behz@d
بی وفــا
پاسخ : اشعار عاشورا
اصغرم پر پر چرا بر دستم اينسان مى زنى
بوسه از فرط عطش بر نوك پيكان مى زنى
من ترا آورده بودم تا كه سيرابت كنم
ديدمت خشكيده لب بر لعل عطشان مى زنى
چون نظر بر من نمودى اى پدر دريافتم
با نگاهت حرف از رفتن به ميدان مى زنى
گر زتير حرمله حلق تو خون آلوده شد
با نگاهت حرف هايى چون بزرگان مى زنى
اصغرم پر پر چرا بر دستم اينسان مى زنى
بوسه از فرط عطش بر نوك پيكان مى زنى
من ترا آورده بودم تا كه سيرابت كنم
ديدمت خشكيده لب بر لعل عطشان مى زنى
چون نظر بر من نمودى اى پدر دريافتم
با نگاهت حرف از رفتن به ميدان مى زنى
گر زتير حرمله حلق تو خون آلوده شد
با نگاهت حرف هايى چون بزرگان مى زنى