اشعار عاشورا

behz@d

بی وفــا
پاسخ : اشعار عاشورا

اصغرم پر پر چرا بر دستم اينسان مى زنى
بوسه از فرط عطش بر نوك پيكان مى زنى
من ترا آورده بودم تا كه سيرابت كنم
ديدمت خشكيده لب بر لعل عطشان مى زنى
چون نظر بر من نمودى اى پدر دريافتم
با نگاهت حرف از رفتن به ميدان مى زنى
گر زتير حرمله حلق تو خون آلوده شد
با نگاهت حرف هايى چون بزرگان مى زنى
 

behz@d

بی وفــا
پاسخ : اشعار عاشورا

آمدى اى تير شادابم كنى
آمدى قربانى بابم كنى
ديدمت از دور مىآئى ولى
بود در قلبم هراسى منجلى
بود اين ترس دل شيداى من
كه هدف باشد تو را باباى من
خواستم آن لحظه از شاه نجف
يا على گردد على اصغر هدف
خوش نشستى بر گلوى خشك من
ريزد اشك خون به روى خشك من
اى فداى غنچه لب هايت على
انبيإ, محو تماشايت على
يا على اصغر فداى خنده ات
من شدم بابا دگر شرمنده ات
 

behz@d

بی وفــا
پاسخ : اشعار عاشورا

سه ساله دختر كه كتك ندارد
او كه قباله ى فدك ندارد
موهاى او سپيد شدن ندارد
سه ساله كه شهيد شدن ندارد
بچه كوچك تازيانه نمى خاد
كشيدن وحشيانه نمى خاد
سرزده از موى سرم سپيده
يك تار موهايم و كس نديده
دختر كوچك تماشا ندار
گرچه همه گويند بابا ندار
زخم دل عمه ى من نمك خورد
هزار دفعه, بجاى ما كتك خورد
چرا نماز و, مى خواند نشسته
مگر كه پهلوى آنهم شكسته
اشك يتيم دشمن و, مى لرزاند
گريه ى او دشمن و, مى ترساند
قيام من تكميل كربلا شد
چهره ى دشمن تو بر ملا شد
 

behz@d

بی وفــا
پاسخ : اشعار عاشورا

آن بلبلم كه سوخته شد آشيانه ام
صياد سنگدل زده آتش به خانه ام
بال و پرم زسنگ حوادث شكسته شد
از بس كه شمر شوم زده تازيانه ام
چون شمع آب شد تنم از بس گريستم
ترسم كه سيل اشك كند سر به نيستم
زان ساعتى كه رفتى و ديگر نديدمت
جوياى گنج بودم و, ويران نشين شدم
دستم نمى رسيد ببوسم ترا زنى
از دور گرد خرمن تو خوشه چين شدم
ويرانه, داغ, زخم زبان, طعنه بيكسى
اين كوه را تن چون كاه چون كشم
پاى تو كو كه بر سر چشمان خود نهم
دست تو كو كه خار زپايم برون كشم
 

behz@d

بی وفــا
پاسخ : اشعار عاشورا

اباصالح التماس دعا هر كجا رفتى ياد ما هم باش
نجف رفتى كاظمين رفتى كربلا رفتى ياد ما هم باش
مدينه رفتى به پابوس قبر پيغمبر و, مادرت زهرا
به ديدار قبر مخفى از, كوچه ها رفتى ياد ما هم باشى




زيارت نامه كه مى خوانى بر مزار آن تربت خاموش
به ديدار قبر بى شمع مجتبى رفتى ياد ما هم باش
بغل كردى قبر مادر را, جاى ما هم او را زيارت كن
به ديدار نينوا رفتى, نينوا رفتى ياد ما هم باش


شب جمعه كربلا رفتى ياد ما هم كن چون زدى بوسه
كنار قبر ابوالفضل باوفا رفتى ياد ما هم باش
بزن بوسه جاى ما روى فرق عباس و اكبر و اصغر
كنار قبر قاسم و قبر عمه ها رفتى ياد ما هم باش



به جاى ما هم زيارت كن عمه ات را در كنج ويرانه
براى بوسيدن آن در دانه ها رفتى ياد ما هم باش
نماز حاجت كه مى خوانى از براى فرج مسجد كوفه
دعا كردى از براى فرج التماس دعا ياد ما هم باش
شدى محرم در مراسم حج, يا منى رفتى ياد ما هم باش
به هر جا رفتى برو مهدى هر كجا رفتى ياد ما هم باش

