✿✿ قضاوت های شگفت انگیز امام علی علیه السلام ✿✿

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
دیه نوزاد

از زنی بدكار نزد عمر گزارش دادند، عمر ابتداء او را تهدید نموده آنگاه احضارش كرد. زن سخت بهراسید و از شدت فزع او را درد زاییدن عارض شده به خانه ای پناه برد و پسری از او متولد گردید نوزاد پیوسته گریه می كرد تا این كه درگذشت ، عمر از شنیدن این خبر بسیار ناراحت گردید، ترسی فوق العاده به او دست داد، گروهی از مجلسیان او را دلداری داده و گفتند: ای خلیفه! چیزی بر تو نیست . عمر گفت : بروید و مساله را از علی علیه السلام بپرسید، و چون پرسیدند حضرت علیه السلام به آنان فرمود: اگر اجتهاد كرده این حكم را به او گفته اید به حق نرسیده اید، و اگر بدون تامل گفته اید باز هم خطا كرده اید. و آنگاه به عمر فرمود: دیه فرزندت بر عهده ات می باشد.
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿✿ قضاوت های شگفت انگیز امام علی علیه السلام ✿✿

زد و خورد در حال مستی

در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام به آن حضرت گزارش رسید كه چهار نفر در حال مستی یكدیگر را با كارد مجروح نموده اند. امام علیه السلام دستور داد آنان را توقیف نموده تا پس از هشیاری به وضعشان رسیدگی كند، دو نفر از آنان در بازداشتگاه جان سپردند. اولیای مقتولین نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده و خواستار قصاص از زندگان شدند، آن حضرت علیه السلام به آنان فرمود: شما از كجا می دانید كه این دو نفر زنده ایشان را كشته اند و شاید خودشان یكدیگر را مجروح نموده و مرده اند؟ گفتند: نمی دانیم ، پس شما خودتان با استفاده از دانش خدادادی تان بین آنان حكم كنید. امام علیه السلام فرمود: دیه آن دو مقتول به عهده هر چهار قبیله است و بعد از اخراج خون بهای زخم های دو نفر زخمی ، باقیمانده به اولیای آن دو مقتول رد می گردد.
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿✿ قضاوت های شگفت انگیز امام علی علیه السلام ✿✿

غرق کردن در آب

شش نفر در آب فرات سرگرم بازی بودند، یكی از آنان غرق شد، نزاع را نزد امیرالمومنین علیه السلام بردند، دو نفر از آنان گواهی دادند كه آن سه نفر دیگر او را غرق كرده اند، و آن سه نفر گواهی دادند كه آن دو نفر دیگر او را غرق كرده اند، امیرالمومنین علیه السلام دیه او را به پنج قسمت مساوی تقسیم نمود، دو قسمت به عهده آن سه نفری كه دو نفر بر علیه ایشان گواهی داده اند، و سه قسمت به عهده آن دو نفری كه سه نفر بر علیه ایشان گواهی داده اند. شیخ مفید در ارشاد پس از نقل این خبر می گوید: در این قضیه هیچ قضاوتی تصور نمی شود كه از قضاوت آن حضرت به صواب نزدیكتر باشد.
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿✿ قضاوت های شگفت انگیز امام علی علیه السلام ✿✿

طعمه شیر
شیری را در گودالی دستگیر كرده بودند، مردم برای تماشای شیر ازدحام نمودند، یك نفر در نزدیكی گودال ایستاده بود، ناگهان قدمش لغزید و دست به دیگری زد و دومی به سومی و سومی به چهارمی و همه در گودال افتاده طعمه شیر شدند. این ماجرا در یمن اتفاق افتاد، امیرالمومنین علیه السلام نیز آنجا تشریف داشت ، خبر به آن حضرت رسید، پس درباره آنان چنین قضاوت نمود، كه اولی طعمه شیر بوده و به علاوه باید یك سوم دیه به دومی بپردازد، و دومی نیز دو سوم دیه به سومی و سومی دیه كاملی به چهارمی باید بپردازد. رسول خدا صلی الله علیه و آله از این قضاوت خبردار گردیده فرمود: اباالحسن به حكم خدا داوری نموده است. مؤ لّف : علت این تفصیل این است كه نفر اول خودش افتاده ، به علاوه افراد دیگری را با خود انداخته ، از این جهت دیه ای طلب ندارد؛ زیرا مرگش مستند به خودش بوده است . و سبب مرگ نفر دوم ممكن است یكی از سه چیز باشد، كشیدن نفر اول و یا افتادن نفر سوم و یا چهارم بر روی او كه خودش عامل آن بوده است بنابراین ، احتمال استناد قتلش به نفر اول 33/0 است و امام علیه السلام هم 33/0 دیه اش را به عهده نفر اول قرار داده است ، و اما نفر سوم ممكن است علت مرگش كشیدن و افتادن نفر چهارم بر روی او باشد كه خودش عامل آن بوده و یا افتادن نفر اول و یا دوم بر روی او كه عاملش نفر دوم بوده است و امام علیه السلام نیز دو سوم دیه او را بر عهده نفر دوم گذاشته است . و اما نفر چهارم تمام علت مرگش مستند به نفر سوم بوده ، بنابراین ، تمام دیه اش بر عهده نفر سوم می باشد چنانچه امام علیه السلام حكم نموده است.
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿✿ قضاوت های شگفت انگیز امام علی علیه السلام ✿✿

