محرم در اسارت

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

آتش حسيني

با ابتکار بچهها همه روي يک تکه پارچه که به شکل روبان بود ،نوشته بودند:« يا حسين». قصد داشتيم اين روبانها را در روز عاشورا که به محوطه آمديم، به لباسهايمان بزنيم. وقتي همه به محوطه آمديم، با گفتن کلمه «آتش» که به عنوان رمز شروع کار انتخاب شده بود، روبانها را به روي لباسهاي خود زديم.
چشمان گرد شده و دهان باز عراقيها نشان ميداد که از اين کار ما خيلي تعجب کردهاند. آنها بدشان نميآمد که از اين کار جلوگيري کنند، اما تا جنبيدند، کار از کار گذشته بود.
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


صحنه عاشورا
بچهها نقاشيهايي ميکشيدند که مثل آن کمتر پيدا ميشد. در بين بچهها نقاشي بود که هر نوع نقاشي را ميکشيد. يک بار شب عاشورا جمال که بچه مشهد بود گفت:«يک تابلو براي فردا ميخواهيم که پرچم داشته باشد». بچهها پيراهنهاي سفيد را به يکديگر دوختند وبلافاصله چند خيمه و صحنه عاشورا را روي آنها کشيدند. کار تا آخر شب ادامه داشت. صبح هرکس آن را ميديد به گريه ميافتاد. در اردوگاه افرادي بودند که هرچه اراده ميکردند، به تصوير ميکشيدند.
راوي :نصرالله قرهداغي
منبع :کتاب فرهنگ آزادگان صفحه 281
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


اين کار شما حرام نيست


افسر اردوگاه صحبت کرد و گفت:«چرا شما سينه ميزنيد و خودتان را سياه ميکنيد و بدنتان کبود ميشود اين کار حرام را انجام ميدهيد که مثلاً بگوييد ما داريم عزاداري ميکنيم».
يکي از بچهها بلند شد و گفت:«چطور ما خودمان را به خاطر حضرت اباعبدالله (ع) ميزنيم سياه ميکنيم حرام است ولي شما ما را با کابل ميزنيد و سياه ميکنيد حرام نيست!».
راوي :عارف سجادهچي، اردوگاه موصل
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
بيست سال عزاداري نکردهايم

ايام محرم فرا ميرسيد و عاشقان سردار شهيدان، امام حسين (ع) جهت انجام مراسم عزاداري و نوحهخواني مهيا ميشدند.
هر روز چند نگهبان از بين برادران انتخاب ميکرديم تا مراقب رفت و آمد نظاميان عراقي باشند و سپس به صورت مخفيانه و آرام يکي از برادران نوحه ميخواند و ما در غم مولايمان حسين (ع) دم ميگرفتيم، بر سينه ميزديم و اشک ميريختيم.
زيارت عاشورا در تاريکي شب، اندوه دلهايمان را ميزدود و نور اميد بر وجودمان ميتابانيد.
شبي از همين شبها در حال عزاداري بوديم که ناگهان سرهنگ عراقي که رئيس محاکمات اردوگاه بود، وارد آسايشگاه شد. از ديدن ما در وضعيت سوگواري، قدري درهم رفت و گفت: « ما شيعههاي عراقي در اين بيست سالي که حکومت صدام بر سر کار آمده، نتوانستهايم عزاداري کنيم، آن وقت شما با چه جرأتي عزاداري ميکنيد؟


راوي :آزاده عبدالله ناطقي
منبع :مؤسسه فرهنگي پيام آزادگان
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
​​


شربت محرم در اسارت
ماه محرم فرا رسيد و ما نيز همچون سالهاي گذشته دور از چشم عراقيها مراسم عزاداري برپا کرديم.
طبق هماهنگي به عمل آمده، تصميم گرفتيم در شب عاشورا بين برادران شربت توزيع کنيم. بچهها به ياد صحنهي کربلا، شروع به عزاداري کردند و بر سينه زدند.
مدتها بود دچار کمبود آب بوديم؛ اما آن شب به لطف آقا امام حسين (ع) وقتي شيرها را باز کرديم، آب فراواني از آن جاري شد که سابقه نداشت. لذا توانستيم بين ششصد نفر از برادران آزاده شربت پخش کنيم.


