اشعار شب اول محرم

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
بسم رب الحسین

سلام

در این تاپیک اشعار شب اول محرم قرار داده می شه :53:
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب اول محرم

از آن خوشم که شدم نوکر سرای حسین
منم غلام کسی که بود گدای حسین

دو چشم داده خداوند تا که گریه کنم
یکی برای حسن آن یکی برای حسین

یقین که آتش دوزخ حرام گردیده
به جسم آنکه بود یار آشنای حسین

برای بخشش کوه گناه یک راه است
بریز قطره ی اشکی تو در عزای حسین

کبوتر دل عشاق هر شب جمعه
نشسته است روی گنبد طلای حسین

خدا کند که شبی زائر حرم گردیم
و جان دهیم همان شب به کربلای حسین

به گوش جان تو اگر بشنوی هنوز آید
ز زیر نیزه و تیغ و سنان صدای حسین
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب اول محرم

کارش میان معرکه بالا گرفته بود
‏شمشیر را به شیوه ی مولا گرفته بود

‏تنها میان مردم بیعت فروش شهر
‏انبوه کینه دور و برش را گرفتهبود

‏دلواپس غریبی امروز خود نبود
‏اما دلش به خاطر فردا گرفته بود

‏دیدی که از ارادت دیرینه ی حسین
‏یک کوفه زخم در بدنش جا گرفته بود؟

‏با سنگ پای بیعت او مهر می زدند
‏باور نکرد از همه امضا گرفته بود

‏این شهر خواب بود و ندانست قدر او
‏او شب برای مردمش احیا گرفته بود

‏جرمش چه بود؟ نسبت نزدیک با علی
‏أن شعله ها برای همین پاگرفته بود
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب اول محرم

نفس بده که نفس پای این علم بزنم
نفس بده که فقط از حسین دم بزنم

سرم فدای قدمهات آرزو دارم
که سرنوشت خودم را بخون رقم بزنم

سرم هوای تو دارد دلم هوای ضریح
چه می شود که سری گوشه ی حرم بزنم

کنار سینه زنان چه می شود ارباب
میان صحن و سرایت شبی قدم بزنم

هزار حاجتم اما رسیده ام امشب
که چشم بر قدم صاحب علم بزنم

نفس بده که زشب تا غروب تاسوعا
میان نوحه کنانت دوباره دم بزنم
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب اول محرم

ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم

باید سبک عبور کنم از خیال سود
باید خلاص از تب و تاب ضرر شوم

آزاد از مثلث تزویر و زور و زر
آزاد از هر آنچه نقوش و صور شوم

باید عوض شوم چه به چپ چه به راست،ها
بهتر اگر نمیشود از بد بتر شوم

از بد بتر چرا شوم اما؟ محرم است
از خوب میشود که در این ماه، سر شوم

این ماه میشود که شوم چیز دیگری
یک چیز دیگری که ندانم اگر شوم

یک چیز دیگری که نباید به وهم هم
یعنی که نه فرشته شوم نه بشر شوم

خیر مجسم است محرم، بعید نیست
این ماه، تا ابد تهی از هرچه شر شوم

حتی اگر یزیدیم و در سپاه کفر
چون حر، بعید نیست شهید نظر شوم

شب با یزید باشم و فردای انتخاب
قربانی حسین، نخستین نفر شوم
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب اول محرم

آدم شود هر آنکه به اندازه نَمی
گرید برای اشرف اولاد آدمی

این اشک ها چه معجزه ها که نمیکند
بر هر دل شکستۀ آشفته ماتمی

سرمایۀ قیامت من گریه من است
حتی به قطره ای و نه یا قدر شبنمی

کی میشود که جان بدهی قلب مرده را
با آن دم خدایی عیسی بن مریمی

اصلا بعید نیست خدا را چه دیده ای
جان میدهم برای تو آخر محرمی

آقا فدای نام شما نام کربلا
هر دو شده بهانۀ هر گریه و غمی

قربان محتشم که چه زیبا سروده است
بازاین چه شورش است که در خلق عالمی

حی علی البکاء که محرم رسیده است
وقت عزا و نوحه و ماتم رسیده است
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب اول محرم


آقا سلام برغزل اشک ماتمت
بر مسجد و حسینیه و روضه و دمت

چندی گذشت در غم هجران اشک تو
پرمی کشید دل به هوای محرّمت

آقا سلام ماه محرّم شروع شد
آمد بهار زخم دل ما و مرهمت

خون می شود دل همه عالم زه قصه ی
آن لحظه های آخر و گودال و آن غمت

در بین روضه غم دل من را گرفته بود
وقتی رسید روضه به انگشت و خاتمت

ما بین این همه غم و اشک وفراق وداغ
ای زینب آمدم که شوم یار و همدمت

زینب چه قدر شکل جوان مادرت شدی
با صورت کبود و همان قامت خمت
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب اول محرم