اقرار از روی تهدید

زنی آبستن را كه به زنا متهم بود نزد عمر آوردند، عمر از او پرسش كرد، زن به زنای خود اعتراف نمود، عمر دستور داد او را سنگسار كنند، در حالی كه زن را می بردند. امیرالمومنین علیه السلام به آنان برخورد نموده به ماموران فرمود: به این زن چكار دارید؟ گفتند: عمر فرمان قتلش را داده است ! امیرالمومنین علیه السلام آنان را نزد عمر برگردانده به او فرمود: آیا تو گفته ای این زن سنگسار شود؟ عمر گفت : آری ؛ زیرا او به زنای خود اقرار كرد. امام علیه السلام به او فرمود: این زن خودش گناهكار است و حق داری درباره او چنین حكم كنی ، اما بر طفلی كه در شكم دارد چه حقی داری ؟ و گمانم او را ترسانده ای و در نتیجه اقرار كرده است . عمر گفت : آری ، چنین بوده است . امیرالمومنین علیه السلام به وی فرمود: آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله نشنیدی كه فرمود: كسی كه از روی شكنجه اقرار كند حدی بر او نیست ، و كسی كه با حبس و تهدید اعتراف كند اقرارش نافذ نیست . عمر زن را آزاد نمود و گفت : زنان جهان عاجزند از این كه پسری مانند علی بن ابیطالب بزایند. سپس گفت : لولا علی لهلك عمر؛ اگر علی نبود عمر هلاك می شد.
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿✿ قضاوت های شگفت انگیز امام علی علیه السلام ✿✿

حیوان سركش

امیرالمومنین علیه السلام جنایت های حیوان سركش را در اولین دفعه موجب ضمان نمی دانست ولی در نوبتهای بعد صاحبش را ضامن می كرد. مؤ لّف :
علت عدم ضمان در دفعه اول عدم علم صاحب اوست ، ولی در دفعات بعد، چون صاحبش از حال حیوان باخبر بوده وظیفه داشته از او مراقبت كند.
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿✿ قضاوت های شگفت انگیز امام علی علیه السلام ✿✿

استدلال به قرآن

هنگامی كه هیثم از بعض غزوات به خانه خود بازگشت ، پس از شش ماه تمام زنش فرزندی به دنیا آورد. هیثم فرزند را از خود ندانسته وی را نزد عمر برد و قصه را برایش بیان داشت . عمر دستور داد زن را سنگسار كنند. اتفاقا پیش از آن كه او را سنگسار كنند، امیرالمومنین علیه السلام او را دید و از قضیه باخبر گردید، پس به عمر فرمود: باید بگویی زن راست می گوید؛ زیرا خداوند در قرآن می فرماید: و حمله و فصاله ثلاثون شهرا؛ مدت حمل و از شیر گرفتن فرزند، سی ماه است و در آیه دیگر می فرماید: والوالدات یرضعن اولادهن حولین كاملین ؛ مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر می دهند. و وقتی كه بیست و چهار ماه دوران شیر دادن از سی ماه كم شود شش ماه می ماند كه كمترین دوران حاملگی است . عمر گفت : اگر علی نبود عمر به هلاكت می رسید و زن را آزاد نمود.
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿✿ قضاوت های شگفت انگیز امام علی علیه السلام ✿✿

