ساده زیستی شیخ محمد حسین زاهد

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
شیخ محمد حسین زاهد (ره) از منظر آیت الله شاه آبادی

فرزند آیت الله شاه آبادی نقل می کند :
بین ایشان و والد مرحوم ما ( آیت الله شاه آبادی- ره ) رابطه و علاقه خاصی وجود داشت و غالبا" مشکلات خود را با پدرم مطرح می کرد.
روزی ایشان به من گفت: یک سؤالی دارم، می روی از پدرت می پرسی، بگو چشمانم خیلی ضعیف است و خوب نمی بینم لذا وقتی به بازار می آیم با مردم یا حتی زنان برخورد می کنم و متوجه نمی شوم، آیا صلاح می دانید از خانه بیرون نیایم تا این مشکل پیش نیاید؟
وقتی من پیغام آقا را رساندم پدرم فرمود:
می روی پیش شیخ محمد حسین زاهد و از جانب من می گویی، بیرون آمدن شما امر به معروف و نهی از منکر است ولو اینکه اتفاقا" با کسی برخورد کنید و اصلا" وجود شما در بیرون تبلیغ و ترویج دین و معرفی روحانیت است.
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
بهره معنوی شیخ محمد حسین زاهد (ره)

از قول یکی از شاگردان نقل شده است :
در یکی از سفرهای امامزاده داوود وقت بازگشت، به باغ مستوفی رسیدیم. عده ای دیگر از جمله شهید نواب صفوی و یارانش در آن باغ بودند. وقتی شهید نواب متوجه شد که آقا به باغ تشریف آورده اند، به اتفاق یارانش خدمت آقا رسیدند، خیلی به آقا احترام می گذاشت، متواضعانه می خواست که آقا آنها را موعظه کند.
ایشان هم چند جمله ای صحبت کرد، در هنگام موعظه مطلبی مرا به خود جلب کرد، دیدم مرحوم نواب طوری خودش را به ایشان نزدیک کرده مثل این که می خواست از نور وجود شیخ بهره معنوی بیشتری ببرد.
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
بصیرت در کار فرهنگی شیخ محمد حسین زاهد (ره)


یکی از افرادی که آن موقع کودک بود نقل می کند :
محل بازی ما معمولا" جلوی مسجد بود طبق معمول هم سر و صدا داشت.
روزی هنگام بازی، کسی از طرف آقا آمد و گفت: آقا فرموده اند: بزرگتر بچه ها نزد من بیاید، بعد از مشورت، بچه ها مرا انتخاب کردند.

رفتم خدمت ایشان. وقتی خدمت ایشان رسیدم، خیلی احترام گذاشت، بعد فرمود: داداشی نمی خواهی با من رفیق بشوی، با این کلام خیلی در دلم ذوق کردم و مجذوب ایشان شدم.
فردا شب تمام بچه های محل را به مسجد بردم، یادم نمی رود صحنه خیلی جالبی اتفاق افتاد، همه صف اول ایستاده بودیم و در همان حال بازیگوشی می کردیم و همدیگر را هل می دادیم.
بالاخره صبر یکی از نمازگزاران تمام شد و فریاد زد مسجد جای بازی نیست و ما خیلی ترسیدیم، آقا ابتدا آن شخص را آرام کرد .

بعد از آرام شدنش برای اینکه اهمیت کار را به او بفهماند فرمود: اگر من و شما را سر خیابان لاله زار رها کنند، مستقیم به مسجد امین الدوله می آییم، اما این بچه ها در طول مسیر ممکن است ده جا گیر کنند، دام های شیطان گسترده است، با این وضعیت باید این بچه ها را جذب مسجد کنیم.
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
تاثیر کلام شیخ محمد حسین زاهد (ره)

مسجد امین الدوله چند بار مرمت و بازسازی شد.
قبل از اینکه به این صورت در بیاید و بازسازی شود، به خاطر قدیمی بودن مسجد، جیرجیرک هایی داخل حیاط مسجد بودند، که سر و صدای زیادی داشتند، تا آن حد که اگر دو نفر در کنار هم مشغول صحبت بودند صدای هم را خوب متوجه نمی شدند.
همین جیرجیرک ها وقتی شیخ محمد حسین مشغول صحبت می شد، صدایی از آنها بلند نمی شد، مثل اینکه آنجا نبودند.
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
احترام به سادات شیخ محمد حسین زاهد (ره)


زمانی پسر آقای سید علی نقی امام جماعت مسجد دروازه را خدمت آقا بردند که در خدمت آقا تحصیل کند.
آن زمان شهریه 3 یا 4 تومان بود. سر ماه وقتی برای پرداخت شهریه رفتند ، ایشان فرمود: داداشی تو حاضری من پسر حضرت زهرا ( علیها السلام) را درس بدهم و پول بگیرم، حیف نیست.
هر چه اصرار شد که آقا، شما خرجتان فقط از این راه تأمین می شود، این پسر هم یک از آن بچه هاست.
ایشان قبول نکرد و فرمود: راضی نباش برای درس دادن به پسر حضرت زهرا ( علیه السلام) پول بگیرم.
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
گرفتن حاجت از شیخ محمد حسین زاهد (ره)


شخصی گرفتار شده بود و حاجتی داشت، به یاد شیخ محمد حسین زاهد می افتد.
به خاطر همین، شب جمعه می رود به ابن بابویه در مقبره مرحوم آقا و به ایشان متوسل می شود. بعد از ساعتی خوابش می برد.
در عالم خواب می بیند که شیخ محمد حسین زاهد از در اصلی قبرستان ابن بابویه وارد می شود و به سمت مقبره می آید، وقتی که می رسند، آقا می فرماید: داداش جون، بلند شو برو، حاجتت برآورده شده، ولی داداشی، من اینجا نیستم، بلکه در کربلا هستم.
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
شیخ رجبعلی و وفات شیخ محمد حسین زاهد (ره)


یکی از شاگردان نقل می کند :
بعد از وفات آقا یکی از مقبره های ابن بابویه که مربوط به ارادتمندان ایشان بود برای دفن آماده شد.
با جمعیت تا کنار مقبره آمدیم در میان جمعیت چشمم به شیخ رجبعلی خیاط افتاد که بالا سر قبر آقا بلند بلند گریه می کرد.
ولی بعد از چند دقیقه چیزی دیدم که خیلی تعجب کردم، دیگر شیخ رجبعلی خیاط گریه نمی کرد، بلکه لبخندی بر لب داشت.
روزی از خود ایشان علت را پرسیدم.
جناب شیخ در جواب گفت:
وقتی بالا سر قبر شیخ زاهد بودم؛ عالم برزخ به من مکاشفه شد، دیدم شیخ محمد حسین بالا سر قبرش ایستاده و مضطرب است و می ترسد داخل قبر شود.
ناگهان وجود مقدس و مبارک سیدالشهدا ( علیه السلام) تشریف فرما شدند و به شیخ محمد حسین اشاره کردند و فرمودند: نترس من با تو هستم.
گریه برای ترس و اضطراب شیخ محمد حسین زاهد بود و لبخند برای تشریف فرمایی امام حسین ( علیه السلام).
 
بالا