شعر (فاضل نظری)

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
 

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : شعر (فاضل نظری)

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
 

abshar

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر (فاضل نظری)


بهانه

از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند

پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانیات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند​
 

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : شعر (فاضل نظری)

به نسیمی همة راه به هم میریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم میریزد

سنگ در برکه میاندازم و میپندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم میریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه میماند و ناگاه به هم میریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
عشق یک لحظه کوتاه به هم میریزد

آه، یک روز همین آه تو را میگیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم میریزد
 

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : شعر (فاضل نظری)

شعله انفس و آتشزنه آفاق است
غم قرار دل پرمشغله عشاق است

جام می نزد من آورد و بر آن بوسه زدم
آخرین مرتبه مستشدن اخلاق است

بیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم
لب ساقی به دعاگویی من مشتاق است

بعد یک عمر قناعت دگر آموختهام
عشق گنجی است که افزونیاش از انفاق است

باد، مشتی ورق از دفتر عمر آورده است
عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است.
 

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : شعر (فاضل نظری)

پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند
آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند

شادم تصور میکنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند

برعکس میگردم طواف خانه ات را
دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند

من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند

بر من به چشم کشتة عشقت نظر کن
پروانه های مرده با هم فرق دارند
 

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : شعر (فاضل نظری)

این طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته
موج، ماهیهای عاشق را به ساحل ریخته

بعد از این در جام من تصویر ابر تیره ایست
بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته

مرگ حق دارد که از من روی برگردانده است
زندگی در کام من زهر هلاهل ریخته

هر چه دام افکندم، آهوها گریزانتر شدند
حال صدها دام دیگر در مقابل ریخته

هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
هر کجا پا میگذارم دامنی دل ریخته

زاهدی با کوزهای خالی ز دریا بازگشت
گفت خون عاشقان منزل به منزل ریخته!
 

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : شعر (فاضل نظری)

اي صورت پهلو به تبدل زده! اي رنگ
من با تو به دل يكدله كردن، تو به نيرنگ

گر شور به دريا زدنت نيست از اين پس
بيهوده نكوبم سر سودازده بر سنگ


با من سر پيمانت اگر نيست نيايم
چون سايه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ

من رستم و سهراب تو! اين جنگ چه جنگي است
گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ

يك روز دو دلباخته بوديم من و تو!
اكنون تو ز من دلزدهاي! من ز تو دلتنگ
 

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : شعر (فاضل نظری)

از صلح میگویند یا از جنگ میخوانند؟!
دیوانه ها آواز بی آهنگ میخوانند

گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ میخوانند

کنج قفس میمیرم و این خلق بازرگان
چون قصه ها مرگ مرا نیرنگ میدانند

سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی
نام مرا با اشک روی سنگ میخوانند

این ماهی افتاده در تنگ تماشا را
پس کی به آن دریای آبی رنگ میخوانند
 

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : شعر (فاضل نظری)

آیین عشق بازی دنیا عوض شده ست
یوسف عوض شده ،زلیخا عوض شده ست


سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
در عشق سالهاست که فتوا عوض شده ست



خو کُن به قایقت که به ساحل نمی رسیم
خو کُن که جای ساحل و دریا عوض شده ست



آن باوفا کبوتر جلدی که پَر کشید
اکنون به خانه آمده، اما عوض شده ست



حق داشتی مرا نشناسی، به هر طریق
من همچنان همانم و دنیا عوض شده ست
 
بالا