پاسخ : یه خاطره طنز بگو!!!!!
سلام بر همه دوستان
حالا که این خاطره طنز رو خانوم ملکوت گفتند منم چند تا مورد یادم اومد...
دایی من تهران زندگی میکنه و قبلا سواد خوندن و نوشتن نداشت (خدا رو شکر الان مقداری پیشرفت کرده با حضور در کلاسهای شبانه و ..)اونموقه ها پلیس 110 معروف شده بود و هر جا حرف از امنیت میشد مردم میگفتند
پلیس 110 واقعا خوبه و اینااااااا
خلاصه بنده خدا دایی من بمحض شنیدن این حرفها در مورد پلیس 110 دفتر تلفنشو بر میداره میره خونه داداشش که اون یکی دایی من میشه و میگه داداش بی زحمت شماره پلیس 110 رو اول این دفتر بنویس و شماره هاشو
مثل شماره های تلفن بنویس که من هر وقت کاری داشتم به پلیس 110 زنگ بزنم******
***************************************************************************************
یه بنده خدایی یک ظرف 1لیتری برداشته بود و به صاحب مغازه تعویض روغنی میگه ببخشید اصغر آقا این یک لیتری چند لیتریه؟؟؟؟؟؟؟؟