فقط برای او...

*SAMIRA*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
خدایت...

خدای من سفید است، خدای تو آبی،

من قول می دهم اگر تو خدایت را بغل کنی،

من قول می دهم اگر دستت را روی شانه های خدایت بگذاری،

من قول می دهم حتی اگر سرت را روی پای خدایت بگذاری،

خدایت ناراحت نمی شود،

خدایت ناراحت نمی شود اگر رنگی تصورش کنی،

خدایت دلخور نمی شود اگر تو به روی ماهش دست بکشی،

من تضمین می کنم خدای تو بدش نمی آید اگر تو برایش جیغ بکشی،

خدایت چیزی نمی گوید اگر تو برایش دست تکان بدهی،

خدایت دوست دارد تو به یادش لب پنجره انار بگذاری، اگر زمستان است،

یک قاچ هندوانه بگذاری اگر تابستان است،

من قول می دهم اگر تو خودت را با خدایت در حال دویدن تصور کنی،

من قول می دهم تو اگر با خدایت روی چمن های پارک نزدیک خانه اتان قدم بزنی،

من قول می دهم تو اگر با خدایت شوخی کنی،

خدایت ناراحت نمی شود...

خدای بی نیاز تو، تو را دوست دارد،

خدایت مثل مادری مهربان نگاهت می کند،

مثل پدری نگران برایت آرزو دارد،

خدایت مثل یک خواهر دوست دارد تو همیشه خوب باشی،

مثل یک برادر برایت غیرتی می شود،

خدایت ... خدایت ...

دوست دارم با همه وجودم برایت بنویسم که خدایت چقدر تو را می خواهد،

و چطور منتظر است تا صدایش بزنی، تا جوابت دهد،

دوست دارد بخوانی او را،

تا تو را بخواند...

بی خیال همه چیز شو یک بار برای یک ساعت،

سجاده ات را ببر بگذار به سمت قبله

حس کن قرار است با خدایت حرف بزنی

نگاهش کنی

و شروع کن ...
 

*SAMIRA*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : فقط برای او...



در خیالات خودم داشتم با خدا حرف میزدم در آغوش گرم خدا بودم
به آرامی صورتم را نوازش کرد
گفتم سلام
گفت سلام ای عزیز من
گفتم خدایا خیلی تنهام
لبخندی زد و هیچ نگفت
گفتم چرا میخندی؟
گفت بنده ی من
من تو رو در بیابان بی کران تنهایت رهایت نخواهم کرد
حتی اگر تو فراموشم کنی
تردید داشتم ولی اینقدر این جمله رو محکم گفت که
دیگر جای بحثی نگذاشت
گفتم خدایا به پول احتیاج دارم
گفت تو غیر از من چه می جویی؟
میخواستم بگم تو برای من پول نمیشی ........
مثل اینکه فکرم رو خونده بود
گفت تا وقتی که در به پایان رسیدن گنج های روزی من مطمئن نشدی
غصه ی روزی ات رو نخور و به دنبال یافتن من باش
گفتم خدایا دلم میخواد بیشتر بهم محبت کنی
بیشتر در رحمتتو به رویم باز کنی
این بار عمیق تر خندید و گفت ای عزیز من
تو راه بندگی طی کن خدایی خوب میدانم
گفتم خدایا تو از من چی میخواهی؟
صبح تا شب،شب تا صبح نماز،ذکر و دعا
سری از روی تاسف تکان داد و گفت:
تو دعوت کن مرا به خود با اشکی
تو باید خدایی میهمانم کنی
من چشمان اشک آلودت را دوست دارم
گفتم خدایا دوستت دارم
گفت منم دوستت دارم
گفتم وقتی پیشت نیستم و باهات نیستم تو چه حالی داری
گفت احساس میکنم دنیا یه چیزی چون تو را کم دارد
گفتم آخه تو خیلی بنده داری که میتونی بهشون فکر کنی و منو فراموش کنی
گفت یادت نره من وقتی تو رو آفریدم بر خودم احسنت گفتم
گفتم خدایا میگن عذابت خیلی دردناکه
گفت هزاران توبه گرچه بشکستی من تو را از درگهم راندم؟
که تو را میترسانند از من؟ رها کن آن خالق دور،آن نامهربان معبود.
گفتم دلم گرفته
گفت دو دست خالی خود را به پیش من آور با زبان بسته ات کاری ندارم
من غوغای دل شکسته ات را شنیدم
سکوت کردم و سر به زیر افکندم
گفت ای غریب زمین خاکی ام
ای عزیزم آیا حاجتی داری؟
سکوت کردم
گفت بگو
به جز من کس دیگر نمیفهمد
بدان آغوش من باز است
بغضم گرفته بودم
نمیدانم از کجا ولی مثل اینکه فهمیده بود

عاشقانه در چشمانم زل زد و گفت
مرا با قطره اشکی میهمان کن
زدم زیر گریه
آرام گفت
ای عزیزم تو یک قدم به سمت من بیا
گام های باقی مانده اش با من
شدیدتر گریه کردم
و با اشک گفتم تو چرا اینقدر خوبی؟
گفت تو نمیدانی
خدایی عالمی دارد...

 

*SAMIRA*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : فقط برای او...






" حیرت "
نام دیگر من است
وقتی دستم
به زنگ خانه ی خدا نمی رسد
و رهگذری زنگ را برایم می زند

" حیرت "
نام دیگر من است
وقتی هنگام تشکر می بینم
رهگذر خود خداست !


 

*SAMIRA*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : فقط برای او...




من خدایی دارم.....
که در این نزدیکی است.نه در آن بالاها..
مهربان.خوب.قشنگ.
چهره اش نورانیست.

گاهگاهی سخنی می گوید: با دل کوچک من.
ساده تر از سخن ساده من.
او مرا می فهمد.او مرا می خواند.

او مرا می خواند.....


 

*SAMIRA*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : فقط برای او...




در ساحل زندگی قدم میزدم،

در همه جا دو رد پا بود:رد پای من و خدا..


به سخت ترین لحظات زندگی که رسیدم فقط یک رد پا دیدم!

گفتم:خدایا!

تو هم در سخت ترین لحظات زندگی رهایم کردی؟!


ندا آمد:این رد پای من است که تو را بر دوش میکشیدم...


footprints-sand-beach-sunrise.jpg

 

*SAMIRA*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : فقط برای او...




دلـــت کـه گـرفــت، دیگر مـنـتِ

زمیـــن را نــکـش!

راهِ آسمـان بـاز است...

پر

بکش!

او همیشه آغوشش باز است،

نگفته تو را میخواند...




 

*SAMIRA*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : فقط برای او...






كسی نیست ترجمــــــــــه ام كند !

شاید خطوط روحـــــــــم ناخواناست ...

خدایــــــــــا! تو مرا بخــــــــــوان...




 
بالا