راوي :آزاده عليرضا زارعزاده
منبع :مؤسسه فرهنگي پيام آزادگان
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


نميتوانستند چيزي بگويند


يک بار بچهها دست به دست همديگر دادند و قرار گذاشتند مجالس سينهزني تشکيل بدهند و چون ايام محرم بود، مراسم سينهزني و نوحهخواني باشکوهي تشکيل دادند. نگهبانان ميآمدند و چون اتحاد و همبستگي جديدي را، که در اواخر اسارت بين ما بود، ميديدند، نميتوانستند چيزي بگويند.اين اواخر تأکيد و اصرار بچهها براي عزاداري، عراقيها را مجبور کرد که يک نوار نوحه و مصيبت را که يک نفر در حرم امام حسين (ع) خوانده بود، برايمان پخش کنند. عراقيها ميگفتند:« همين از سرتان هم زياد است». آنها انتظار داشتند که به همين قانع شويم.

راوي :حسين يزديان، اردوگاه بعقوبه


 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


مجازات براي عزاداري


سال 66 با همت تعدادي از آزادگان، مجلس تعزيهاي راه انداختيم. همان سال، هر شب در يک ساعت معين عزاداري ميکرديم. شب دهم عراقيها به آسايشگاه ريختند و همه را به زير باتوم و شلاق گرفتند.

منبع :کتاب فرهنگ آزادگان صفحه 286


 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

ميخواهم اعدام شوم


در ماه محرم هر شب نوحهسرايي و عزاداري ميکرديم. اين وضع ادامه داشت تا شب تاسوعا که حدود بيست سرباز عراقي مسلح به همراه سرهنگ فضيل فرمانده اردوگاه وارد آسايشگاه 5 شدند. سرهنگ عراقي گفت : شما نظم اردوگاه را بر هم زدهايد. چرا سينهزني ميکنيد؟ اين کار ممنوع است!
پرسيدم : چرا ممنوع است؟ اين يک مراسم مذهبي است حتي در عراق هم شيعيان در سوگ امام حسين (ع) همين کار را ميکنند.
سرهنگ برآشفت و خيلي جدي گفت : به شرفم سوگند اگر دوباره اين کار را بکنيد شما را اعدام ميکنم! و سپس ادامه داد : خوب، حالا بين شما چه کسي هست که بخواهد اعدام شود؟
پس از چند لحظه سکوت، ناگهان برادر حسين پيرحسينلو دليرانه بلند شد. سرهنگ که جا خورده بود، با تعجب گفت : چي؟ تو ميخواهي اعدام شوي؟
برادر پيرحسينلو گفت : بله چون ما به خاطر همين عزاداريها انقلاب کرده ايم و در ادامهي راه امام حسين (ع) است که اينجا هستيم و با شما ميجنگيم.
سرهنگ بيچاره گيج و مبهوت شده بود، چون نه ميتوانست اعدام کند و نه ميتوانست اين اقدام جسورانه و متهورانه را ببخشد. بنابراين با مشت به سينهي برادر حسين کوبيد و گفت :«بنشين» و مثل سگ زخمي از آنجا رفت.
به محض خروج او بچههاي آسايشگاه يکصدا فرياد کشيدند:«الله اکبر، خميني رهبر، مرگ بر صدام يزيد کافر.
فرداي آن روز اسامي هجده تن از برادران را خواندند که نام برادر پيرحسينلو هم بين آنها بود. سپس آن عزيزان را از اردوگاه موصل منتقل کردند و ديگر خبري از آنها به دستمان نرسيد.