مولا و غلام مشتبه

در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام مردی كوهستانی با غلام خود به حج می رفتند، در بین راه غلام مرتكب تقصیری شده مولایش او را كتك زد. غلام بر آشفته ، به مولای خود گفت : تو مولای من نیستی بلكه من مولا و تو غلام من می باشی . و پیوسته یكدیگر را تهدید نموده به هم می گفتند: ای دشمن خدا! بر سخنت ثابت باش تا به كوفه رفته تو را به نزد امیرالمومنین علیه السلام ببرم . چون به كوفه آمدند هر دو با هم نزد علی رفتند و مولا (ضارب) گفت : این شخص ، غلام من است و مرتكب خلافی شده او را زده ام و بدین سبب از اطاعت من سر برتافته ، مرا غلام خود می خواند. دیگری گفت : به خدا سوگند دروغ می گوید و او غلام من می باشد و پدرم وی را به منظور راهنمایی و تعلیم مسائل حج با من فرستاده و او به مال من طمع كرده مرا غلام خود می خواند تا از این راه اموالم را تصرف نماید. امیرالمومنین علیه السلام به آنان فرمود: بروید و امشب با هم صلح و سازش كنید و بامدادان به نزد من بیایید و خودتان حقیقت حال را بیان نمایید. چون صبح شد، امیرالمومنین علیه السلام به قنبر فرمود: دو سوراخ در دیوار آماده كن ! و آن حضرت علیه السلام عادت داشت همه روزه پس از ادای فریضه صبح به خواندن دعا و تعقیب مشغول می شد تا خورشید به اندازه نیزه ای در افق بالا می آمد. آن روز هنوز از تعقیب نماز صبح فارغ نشده بود كه آن دو مرد آمدند و مردم نیز در اطرافشان ازدحام كرده می گفتند: امروز مشكل تازه ای برای امیرالمومنین روی داده كه از عهده حل آن بر نمی آید! تا اینكه امام علیه السلام پس از فراغ از عبادت به آن دو مرد رو كرده ، فرمود: چه می گویید؟ آنان شروع كردند به قسم خوردن كه من مولا هستم و دیگری غلام . علی علیه السلام به آنان فرمود: برخیزید كه می دانم راست نمی گویید، و آنگاه به آنان فرمود: سرتان را در سوراخ داخل كنید، و به قنبر فرمود: زود باش شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله را برایم بیاور تا گردن غلام را بزنم ، غلام از شنیدن این سخن بر خود لرزید و بدون اختیار سر را بیرون كشید، و آن دیگر همچنان سرش را نگهداشت . امیرالمومنین (ع) به غلام رو كرده ، فرمود: مگر تو ادعا نمی كردی من غلام نیستم ؟ گفت : آری ، ولیكن این مرد بر من ستم نمود و من مرتكب چنین خطایی شدم . پس آن حضرت علیه السلام از مولایش تعهد گرفت كه دیگر او را آزار ندهد و غلام را به وی تسلیم نمود. و نظیر همین داستان را شیخ كلینی و صدوق و طوسی از امام صادق علیه السلام نقل كرده اند كه مناسب است در اینجا بیان شود. راوی می گوید: در مسجدالحرام ایستاده بودم و نگاه می كردم كه دیدم مردی از منصور دوانیقی خلیفه عباسی كه به طواف مشغول بود استمداد طلبیده به وی می گفت : ای خلیفه ! این دو مرد برادرم را شبانه از خانه بیرون برده و باز نیاورده اند، به خدا سوگند نمی دانم با او چكار كرده اند. منصور به آنان گفت : فردا به هنگام نماز عصر همین جا بیایید تا بین شما حكم كنم . طرفین دعوی در موقع مقرر حاضر شده و آماده حل و فصل گردیدند، اتفاقا امام صادق علیه السلام حاضر و به دست مبارك تكیه زده بود. منصور به آن حضرت رو كرده و گفت : ای جعفر! بین ایشان داوری كن . امام صادق علیه السلام فرمود: خودت بین آنان حكم كن ! منصور اصرار كرد، و آن حضرت را سوگند داد تا حكم آنان را روشن سازد. امام علیه السلام پذیرفت . پس فرشی از نی برای آن حضرت انداختند و روی آن نشست و متخاصمین نیز در مقابلش نشستند، و آنگاه به مدعی رو كرده و فرمود: چه می گویی ؟ مرد گفت : ای پسر رسول خدا! این دو نفر برادرم را شبانه از منزل بیرون برده و قسم به خدا باز نیاورده اند و نمی دانم با او چكار كرده اند. امام علیه السلام به آن دو مرد رو كرده ، فرمود: شما چه می گویید؟ گفتند: ما برادر این شخص را جهت گفتگویی از خانه اش بیرون برده ایم و پس از پایان گفتگو به خانه اش بازگشته است . امام علیه السلام به مردی كه آنجا ایستاده بود فرمود: بنویس : بسم الله الرحمن الرحیم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده : هر كس شخصی را شبانه از خانه بیرون برد ضامن اوست مگر اینكه گواه بیاورد كه او را به منزلش بازگردانده است . ای غلام ! این یكی را دور كن و گردنش را بزن . مرد فریاد برآورد: ای پسر رسول خدا! به خدا سوگند من او را نكشته ام ولیكن من او را گرفتم و این مرد او را به قتل رسانید. آنگاه امام علیه السلام فرمود : من پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم دستور می دهم این یكی را رها كن و دیگری را گردن بزن ، پس آن مردی كه محكوم به قتل شده بود گفت : یابن رسول الله ! به خدا سوگند من او را شكنجه نداده ام و تنها با یك ضربه شمشیر او را كشته ام ، پس در این هنگام كه قاتل مشخص شده بود حضرت صادق علیه السلام به برادر مقتول دستور داد قاتل را به قتل برساند، و فرمود: آن دیگری را با تازیانه تنبیه كنند. و سپس وی را به زندان ابد محكوم ساخت و فرمود: هر سال پنجاه تازیانه به او بزنند.

