده های تو
بانوی من جوانی من زندگی من
از خانه ام نرو که نیفتم به پای تو
دارد ز آسمان ملک الموت می رسد
کم می شود زشهر مدینه صفای تو
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار فاطمیه (ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها)

کوچه پر از صداست، دلم شور می زند
این ناله از کجاست؟ دلم شور می زند
دستی زمخت، آمده بالا در ازدحام...
این مرد بی حیاست، دلم شور می زند
از اشک، کودکی نفسش بند آمده
دشوار روی پاست، دلم شور می زند
بی خار بود و در تن او خار می برند
یاسی که آشناست، دلم شور می زند
انگار دست موج به ساحل نمی رسد
بندی به دستهاست، دلم شور می زند
یک درب، یک شقایق و یک غنچه بود، وای...
این اوج ماجراست، دلم شور می زند
پیوند خورد آتش و خون، "آه" دود شد
ذکرم خدا خداست، دلم شور می زند
ناگاه درب... نقش زمین، نقش یاس شد
گلبرگ ها جداست، دلم شور می زند
رفتند... نیمه های شب آمد ولی فقط
نُه دست بر دعاست، دلم شور می زند
انگار حرف های دل این اذان صبح
"حیّ علی العزا"ست، دلم شور می زند
اما امیر گفت که سر می رسد کسی...
آن منتقم کجاست؟ دلم شور می زند...
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار فاطمیه (ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها)

آسیابت یک طرف افتاده بستر یک طرف

چادر تو یک طرف افتاده معجر یک طرف
هر چه این جا هست چشمان مرا خون کرده است
رنگ این دیوار خانه یک طرف، در یک طرف
گاه دل خون توایم و گاه دل خون پدر
«وای بابا!» یک طرف «ای وای مادر!» یک طرف
از کنار تو که می آید به خانه ناگهان
بر سر زانو می افتد مرد خیبر یک طرف
من چگونه پیرهن کهنه تن یارم کنم
غُصه ی تو یک طرف داغ برادر یک طرف
مثل آن روزی که افتادی می افتد بر زمین
پیکر من یک طرف، او یک طرف، سر یک طرف
من دو بوسه می زنم جای تو و جای خودم
زیر گردن یک طرف، رگ های حنجر یک طرف
وای از آن لحظه که می ریزند بین خیمه ها
گوشواره یک طرف خلخال و معجر یک طرف
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار فاطمیه (ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها)

در سرش خیره سری فکر خیانت دارد
دست سنگین کسی میل جنایت دارد
یک نفر نیست بگوید مزن این قدر لگد
پشت در حضرت زهراست خجالت دارد
همه جز چند نفر بنده شیطان شده اند
میخ در هم به علی قصد خیانت دارد
دود از چادر زهرا به ثریا رفته
آسمان باز از این خاک شکایت دارد
فاطمه سوخت ولی باز دم از حیدر زد
شیعه شیر خدا غیرت و همت دارد
این که این گونه تن فاطمه را لرزانده
عقده از واقعه عید ولایت دارد
سوخت در تا که به قنفذ برسد سهمیه ای
چه قدر خانه خورشید کرامت دارد
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار فاطمیه (ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها)

زلال آينه ها را به گريه آوردي
شكوه عرش علا را به گريه آوردي
من الهزيز جهنم الي حظيظ بهشت
تو از كجا به كجارا به گريه آوردي
الاالـهـه خورشيدپشت ابركبود
تمام اهل ســما را به گريه آوردي
چراقنوت شكسته گرفته اي ، بانـو!
چه كرده اي كه دعا را به گريه آوردي؟
كنار بستر تو هيبت علي بشكست
تو مرد هردو سرا را به گريه آوردي
رواست اينكه پيمبر به مرتضي گويد :
به خنده برده اي يـارا به گريه آوردي ؟
ندا رسيد حسن را ... ، حسين را بردار
خداگواست خدا را به گريه آوردي
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار فاطمیه (ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها)

