اشعار شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر علیه السلام )

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر :علیه السلام: )

دور عیش و کامرانی شد تمام
وقت مرگ است ای پدر بادت سلام
ای پدر اینک رسول داورم
داد جامی از شراب کوثرم
تا ابد گردم از آن پیمانه مست
جام دیگر بهر تو دارد به دست
شه ز خیمه تاخت باره با شتاب
دید حیران اندر آن صحرا عقاب
با همان آهن دلی گریان بر او
چشم خونین اشک جوشن مو به مو
چهر عالم تاب بنهادش به چهر
شد جهان تار از قِران ماه و مهر
سر نهادش بر سر زانوی ناز
گفت کای بالنده سرو سر فراز
ای بطرف دیده خالی جای تو
خیز تا بینم قد و بالای تو
این بیابان جای خواب ناز نیست
کایمن از صیاد تیر انداز نیست
خیز تا بیرون از این صحرا رویم
اینک بسوی خیمه ی لیلا رویم
رفتی و بردی ز چشم باب خواب
اکبرا بی تو جهان بادا خراب
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر علیه السلام )

به ميدان مي روي اكبر، جانم را تو مي بري
به جانِ مادرم زهرا ، در دنيا تو دلبري
برو اي شبه پيغمبر، باور كن كه حيدري
علي بخوان اذان ظهر كربلا
در اين زمان ، وَ اين زمين پر بلا
بيا بخوان تو اي غريب آشنا 2
...............................
دلاور مردِ عاشورا ، اي تنها اميدِ من
برو ماه شب تارم ، اي صبح سپيد من
ميان هاشمي ياران ، اي اول شهيد من
فداي تو گل بخون شناورم
كبوترم گل سپيد پرپرم
بيا علي ببين تو حال مضطرم 2
..............................

گل ليلا گل طاها ، از خوبان تو برتري

فداي قدّ و بالايت ، از هر دشمني سري
برو فرزند زهرايي ، تو عباس ديگري
زدي شراره بر دل شكسته ام
ز داغ تو از اين زمانه خسته ام
علي ببين كنار تو نشسته ام
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر :علیه السلام: )

شده سرو ِ قامت ِ تو – اربا اربا - گل ليلا – گل ليلاخون مي ريزه از ضريح ِ جوشن ِ توكربلا پر شده از بوي ِ تن ِ تويبار ِ ديگه منو صدا بزن تابشنوم از دولبت نغمه ي باباشبيه ِ تسبيح ِ پاره – تن تو سامون ندارهحال ِ باباي غريبت – خيلي زاره - بيقراره - بيقرارهدشمنا به اشك ِ من ميخندن اكبر اي همه اميد ِ من زود شدي پرپر توي اين هلهله از غمت مي نالم پاتو رو خا كا نكش رحمي به حالم
ناله هام شده گلو گير – جگر من ميكشه تير
ديگه از دنياي بي تو – شده ام سير - بگو تكبير – بگو تكبير عصاي پيري ِ من بلند شو اكبر ي گل ِ صد پاره تن بلند شو اكبر زخم داغت به دل ِ من شده كاري ببین عمه اومده براي ياري
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر :علیه السلام: )

لالا بر آنکه خواب ندارد چه فایده

ماندن بر آنکه تاب ندارد چه فایده
گیرم تو را حسین بگیرد ، بغل کند
وقتی دو قطره آب ندارد چه فایده
حساس مادری به همین شیر دادن است
آری ولی رباب ندارد چه فایده
انداختن حِرز ، اگر چه به گردنت
تا صورتت نقاب ندارد چه فایده
پرسش نکن سه شعبه برایم بزرگ بود
وقتی کسی جواب ندارد چه فایده
با چه سر تو را به نی بند میکنند
زلفی که پیچ و تاب ندارد چه فایده

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر :علیه السلام: )

ا سر ِنیزه تنت را چه به هم ریخته اند
ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند
سنگها روی لب خشک تو جا خوش کردند
این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند
وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی
سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند
تابه حالا نشده بود جوابم ندهی
وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند
چشم من تار شده به چه مداواش کنم
یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند
عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد
پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند
ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست
این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر :علیه السلام: )