 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿✿ قضاوت های شگفت انگیز امام علی علیه السلام ✿✿

تبانی

در زمان خلافت عمر دو نفر امانتی را نزد زنی به ودیعت گذاشتند و به وی سفارش نمودند كه تنها با حضور هر دوی آنان ودیعه را تحویل دهد. پس از مدتی یكی از آن دو به نزد زن رفته مدعی شد كه دوستش مرده است و ودیعه را مطالبه نمود. زن در ابتداء از دادن سپرده امتناع ورزید ولی چون آن مرد زیاد رفت و آمد می نمود و مطالبه می كرد، ودیعه را به وی رد كرد. پس از گذشت زمانی مرد دیگر به نزد زن آمده خواستار ودیعه گردید، زن داستان را برایش بازگو نمود كه نزاعشان در گرفت ، خصومت به نزد عمر بردند، عمر به زن گفت : تو ضامن ودیعه هستی . اتفاقا امیرالمومنین علیه السلام در آن مجلس حضور داشت ، زن از عمر خواست تا علی علیه السلام بین آنان داوری كند، عمر گفت : یا علی ! میان آنان قضاوت كن . امیرالمومنین علیه السلام به آن مرد رو كرد و فرمود: مگر تو و دوستت به این زن سفارش نكرده اید كه سپرده را به هر كدامتان به تنهایی ندهد، اكنون ودیعه نزد من است ، برو دیگری را به همراه خود بیاور و آنرا تحویل بگیر، و زن را ضامن ودیعه نكرد و از این راه توطئه آنان را آشكار نمود؛ زیرا آن حضرت علیه السلام می دانست كه آن دو با هم تبانی كرده و خواسته اند هر دو نفرشان از زن مطالبه كنند تا او به هر دو غرامت بپردازد.
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ✿✿ قضاوت های شگفت انگیز امام علی علیه السلام ✿✿

