اشعار شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر علیه السلام )

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر علیه السلام )

به دست باد نده ، اختیار گیسو را

نوشته اند به پای تو این هیاهو را
شكوه تو غزلم را به باد خواهد داد
عزیز! دست كه دادی ترنج و چاقو را
خوشم به جبر، مسلمان چشمتان باشم
بكش به روی دلم ذوالفقار ابرو را
بمان پناه حرم، معجری هراسان است
مگر نمی شنوی هق هق النگو را !؟
به پیری پدرت رحم كن! ز جا برخیز
عصا به دست بده این خمیده زانو را
كنار داغ تو، داغ مدینه را كم داشت
خدا كند كه نبیند شكاف پهلو را
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر علیه السلام )



علی اکبر که بر زمین افتاد
آسمان، آفتاب را گم کرد
آن چنان زخم روی زخم آمد
که عدو هم حساب را گم کرد

خواست تا خیمه پَر کشد اما
شیر زخمی عُقاب را گم کرد
پدر آمد به یاری اش برود
من بمیرم، رکاب را گم کرد

پسر بوتراب، بین تراب
نوه ی بوتراب را گم کرد
جلد قرآن خویش پیدا کرد
برگه های کتاب را گم کرد

قلب میدانِ پر از تلاطم شد
علی آمد به رزمگاه حنین
شده احیا نبرد حیدر با
هنر رزم بچه شیر حسین

رجزی خواند و دشت ساکت شد!
با نگاهش شکست هِیمنه را
یا علی گفت و زد به میسره و
مثل تیری شکافت میمنه را


عطش آن قدر جان گرفت از او
که نمیدید هیچ غیر از دود
وای دلشوره بر حسین افتاد
دید از محشری غبار آلود

علی اکبر زِ راه میآید
دستهایش به گردن مرکب
خون فرقش ز "خُود" جاری شد
بسته شد راه دیدن مرکب

نانجیبی آمد لجام اسبش را
برگرفت و به سوی خصم کشید
گفت دیگر توان ندارد های
همه گی ضربههای خود بزنید!
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر علیه السلام )

عدو خنجر به قلب پاره میزد

غمت آتش به سنگ خاره میزد
به چشم خویش دیدم جان بابا
كه از فرق تو خون فواره میزد



×××



از خون که گرفته بود سیمای تو را؟
شستم به لبان خشک لب های تو را
یک بار دگر نگاه کن پشت سرت

تا باز ببینم رخ زیبای تو را



×××



در تابِش آفتاب ای ماه برو!
اکنون که روی به سوی الله برو
هنگام وداع آخر ای جان حسین!
در پیش رُخم چند قدم راه برو
 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : اشعار شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر علیه السلام )

السلام علیک یا علی اکبر

جنگ نمایانی کرد ناگهان یکی از پشت نخل با عمودی بر سرش زد،رسم عرب این بود که دست دور گردن اسب می انداخت و اسب خودش بر میگشت به سمت خیمه ها.دست دور گردن اسب انداخت خون سر ریخت روی چشمان اسب و اسب دیگر جلوی خودش رو نمیدید به جای اینکه بر گردد رفت توی دل دشمن دیگه کسی با تیر نمیزد همه با شمشیر میزدن هرکس از راه میرسید به راحتی یه ضربه میزد به زمین افتاد بدن شد مثل تسبیحی که پاره بشه بدن تکه تکه شد حسین خودش رو به سختی به علی رساند توان ایستادن نداشت از اسب خودش را به زمین انداخت و با زانو خودش رو به علی رساند(چقدر سخته پدری بر جنازه پسرش ظاهر بشه)صورت به صورت علی چسباند هفت بار فریا زد ولدی(پسرم)گله از علی اکبر اینجاست هفت بار امام صداش کرد،چرا علی جواب نداد؟امام صدا کنه و جواب ندی!حتی اگر مرده باشه. بر سر جنازه حضرت زهرا یکبار علی (ع)بی بی رو صدا کرد حضرت زهرا چشمانش رو باز کرد.حالا اینجا امام حسین با اون شرایط سخت که همه داشتند هلهله میکردند و میخندیدند هفت بار پسرش رو صدا زد و علی جوابی نداد.اما جواب:نگاه کرد حسین دید تمام دهان رو لخته خون گرفته انگشت درون دهان انداخت و لخته خون هارو از گلویش خالی کرد و علی اکبر یک نفس کشید و به شهادت رسید.

پیکرت مانند تسبیحی است که از هم وا شده

تیغ و تیر و نیزه روی بیت بیتت جا شده

طعنه و زخم زبان قد تو را خم کرده است
قد تو حالا شبیه مادرم زهرا شده ...
آن قدر روی تنت شمشیر و نیزه تاخته...
قد تو رعنای من، رعناتر از طوبی شده
مادری پهلو شکسته رو به رویت آمده
کوچه، سیلی، میخ در معنا شده
واژه های بر زبانم کمتر از حد تواند
برکهٔ شعرم به شوق نام تو دریا شده
 
بالا