 

behz@d

بی وفــا
پاسخ : اشعار عاشورا

چقدر صبر كند گريه هاي كودكي را
بغل كند و بچرخاند اين عروسك را
چقدر دور زند: لاي –لاي –لالايي
به زور خواب كند اين نگاه كوچك را
چقدر لب بگذارد به خشك لب هايش
وشير گريه كند التهاب كودك را
چقدر سربكشد سمت خيمۀ عباس
دوباره بغض كند آن اميد اندك را
تمام هستي او سوي خيمه مي آيد
مرور مي كند آن چهرۀ مبارك را
توان نمانده در اين غنچۀ محمدي ات
خزان تشنگي افسرده اين بهارك را
به روي دست پدر بال مي زند بي تاب
خطاب مي كند او آن همه مترسك را
به طفل تشنۀ او رحم مي كنند آيا؟
كسي به آب رساند گلوي كودك را
*
كنار خيمه رباب ايستاده خيره به دشت
دگر نمي شنود ناله هاي مرغك را
و باد مي خورد آهسته خواب گهواره
چه زود حرمله خوابانده آن چكاوك را
 

behz@d

بی وفــا
پاسخ : اشعار عاشورا

خم شد گذاشت روي زمين گوشواره را
تا قدري التيام دهد گوش پاره را
آتش گرفته گوشۀ دامان كوچكش
آبي نبود چاره كند اين شراره را
از خيمه هاي سوخته تا گود قتلگاه
هاجر شد و دويد به هر سو اشاره را
باران تازيانه و سيلاب سيلي، اشك
تاريك كرده بود نگاه ستاره را
از حال رفت، بوتۀ خاري پناه شد
در خواب ديد كودكي و گاهواره را
در خواب ديد رفته مدينه و تشنه نيست
لب باز كرد و خوردن آبي دوباره را
*
زينب تمام همسفران را رديف كرد
گم كرده بود دختر چندم... شماره را!
 

behz@d

بی وفــا
پاسخ : اشعار عاشورا

لب تشنه است بچه و چشم«رباب» ،تر
اما دلش از اين همه پر التهاب تر
لب تشنه است بچه و بيدار مي شود
چشمان كوفيان دغل غرق خواب تر!
خورشيد داغ در وسط آسمان ظهر
يك زن نشسته مثل خودش: آفتاب تر!
يك نوگل شكفته به خون...نه!فرشته ها
پيدا نمي كنند از اين هديه ناب تر
آن ظهر از نگاه شما، گريۀ شما
دنيا خراب بود ولي شد خراب تر
هر قدر تشنگي حسين تو بيشتر
چشم سياه غمزده ات غرق آب تر!
حالا حسين مي رود و روي نيزه ها...
تو مانده اي چو كوه،نه!كم اضطراب تر!
*
آيا كسي به پهنۀ تاريخ تا كنون
از او «حسين»تر شده از تو رباب تر؟!...
 

behz@d

بی وفــا
پاسخ : اشعار عاشورا

زني شبيه خودش عاشق، زني شبيه خودش: مادر
سپرده بر صف آيينه، دوباره آينه اي ديگر
دوباره داغ بهروي داغ،دوباره درد به روي در
كبوتران بدون بال، كبوتران بدون پر
تمام مرثيه ها گفتند به پاي دست تو مي افتند
كه در مقابل چشماني، عطش گرفته و ناباور-
زني دو بازوي خونين را بلند كرده و مي گويد :
«دو دست ماه بني هاشم فداي زادۀ پيغمبر»
زني چنان شجاعت را چوشير داده به فرزندان
به آستان تو آورده چهار شير چنان حيدر
چهار شير كه مي غرند ، چهار شير كه مي جنگند
چهار شير كه مي آيند،چهار دسته گل پرپر
چهار دسته گل پرپر، چهار آينۀ ديگر
ستاره اند؟ نه روشن تر،فرشته اند؟ نه زيباتر
زني كه داغ پسر دارد، دوباره داغ دگر دارد
چقدر خون به جگر دارد، زني بدون پسر،مادر!
 

behz@d

بی وفــا
پاسخ : اشعار عاشورا

چهل طلوع، چهل صبح زرد بي خورشيد
زمين!به دور مدارت نگرد بي خورشيد
چهل غروب، چهل شط خون سرگردان
كه از مدار جهان گشته طرد بي خورشيد
صداي شيهۀ يك اسب در افق گم شد
ستاره به او گفت بر نگرد بي خورشيد
هلا! اميد صبوران، بهار نامرئي
طلوع كن كه جهان گشته سرد بي خورشيد
*
هنوز ادامه دارداصالت دردت
هنوز ادامه دارد نبرد با خورشيد
 
بالا