انکار فرزند توسط زن

او كه جوانی نورس بود سراسیمه و شوریده حال در كوچه های مدینه گردش می كرد، و پیوسته از سوز دل به درگاه خدا می نالید: ای عادل ترین عادلان !میان من و مادرم حكم كن . عمر به وی رسید و گفت : ای جوان ! چرا به مادرت نفرین می كنی ؟! جوان : مادرم مرا نه ماه در شكم خود نگهداشته و پس از تولد دو سال شیر داده و چون بزرگ شدم و خوب و بد را تشخیص دادم مرا از خود دور نمود و گفت : تو پسر من نیستی ! عمر رو به زن كرد و گفت : این پسر چه می گوید؟ زن : ای خلیفه ! سوگند به خدایی كه در پشت پرده نور نهان است و هیچ دیده ای او را نمی بیند، و سوگند به محمد صلی الله علیه و آله و خاندانش ! من هرگز او را نشناخته و نمی دانم از كدام قبیله و طایفه است ، قسم به خدا! او می خواهد با این ادعایش مرا در میان عشیره و بستگانم خوار سازد. و من دوشیزه ای هستم از قریش و تاكنون شوهر ننموده ام . عمر: بر این مطلب كه می گویی شاهد داری ؟ زن : آری ، و چهل نفر از برادران عشیره ای خود را جهت شهادت حاضر ساخت . گواهان نزد عمر شهادت دادند كه این پسر دروغ گفته ، می خواهد با این تهمتش زن را در بین طایفه و قبیله اش خوار و ننگین سازد. عمر به ماموران گفت : جوان را بگیرید و به زندان ببرید تا از شهود تحقیق زیادتری بشود و چنانچه گواهیشان به صحت پیوست بر جوان حد افتراء جاری كنم . ماموران جوان را به طرف زندان می بردند كه اتفاقا حضرت امیرالمومنین علیه السلام در بین راه با ایشان برخورد نمود. چون نگاه جوان به آن حضرت افتاد فریاد برآورد: ای پسر عم رسول خدا! از من ستمدیده دادخواهی كن . و ماجرای خود را برای آن حضرت شرح داد. امیرالمومنین علیه السلام به ماموران فرمود: جوان را نزد عمر برگردانید. جوان را برگرداندند، عمر از دیدن آنان برآشفت و گفت : من كه دستور داده بودم جوان را زندانی كنید چرا او را بازگرداندید؟! ماموران گفتند: ای خلیفه ! علی بن ابیطالب علیه السلام به ما چنین فرمانی را داد، و ما از خودت شنیده ایم كه گفته ای : هرگز از دستورات علی علیه السلام سرپیچی مكنید. در این هنگام علی علیه السلام وارد گردید و فرمود: مادر جوان را حاضر كنید، زن را آوردند و آنگاه به جوان رو كرده و فرمود: چه می گویی ؟ جوان داستان خود را به طرز سابق بیان داشت .
علی علیه السلام به عمر رو كرد و فرمود: آیا اذن می دهی بین ایشان داوری كنم ؟ عمر: سبحان الله ! چگونه اذن ندهم با این كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم كه فرمود: علی بن ابیطالب از همه شما داناترست . امیرالمومنین علیه السلام به زن فرمود: آیا برای اثبات ادعای خود گواه داری ؟ زن : آری ، و شهود را حاضر ساخت و آنان مجددا گواهی دادند.
علی علیه السلام : اكنون چنان بین آنان داوری كنم كه آفریدگار جهان از آن خشنود گردد، قضاوتی كه حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من آموخته است ، سپس به زن فرمود: آیا ولی و سرپرستی داری ؟
زن : آری ، این شهود همه برادران و اولیای من هستند. امیرالمومنین علیه السلام به آنان رو كرد و فرمود: حكم من درباره شما و خواهرتان پذیرفته است ؟ همگی گفتند: آری .
و آنگاه فرمود: گواه می گیرم خدا را و تمام مسلمانانی را كه در این مجلس حضور دارند كه عقد بستم این زن را برای این جوان به مهر چهارصد درهم از مال نقد خودم ، ای قنبر! برخیز درهم ها را بیاور. قنبر درهم ها را آورد، علی علیه السلام آنها را در دست جوان ریخت و به وی فرمود: این درهم ها را در دامن زنت بینداز و نزد من میا مگر این كه در تو اثر زفاف باشد( یعنی غسل كرده باشی). جوان برخاست و درهم ها را در دامن زن ریخت و گریبانش را گرفت و گفت: برخیز! در این موقع زن فریاد برآورد: آتش ! آتش ! ای پسر عم رسول خدا! می خواهی مرا به عقد فرزندم در آوری ! به خدا سوگند او پسر من است ! و آنگاه علت انكار خود را چنین شرح داد: برادرانم مرا به مردی فرومایه تزویج نمودند و این پسر از او بهمرسید، و چون بزرگ شد آنان مرا تهدید كردند كه فرزند را از خود دور سازم ، به خدا سوگند او پسر من است . و دست فرزند را گرفت و روانه گردید.
در این هنگام عمر فریاد برآورد: اگر علی نبود عمر هلاك می شد.
 
بالا