راوي :احمد اسدي غفور
منبع :مؤسسه فرهنگي پيام آزادگان


 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


چوب خيزران


در اردوگاه، دشمن، يکي از برادران آزاده ما را زير فشار قرار داد که او به امام خميني توهين کند. آن دشمن کينهتوز ميگفت:«بايد به رهبرت اهانت کني وگرنه رهايت نميکنم. هرچه فشار آورد، ايشان مقاومت کرد. گفت:«اگر از اين بچهها خجالت ميکشي، من به رهبرت اهانت ميکنم، تو فقط سرت را پايين بياور»!.
هرچه آن شکنجهگر اهانت کرد، او سرش را بالا گرفت (سرانجام، به خشم آمد و ) با کابل کشيد تو صورت آن برادر.
افسر بعثي، که خودش آمر و ناظر بود، دلش به رحم آمد و گفت:«چشمت دارد درميآيد، سرت را بياور پايين»!
آن آزاده جواب داد:«من با خداي خود عهد بستهام که تا آخرين قطره خون و آخرين لحظهي حيات، وفاداريام را حفظ کنم».
آن افسر بعثي اين حالت را ديد، تا اينکه روز عاشورا فرا رسيد. ما روز عاشورا پابرهنه شده بوديم. آنها فهميدند که اين پابرهنگي به عنوان عزاداري براي آقا حسين بن علي (ع) است. ناگهان، با کابل و چوب ريختند داخل اردوگاه.
همان افسر، يک خيزران دستش گرفته بود. ما تا آن روز (چوب) خيزران نديده بوديم. افسر بعثي، خيزران را محکم کشيد تو صورت همان برادري که آن روز، زير کابل، آن استقامت را نشان داده بود.
ناله آن جوان بلند شد و صدايش تمام اردوگاه را در بر گرفت.
افسر بعثي يک مرتبه، متحير ماند و گفت:« تو همان کسي هستي که آن روز، زير ضربههاي کابل، صدايت درنيامد؟»
او هم جواب داد :« آخر، امروز با خيزران شما به ياد لحظههايي افتادم که سر نازنين آقا حسين بن علي (ع)، ميان تشت بود و يزيد با خيزراني که دردست داشت، به لب و دندان مبارکش ميزد.


راوي :مرحوم ابوترابي
منبع :مطالب ارسالي از مؤسسه فرهنگي پيام آزادگان


 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


خاطرات ماه محرم در اسارت


در رأس کليهي مناسبتها، تاسوعا و عاشوراي حسيني بود. در عراق ( آن زمان ) سينهزني و زنجيرزني و نوحهخواني براي شهداي کربلا به طور کلي ممنوع بود و شيعيان عراق از عزاداري براي شهيدان حماسه و خون، سالها محروم بودند.

سال اول بود و ما بيخبر از همه جا، شب، شروع به عزاداري کرديم. يکي نوحهاي خواند و بقيه سينه زدند. صداها کم کم اوج گرفت. ناگهان دهها سرباز عراقي، کابل به دست به داخل اردوگاه ريختند و درِ آسايشگاه ما را باز کردند. دست و سر و پا بود که در زير کابل کبود ميشد. « ممنوع ... لطم ممنوع» سينهزدن ممنوع است.
گفتيم: « براي امام حسين، ممنوع ؟! » و زوزهي شلاقها، پاسخ ما را ميداد.

دست يکي از بچهها در رفت. ديگري پشتش خون افتاد. عرقيها رفتند و عزاداري ما با آه و نالهي مصدومين پايان پذيرفت. تازه فهميديم چرا اين حزب را کافر ميگويند.
سال بعد، وضع متفاوت بود. پشت پنجرهها نگهبان گذاشتيم و صداي نوحه هم زياد بلند نبود. هر وقت عراقيها نزديک ميشدند، عزاداري قطع ميشد و بچهها سر جاي خود مينشستند.

عراقيها ميفهميدند که عزاداري ميکنيم. ولي مدرکي نداشتند.
دو سه سال بعد چارهي ديگري انديشيدند؛ درست در ايام عاشورا و تاسوعا اعلام ميکردند که بايد واکسن بزنيد. چه بيماري؟ نميگفتند ! آنفولانزا، شبه وبا و غيره !

ميزان تزريق واکسنها طوري بود که همه را براي 48 ساعت از پاي ميانداخت. همه تب ميکردند و کسي حال بلند شدن و عزاداري نداشت؛ البته عزاداري برپا ميشد؛ اما به علت کسالت افراد، بسيار فشرده و محدود بود.
حيله مؤثري بود؛ ولي روز عاشورا را در تب سپري کردن، هم حال و هوايي داشت. دشمن که از حلاوت اين حال خبري نداشت !

سالهاي آخر، مجالس عزاداري بسيار باشکوه برپا ميشد. مداحان که در اسارت رشد خوبي داشتند، دلهاي غصهدار اسرا را به رنجهاي ائمه پيوند ميزدند و اشعار و نوحههاي لطيف و نغزي در اين باب سروده ميشد. ( اي کاش که آن اشعار و نوحهها جمعآوري ميشد. )
اربعين حسيني، 28 صفر و ايام شهادت ديگر ائمه نيز با برپايي مجالس عزا و نوحهسرايي جايگاهي خاص داشت.


راوي :سيامک عطايي
منبع :مؤسسه فرهنگي پيام آزادگان

 
بالا