مسلم اسیر زلف کمند شما بوَد
در بند کوفه نه ! که به بند شما بوَد
این خسته جان بی رمق کوچه گرد شهر
دلخوش به یک بگو و بخند شما بوَد
دارم امیـــد کز افــق کوفــه مغربم
در ســایه سار قــد بلنــد شمــا بوَد
گفتم بیا بیا ، عجلــه کن به آمــدن
دل شوره ام ز شور روند شما بوَد
اصلاً بیا ، نیا نه به وسع دهان ماست
ما تابعیم هرچه پسند شما بوَد

اما ، اگر ، اگرچه مرا ذکر هر شب است
جای حسین ذکر لبم ، شور زینب است


گرچه تنم اسیر هزاران جراحت است
درد دل شکسته ی من بی نهایت است
هرچند سنگ کینه سرم را شکسته است
ممنونم از خدا سر ساقی سلامت است
گفتــم به باد تا که به زلفت خبر دهــد
این شهر بی ستاره نه جای اقامت است
هر دست و پنجه ای که گلوی مرا فشرد
خط بدون فاصله ی دست بیعت است
تغییر کوفه امر محــالی است ای عــزیز
کوفی هنوز هم به خدا بی مروت است

گرمی دست بیعتشان زود سرد شد
یعنی پسر عموی شما کوچه گرد شد

گر پا نهی به مرکز حیله چه می شود
تکلیف بانوان جلیله چه می شود ؟
نیت شدم که حرکت پروانه ای کنم
اما چگونه اینهمه پیله چه می شود ؟
بادی نمی وزد که خبردارتان کنــم
ای رب چاره ساز وسیله چه می شود ؟
آه از جگر کشیدم و گفتم به ناله وای
ای مسلم عقیل ، عقیله چه می شود ؟
دردی شبیه مصرع بعدی کشنده نیست
ششماهه ی عروس قبیله چه می شود ؟


آقا ببخش هر غزلم صد قصیده داشت
یادم نبود قافله ات نو رسیده داشت !
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب اول محرم


شبی که دیدۀ خود پر ستاره می کردم
برای غربت دل فکر چاره می کردم

به دانه های چو تسبیح اشک در دستم
برای آمدنت استخاره می کردم

نماز عاشقی من شکسته شد اما
سلام بر تو از دارالعماره می کردم

من از محلۀ آهنگران بی احساس
گذر نمودم و دل پر شراره می کردم

یکی سفارش تیر سه شعبه ای می داد
دعا برای سر شیر خواره می کردم

غریب تر ز دلم روزگار چون می خواست
به کودکان غریبم اشاره می کردم
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب اول محرم

کوچه گردِ غریب میداند
بی کسی در غروب یعنی چه
عابرِ شهرِ کوفه می فهمد
بارشِ سنگ و چوب یعنی چه



صف به صف نیتِ جماعت را
بر نمازِ امام می بستند
همه رفتند و بعد از آن هم
در به رویش تمام می بستند



در حکومت نظامیِ کوفه
غیرِ طوعه کسی پناهش نیست
همه در را به روی او بستند
راستی او مگر گناهش چیست



ساعتی بعد مردمِ کوفه
روی دارالعماره اش دیدند
همه معنای بی کسی را از
لب و ابرویِ پاره فهمیدند


داد میزد: حسین آقا جان
راهِ خود کج نما کنون برگرد
تا نبیند به کربلا زینب
پیکرت رابه خاک وخون برگرد


دست من بشکند ولی دستت
بهرِ انگشتری بریده مباد
سرِ من از قفا جدا بشود
حنجرت از قفا دریده مباد


کاش میشد به جای طفلانت
کودکانم بریده سر گردند
جان زهرا میاور آنها را
دختران را بگو که بر گردند


یاس های قشنگِ باغت را
رنگِ پاییز می کنند اینجا
نعل نو میزنند بر اسبان
تیغِ خود تیز می کنند اینجا

**

نیزه ها را بلند تر زده اند
مردمانی پلید و بی احساس
حک شده زیر نیزه ها : اینهاست...
...از برای نبردِ با عباس


پیر زن ها برای کودک ها
قصه ی سنگ و چوب میگویند
" روی نیزه اگر که سر دیدی
سنگ بر او بکوب " میگویند


می دهد یاد بر کمانداران
حرمله فن تیر اندازی
فکر پنهان نمودن و چاره
بر سفیدی آن گلو سازی ؟



کوفه مشغول اسلحه سازی ست
فکر مردم تمامشان جنگ است
از سر دار کوفه می بینم
بر سر بام خانه ها سنگ است



تشنه ات میکشند بر لب آب
گو به سقا که مشک بر دارد
طفلکی پا برهنه مگذاری
خار صحرایشان خطر دارد


پیکرش روی خاک و طفلانش
کوچه کوچه پی اش دوان بودند
از گزند نگاه حارث هم
تا پدر بود در امان بودند



مثل مولا سه روز مانده به خاک
پیکر بی سرش نشد عریان
مثل مولا که پیکرش اما
نشده پایمال از اسبان


رسم دلدادگی به معشوق است
عاشقان رنگ یار میگیرند
در همان لحظه های آخر هم
نام او روی دار میگیریند

 
بالا