پاسخ : نگاهی به زندگانی حضرت سموئیل(ع)
خداوند می فرماید: «قالوا أنى یکون له الملک علینا و نحن أحق بالملک منه و لم یؤت سعة من المال» ترجمه: گفتند: از کجا او بر ما حکومت داشته باشد، حال آن که ما براى این امر شایسته تریم و او از مال دنیا چیزى ندارد؟ (بقره، ۲۴۷). بنى اسرائیل که براى فرمانده و رئیس لشکر امتیازاتى از نظر نسب و ثروت لازم مى دانستند و هیچکدام را در طالوت نمى دیدند در برابر این انتصاب سخت به حیرت افتادند زیرا به عقیده آنها وى نه از خاندان لاوى بود که سابقه نبوت داشتند و نه از خاندان یوسف و یهودا که داراى سابقه حکومت بودند بلکه از خاندان” بنیامین” گمنام بود و از نظر مالى تهى دست لذا به عنوان اعتراض گفتند او چگونه مى تواند بر ما حکومت کند ما از او سزاوارتریم؟! علامه طباطبایی می فرماید: اینکه آن جناب نام آن فرمانده را برد و فهماند که او طالوت است باعث شد که از دو جهت اعتراض کنند، که این دو جهت به نظر آنان با سلطنت طالوت منافات داشته، و خداى تعالى یکى از آن دو جهت را از ایشان حکایت کرده که گفتند:” أنى یکون له الملک علینا و نحن أحق بالملک منه …؟” و معلوم است که این اعتراض که به پیامبرشان کردند و در آن هیچ دلیلى بر اینکه طالوت، شایستگى سلطنت ندارد و خود آنان سزاوارترند، نیاوردند، گفتارى بوده که احتیاج به استدلال نداشته یعنى دلیلش امر روشنى بوده و آن امر روشن جز این نمى تواند باشد که بیت نبوت و بیت سلطنت دو بیت و دو دودمان بوده در بنى اسرائیل که اهل آن دودمان همواره به آن فخر مى کرده اند و طالوت از هیچ یک از این دو بیت دو خاندان نبود و به عبارتى دیگر طالوت نه از خاندان سلطنت بود، و نه از خاندان نبوت، و به همین جهت گفتند: او کجا و سلطنت کجا؟ خود ما سزاوارتر به سلطنت هستیم تا او، چون هم از دودمان نبوتیم و هم از دودمان سلطنت، و خدایى که ما را شایسته چنین افتخارى دانسته، چگونه راضى مى شود آن را به دیگرى انتقال دهد.و این گفتار یک ریشه اعتقادى داشته و گرنه ظاهرا اعتراضى بسیار بیجا است، و ریشه این گفتار این است که یهود معتقد بودند که در کار خدا” بداء”، ” نسخ” و ” تغییرى” نیست، و این سه از خدا محال است که قرآن از ایشان حکایت کرده، که گفتند: ” ید الله مغلولة غلت أیدیهم- دست خدا بسته است، دستشان بسته باد” و پیامبرشان در پاسخ فرموده: ” إن الله اصطفاه علیکم- خدا او را بر شما ترجیح داده” پس این یکى از دو جهت اعتراض بنى اسرائیل بود.
خداوند می فرماید: «قالوا أنى یکون له الملک علینا و نحن أحق بالملک منه و لم یؤت سعة من المال» ترجمه: گفتند: از کجا او بر ما حکومت داشته باشد، حال آن که ما براى این امر شایسته تریم و او از مال دنیا چیزى ندارد؟ (بقره، ۲۴۷). بنى اسرائیل که براى فرمانده و رئیس لشکر امتیازاتى از نظر نسب و ثروت لازم مى دانستند و هیچکدام را در طالوت نمى دیدند در برابر این انتصاب سخت به حیرت افتادند زیرا به عقیده آنها وى نه از خاندان لاوى بود که سابقه نبوت داشتند و نه از خاندان یوسف و یهودا که داراى سابقه حکومت بودند بلکه از خاندان” بنیامین” گمنام بود و از نظر مالى تهى دست لذا به عنوان اعتراض گفتند او چگونه مى تواند بر ما حکومت کند ما از او سزاوارتریم؟! علامه طباطبایی می فرماید: اینکه آن جناب نام آن فرمانده را برد و فهماند که او طالوت است باعث شد که از دو جهت اعتراض کنند، که این دو جهت به نظر آنان با سلطنت طالوت منافات داشته، و خداى تعالى یکى از آن دو جهت را از ایشان حکایت کرده که گفتند:” أنى یکون له الملک علینا و نحن أحق بالملک منه …؟” و معلوم است که این اعتراض که به پیامبرشان کردند و در آن هیچ دلیلى بر اینکه طالوت، شایستگى سلطنت ندارد و خود آنان سزاوارترند، نیاوردند، گفتارى بوده که احتیاج به استدلال نداشته یعنى دلیلش امر روشنى بوده و آن امر روشن جز این نمى تواند باشد که بیت نبوت و بیت سلطنت دو بیت و دو دودمان بوده در بنى اسرائیل که اهل آن دودمان همواره به آن فخر مى کرده اند و طالوت از هیچ یک از این دو بیت دو خاندان نبود و به عبارتى دیگر طالوت نه از خاندان سلطنت بود، و نه از خاندان نبوت، و به همین جهت گفتند: او کجا و سلطنت کجا؟ خود ما سزاوارتر به سلطنت هستیم تا او، چون هم از دودمان نبوتیم و هم از دودمان سلطنت، و خدایى که ما را شایسته چنین افتخارى دانسته، چگونه راضى مى شود آن را به دیگرى انتقال دهد.و این گفتار یک ریشه اعتقادى داشته و گرنه ظاهرا اعتراضى بسیار بیجا است، و ریشه این گفتار این است که یهود معتقد بودند که در کار خدا” بداء”، ” نسخ” و ” تغییرى” نیست، و این سه از خدا محال است که قرآن از ایشان حکایت کرده، که گفتند: ” ید الله مغلولة غلت أیدیهم- دست خدا بسته است، دستشان بسته باد” و پیامبرشان در پاسخ فرموده: ” إن الله اصطفاه علیکم- خدا او را بر شما ترجیح داده” پس این یکى از دو جهت اعتراض بنى اسرائیل بود.