تنهای تنها مانده و یاور نداری بگذار تا زینب لباس رزم پوشد تا که نگوید دشمنت لشگر نداری من آب می آرم برای اهل خیمه دیگر نگو آقا که آب آور نداری بگذار لخته خون ز لبهایت بگیرم آخر مگر ای نازنین خواهر نداری دیشب میان خواب زهرا مادرم گفت زینب بمیرم پس چرا معجر نداری تعبیر کن خواب مرا ای یوسف من حالا که غیر از چشمهای تر نداری می آیم امشب بهر دیدارت به گودال هرچند دیر است و تو دیگر سر نداری
شام عاشورا رسيده قلب ما در خون تپيده
خسته هر طفلي به خيمه با لب خشك آرميده
كودك ششماهه امشب از عطش طاقت ندارد
گاهي انگشتان خود را در دهانش ميگذارد
مي زند لب مثل ماهي كرده غمگين مادرش را
ظهر فردا تير كينه مي شكافد حنجرش را
يك دلاور يك دلاور دور خيمه در تكاپو
مي شكافد ظلمت شب برق چشمانش ز هر سو
چون شود فردا روي خاك هر دو دست او بريده
در كنارش اشك ريزد مادري فامت خميده
اين طرف مولاي خسته با دلي خون چشم گريان
جمع مي سازد به دامن سنگ وخار اين بيابان
تا مگر از خار صحرا غنچه اي پرپر نگردد
در فرار كودكانش پايشان خوني نگردد
آن طرف طفلي سه ساله خفته بر زانوي بابا
چون شود فردا همين وقت ميدود بر خار صحرا
راه او با تازيانه دشمن سركش گرفته
صورتش زخمي ز سيلي دامنش آتش گرفته
شب شب اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظه ها با تو چه زیباست اگر بگذارند
فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است
با تو هر ثانیه رویاست اگر بگذارند مثل قدش قدمش لحن پیمبر وارش
روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟
عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند ساقیت رفته و ای کاش که او برگردد
مشک او حامل دریاست اگر بگذارند آب مال خودشان چشم همه دل واپس
خیمه ها تشنه سقاست اگر بگذارند قامتش اوج قیام است قیامت کرده است
قد سقای تو رعناست اگر بگذارند سنگ ها در سخنت هم نفس هلهله ها
لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند تشنه ای آه و دارد لب تو می سوزد
آب مهریهٔ زهراست اگر بگذارند بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو
یک نگاه تو تسلاست اگر بگذارند آمد از سمت حرم گریه کنان عبدالله
مجتبای تو همین جاست اگر بگذارند رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن
کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند
از نگاهت خوب فهمیدم که بار آخر است
این که می بینم تو را - امشب قرار آخر است
چشم در چشم تو می دوزم، تو می گویی به من
با زبان بی زبانی این بهار آخر است صبح فردا از ترک های زمین خون می چکد
با خَطِ خون می نویسم انتظار آخر است می روی و در غبار حادثه گم می شوی
می رسی و می نویسم این غبار آخر است بر مدار عشق می چرخی و می اُفتی زمین
عشق می گوید که برخیزی! مدار آخر است عشق می ریزد زمین از گوشه ی چشمان تو
چشم هایت قسمتی از شاه کار آخر است قسمتی دیگر کبود بغض های زینب است
کربلا در کربلا این یادگار آخر است شعله می پاشند روی خیمه ها، روی دلم
گفته بودی در غزل! این شعله زار آخر است روی خاک افتاده خورشید و نگاهم می کند
از نگاهش خوب می فهمم که بار آخرست...