دانشجویی که درتهران تحصیل میکردوپولش تمام شده بود،میترسیدپدرش ازشنیدن خبرخیلی عصبانی شودتصمیم گرفت اول مادرش رامطلع کند،تااوطوری پدرش راراضی کند.
به این جهت این تلگراف رابرای مادرش مخابره کرد:"من کاظم،پول لازم"
چندی بعداین تلگراف به دستش رسید:"من بابام،پول تمام"..........
جوانی که به هیچ وجه حاضرنبودسربازی بره به پزشک گفت:باورکنیدمن نمیتونم برم سربازی چون چشمهای من خیلی نزدیک بین است.
دکتر:مثلاًچقدر؟
جوان:مثلاًشمااندرخت توی باغ رامیبینید؟
دکتر:اری
جوان:اما من نمیبینم!!!!
دونفرباهم صحبت میکردند یکی ازانها یک چشم داشت گفت:به نظرمن انهایی که یک چشم دارندبهترازکسانیکه دوچشم دارندمیبینینند.مردیکه دوچشم داشت گفت:غیرممکن است.
مردیک چشم گفت:کاملاً هم ممکن است.به عنوان مثال من درصورت شما من دوچشم میبینم ولی شما درصورت من یک چشم من میبینید!