52. با عصبانیت رفتم سراغش،گفتم " عمو!بیا برو مرخصی.خیلی وقته نرفتی،چرا این طوری می کنی؟! "
گفت " الان همه می رن مرخصی،بچه هایی که می مونن تنهان.من الان لازمه اینجا بمونم. "
گفت " الان همه می رن مرخصی،بچه هایی که می مونن تنهان.من الان لازمه اینجا بمونم. "