*اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند*
*دیگر گوسفند نمیدرند*
*به نی چوپان دل میسپارند و گریه میکنند...*
*ميداني ... !؟ به رويت نياوردم ... ! *
* از همان زماني كه جاي " تو " به " من " گفتي : " شما " *
*فهميدم *
*پاي " او " در ميان است ...*
**اجازه ... ! اشک سه حرف ندارد ... ، اشک خیلی حرف دارد!!!*
*می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .*
* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد *
*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... *
*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . *
*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. *
*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود *
*و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!*
*این روزها به جای" شرافت" از انسان ها *
* فقط" شر" و " آفت" می بینی !*
*میدونی"بهشت" کجاست ؟ *
*یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب ! *
*بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری...*
*وقتی کسی اندازت نیست *
* دست بـه اندازه ی خودت نزن...*
*می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما*
* بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...*
*مگه اشك چقدر وزن داره...؟ *
*که با جاري شدنش ، اينقدر سبک مي شيم...*
*من اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم ...*
* یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم *
* ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه ...*
*و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم