نفس بکش...می بینی! تو هنوز هم زنده ای. هنوز هم نبض داری.
آروم باش دلکم...
ثابت کن که ضعیف نیستی حتی اگه می ترسی قدم برداری!
حتی اگه شونه هات می لرزه.
حتی اگه چشمات خیسه و تو دلت آشوبه.
ثابت کن...
می دونم حق داری عزیزکم...غمت زیاد شده اما...
یادت رفته !
تو عصایی...!
عصای پاهای بی جونی که می لرزن ، عصای قامتی که تاب نداره از غمت تاب بیاره...
پس ، قد راست کن...نشکن ؛ به خاطر همه...به خاطر خودت!
این بار خودت رو گول بزن. گاهی وقت ها باید گوشات دراز شن...باید...!
خودت رو گول بزن.
اصلا خودت رو محاکمه کن.
خودت رو تنبیه کن تا یادت باشه که باید و باید و باید آروم باشی.
از امروز و برای همیشه تو محکوم به صبر و سکوتی.
اون هم فقط به خاطر کسی که خاطرت رو خیلی می خواد و
سفارشت رو به همه ی کائنات کرده..
به خاطر خدا...
تو هستی ...!
مجبوری که بمونی
اما مختاری که شاد باشی یا غمگین!!!
پس خودت انتخاب کن...
یا حق ؛ دل کوچیک من...