انگار بنا نیست سری داشته باشی
سر داشته باشی ، جگری داشته باشی
انگار بنا نیست که از میوه ي باغت
اندازه کافی ثمری داشته باشی
انگار بنا نیست که ای پیر محاسن
این آخر عمری پسری داشته باشی
ای باد به زلف علیِّ اکبر ِ لیلا
مدیون حسینی نظری داشته باشی
میمیرم اگر بیش از این ناز بریزی
بگذار که چندی پدری داشته باشی
تو از همه ي آينه ها پيش تريني
تكثير شدي بيشتري داشته باشي
رفتی و نگفتی پدرت چشم به راه است
از من تو نباید خبری داشته باشی؟
بی یار اگر آمده ام پیش تو گفتم
شاید بدن مختصری داشته باشی
چه خوب به هم نیزه تو را دوخت و نگذاشت
تا پیکر پاشیده تری داشته باشی
با نیم عبا بردن این جسم بعید است
باید که عبای دگری داشته باشی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر علیه السلام )

هرگز دوباره مثل تو پیدا شود علی

بعد از تو خاک بر سر دنیا شود علی
از این درخت پر ثمر اصلاً بعید نیست
یا مصطفی شود ثمرش یا شود علی
با چهره ی پیمبری آمد ز خیمه گاه
وقتش رسیده است که حالا شود علی
یک عمر قد و قامت او را نگاه کرد
یعنی که پیر شد پدرش تا شود علی
بیش از همه حسین دلش شور می زند
وقتی میان معرکه تنها شود علی
از بس که تیغ آمد و بر پیکرش نشست
دیگر توان نداشت ز جا پا شود علی
از بس که مختصر شده ای تو... گمان کنم
در بین یک عبا بدنت جا شود علی
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر علیه السلام )

بیا و بال و پر بستهٔ مرا واكن

بیا و پر زدنم را كمی تماشا كن
بیا و راهی جبهه نما مرا بابا
بیا و جیرهٔ جنگی من مهیا كن
بیا بسیجی خود را به جبهه كن اعزام
بیا و اذن جهاد مرا تو امضا كن
نوشت نام قشنگی به روی سربندم
نظر ز مهر و محبت به نام زهرا كن
كنار پیكر من، آمدی اگر بابا
به حال خویش نما رحمی و مدارا كن
میان لشگر دشمن، اگر رهم گم شد
میان حلقهٔ خنجر مرا تو پیدا كن
ز بین آن همه زخمی كه بر تنم آید
برای بوسةهٔ خود ای پدر رهی وا كن
برای بردن جسمم به سوی دار الحرب
عبای هاشمی خویش را مهیا كن
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر علیه السلام )

الوداع گفت و رفت و بابا ماند

بین تن ها امام تنها ماند
سر مجنون هوای لیلا داشت
چشم لیلا به پای لیلا ماند
موج؛ می خورد بر لب ساحل
موج برگشت و... لیك دریا ماند
علی اكبر، علی و اكبر شد
جمله رفت و حروف بر جا ماند
با زره رفت؛ با عبا برگشت
بین خیمه همین معما ماند
خواهر آمد؛ برادرش را برد
تكه های پیمبر اما ماند
پیكرش زیر سم مركب و... سر
... روی نیزه برای فردا ماند
بعد از این ماجرا، ته گودال
رمقی از حسین آیا ماند..!؟
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر علیه السلام )

در قد و قامت تو قد یار ریخته

در غالب تو احمد مختار ریخته
به عمه های دست به دامن نگاه کن
دور و برت چقدر گرفتار ریخته
گفتی علی و نیزه دهان تو را گرفت
از بس که در اذان تو اسرار ریخته
معلوم نیست پیکرت اصلاً چگونه است
بهتر نگاه می کنم انگار ریخته
دارد زره ضریح تو را حفظ می کند
بازش اگر کنند بالاجبار ریخته
یک روز جمع کردن تو وقت می برد
امروز بر سرم چقدر کار ریخته
زیر عبا اگر بروم پا نمی شوم
از بس به روی شانه من بار ریخته
گیسوی تو همین که سرت نیمه باز شد
از دو طرف به شانه ات ای یار ریخته
آن کس که تشنگی مرا پاسخی نداد
حالا نشسته بر جگرم خار ریخته
 
بالا