هی بال بال می زند این روز آخری
گشته هوای خانه مادر کبوتری
آغوش باز کرده به دنبال بچه هاست
گل کرده باز در دلش احساس مادری
دست شکسته اش به قنوت دعا شده
مشغول بچه ها شده با دست دیگری
پا شد که باغ پیرهنش را بشوید از
گل های زخم خورده ی ایام بستری
گاهی میان گریه ی خود حرف می زد و
می گفت آه ای پدر آیا دم دری؟
اسپند دود می کند اسما برای او
کوری زخم چشم مدینه که بهتری
اسما غروب شد دل خانم گرفته است
باید لباس رفتن او را بیاوری
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار فاطمیه (ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها)

به التماس نگاه یتیمهای خودت به دستهای کریمانه ی دعای خودت بیا دوباره دعاکن ولی برای خودت برای پهلو و بازو و دست و پای خودت
فقط برای نرفتن دعا کنی؛ باشد؟ برای بی کسی من دعا کنی؛ باشد؟
همینکه دیدمت از صبح بهتری امروز به سفره نان خودت را می آوری امروز
دوباره دست به پهلو نمی بری امروز نگو به فکر جدایی ز حیدری امروز
که گفته پیرشدی یا جوانیت رفته خدای من نکند مهربانیت رفته
تو بار رفتن بستی، علی حلال کند؟! تو بین بستر هستی، علی حلال کند؟!
تو بین شعله نشستی، علی حلال کند؟! تو بین کوچه شکستی، علی حلال کند؟!
تورا به جان حسینت نگو حلالم کن از این غریب بخر آبرو حلالم کن
کمی مراقب خود باش... فکر جانت باش به فکر من نه... کمی فکر کودکانت باش
تو باش! با تن زخم و قد کمانت باش بمان و قدرت زانوی پهلوانت باش
همان که بست دراین خانه دست حیدر را مخواه باز ببیند شکست حیدر را
خدانکرده به تابوت مرگ تن دادی؟ که دست بی کسی ام را به دست من دادی
اگر به دخترکت چندتا کفن دادی بگو برای حسین از چه پیرهن دادی
چراکه بر بدنش پیرهن نمی ماند نه پیرهن که برایش بدن نمی ماند
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار فاطمیه (ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها)

بی توبرای حیدرکرار سخت است
وقتی که درخانه نباشد یارسخت است
تقسیم کارت رابه من بسپار زهرا
بااین تن مجروح قطعاً کارسخت است
از رفتنت حرفی نگو خیلی جوانی!
جان حسن دست ازسرم بردار، سخت است
باقی پیراهن بماند صبح فردا
سوزن زدن باچشمهای تارسخت است
خواهی که برخیزی خودم می دانم این را
اینبارهم بی شانه ی دیوار سخت است
هربار که رد می شوم از درب خانه
جان تو زهرا دیدن مسمار سخت است
این زخم بازومثل بازو بند گشته
شانه به موی زینبت هربارسخت است
این شهردیگرجای ماندن نیست چونکه
طعنه شنیدن هاسربازار سخت است
بالرزش دست تو می لرزد تن من
حرفی نمی گویی همین بسیار سخت است
هرکس که آمد دیدنت بادخترت گفت:
خیلی پرستاری ازاین بیمار سخت است
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار فاطمیه (ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها)

نصف شب این کیست روی شانه های بوتراب
می رود تا آسمان با های های بوتراب
این چه بغض سرگرانی هست در بیم و سکوت
می فشارد وسعت سنگین نای بوتراب
کیستند اینان چنین سر در گریبان می برند
نعش جان خویشتن را پا به پای بوتراب
این چه شهر مرگ آبادی است در این وقت شب
تنگ کرده لحظه ها را هم برای بوتراب
می رود پنهان کدامین خاک را منزل کند
با دو پهلوی شکسته آشنای بوتراب
آه آهسته ـ حسن گوید به زینب ـ گریه کن
تا نبیند هیچ کس کرببلای بوتراب
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا