*** اشعار مناجات با خدا ****

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار مناجات با خدا (1)

دوباره توبه ی دل در گناه ها گم شد


عدد به اوج رسید این گناهِ چندم شد؟

طلوع کرد دوباره قنوتِ دل اما

قنوت ها همه سهمِ دعایِ مردم شد

دلم گرفته و بغضم دچار خلسه ی غم

دلم خزان شد و یکباره فصل سوم شد

نشسته است دلم رو به روی قبله ی تو

و ربنای عنایت پر از تکلم شد

میانِ حجمِ دو دست و دو چشمِ من دریا

و اشک های نیایش پر از تلاطم شد

دو رود از غزلِ چشم ها نمایان شد

دوباره ماهیِ قلبم پر از ترنم شد

دقایقی سپری شد تهی شدم انگار

دوباره خشکی آن رودها تجسم شد

دوباره توبه و عجز و خدای من گفتن

دوباره سجده ی شعرم پر از تبسم شد
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار مناجات با خدا (1)

دور شو از خود که بانگ دورها را بشنوي


در نمازت گريه ی انگورها را بشنوي

تار شد شب هاي تنهاييت، چنگي زن به دل

تا صداي هق هق تنبورها را بشنوي

رکعتي از رنگ بيرون آي، اي همرنگ نور

نور شو، تا ربّناي نورها را بشنوي

سعي کن آيينه را هر صبح، لب خواني کني

سعي کن با يک نظر، منظورها را بشنوي

پنبه را از گوش بيرون آر، اي حلاج وهم

تا انا الحق گفتن منصورها را بشنوي

بي که موسي باشي از طور تجلّي بگذري

بي که اسرافيل باشي صورها را بشنوي

تو سليمان مي تواني شد، ولي با چند شرط

شرط اوّل آن که حرف مورها را بشنوي

شرط آخر آن که برگردي به ظهر کربلا

محو عاشورا شَوي و شورها را بشنوي
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار مناجات با خدا (1)

چه خوب شد عرفه دلبرم صدایــم کرد
خدا به خاطر ارباب این عطایـــم کرد
به دامن جبل الرحمه پا به پای حبیـب
به آستان رفیع دعا رهایـــــــم کرد
چه فرصتی که به همراه کاروان حسین
مسافر سفر دشت نینوایــــــــم کرد
ز سعی مروه و سعی صفا عــــبورم داد
به طوف حج حقیقی دل آشنایـم کرد
چه منتی که در این روز معرفت،اربـاب
به خوان نعمت العفو خود گدایــم کرد
منی که هیچ نبودم به شی مذکــوری
به حب فاطمه شایسته ثنایم کـــــرد
به افتخار علی ره به بام هــــــم داد
که هم نشین تمام فرشته هایــم کرد
ز گریه حوله احرام دلبرم خیس اسـت
صدای ناله ارباب مبتلایم کـــــــرد
همه به حال دعای حسین می گـریند
نوای یارب زینب پر از نوایــــم کرد
به دیده اشک مناجات کئکان زیباست
ز گاهواره خود کودکی ندایم کــــــرد
علی اکبر و طعم فراز های دعـــــــا
به شیوه های دعا خواندن آشنایم کرد
به اشک چشم علمدار کاروان سوگــند
حسین بود که دلداده خدایم کـــــرد
همان حسین که با جلوه کرامت خــود
کرم نمود و صدا سوی خیمه هایم کرد
بدون اذن خودش کربلا نمی آیـــــم
ز درد با که بگویم که کربلایم کـــرد
خوشم از آنکه بگویم به دوستان شهید
حسین عاقبت از عشق خود فنایم کرد
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار مناجات با خدا (1)

براي چيست كه ژستِ اضافه ميگيريم؟

به جايِ خاك شدن ما قيافه ميگيريم ؟

كجا نوشته كه شرح ِ كلام لازم نيست؟
كه گفته است جوابِ سلام لازم نيست؟

غرور را به حسابِ حَواس نگذاريم
براي روضه كه ديگر كلاس نگذاريم

نبوده است كه اينگونه شيوه ي حُرها
نميرسيم به جايي از اين تَكَبُرها

به جاي خواندنِ قرآن، اس ام اس و تك زنگ
خوشيم با كُت و شلوارهاي رنگارنگ

اسير ِ نَفْس و هوس مثل ِ برده ها تا كِي؟
مريدِ تيزر و سي دي و پَرده ها تا كِي؟

گلايه مند ز مردم ، هميشه ناراضي
شديم با دو بَنر روضه خوانِ پروازي

چه قول ها كه پس از مدتي فراموش است
يكي دو روز به مجلس موبايل خاموش است

اگرچه از سر ِ اين سفره ها نمك خورديم
به جاي چايِ حسينيّه ايستك خورديم

به هوش ، آخر ِ اين جاده كوچه ي دين نيست
اگر كه فكر كني رسم نوكري اين نيست
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار مناجات با خدا (1)

به حریم قُرب خدا كسی، ز رهِ ریا ننهاده پا


نرسی به قرب خدا اگر، نشود بَری دلت از ریا

تو كه مستی از مِی خودسری، تو كه گشتهای ز خدا بری

ز چه نام قُرب خدا بری، تو كجا و قُرب خدا كجا؟

پی مال و مكنت و سیم و زر: مكن از طریق خطا گذر

مفكن به غیر خدا نظر، كه نیفتی از نظرِ خدا

تو نمك چشیدۀ آن شهی، ز قبول و رد وی آگهی

چه بد اختری كه رضا دهی، به هر آنچه او ندهد رضا

به تو آنچه گفته مجو، مجو، ز چرا و چون سخنی مگو

همه نیكویی چو رسد از او، دگر از تو چون و چرا، چرا؟

ز گنه رسیده دو صد تَعب، به دلت ز تاب و تنت ز تب

مدد از طبیب خِرد طلب، كه دهد مریض تو را شفا

ز چه دلشكسته شدی بسی، كه شكسته عهد تو را كسی

چه غم از جدایی هر خَسی، چو تو از خدا نشوی جدا

نَزنی به شَهد صفا لبی، نرسی به لذت یاربی

مدد ار طلب نكنی شبی، ز رخ نیاز و لب دعا
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار مناجات با خدا (1)

ساعات خدا را نبود خوب تر از صبح


بردار سر از بستر و فیضی ببر از صبح

مردان سحرخیز سراپا همه گوشند

تا بانگ مؤذن بدهد یک خبر از صبح

ترسم که چو هنگام سحر، خواب بمانی

خورشید که تابید نماند اثر از صبح

غارت زده آن است که چون صبح برآید

در خواب گران مانده نگیرد ثمر از صبح

برخیز که هنگام تماشای جمال است

پیوسته بُوَد حسن خدا جلوه گر از صبح

در روز قیامت به کفت برگ و بری نیست

نخل عملت گر نشود بارور از صبح

خیزند خدا یافتگان وقت سحرگاه

دارند محبان علی چشم تر از صبح

آنان که شب و روز در آغوش خدایند

با یاد خداوند بر آرند سر از صبح

همراه علی باش که شصت و سه بهار است

بیدار بُوَد دیدۀ او زودتر از صبح

"میثم" بگشا دیده و با گوهر، اشکی

تا شامِ ابد وصل خدا را بخر از صبح
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار مناجات با خدا (1)

یادش به خیر دست دعایی که داشتم


تسبیح و جانماز و خدایی که داشتم

دل نه، کویر زخمی فریاد بود و عشق

یادش به خیر کرب و بلایی که داشتم

ای دل به یاد بخت سپیدی که داشتی

می پیچمت به شال عزایی که داشتم

دست مرا بگیر و بلندم کن ای غزل

یک لحظه باش جای عصایی که داشتم

ای آسمان دریچه ی نوری به من ببخش

امشب به یاد پنجره هایی که داشتم

این جاده ها کدام به آن خسته می رسند

مادر کجاست قبله نمایی که داشتم؟

دادم تو را به خسته ترین عابر زمین

مثل سمند نعل طلایی که داشتم
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار مناجات با خدا (1)

و عمر، شیشۀ عطر است، پس نمی ماند


پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند

مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد

که روی آینه جای نفس نمی ماند

طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند

که عشق جز به هوای هوس نمی ماند

مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان

که این طبیب به فریادرس نمی ماند

من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم

قطار منتظر هیچ کس نمی ماند
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار مناجات با خدا (1)

ساعات خدا را نبود خوب تر از صبح
بردار سر از بستر و فیضی ببر از صبح
مردان سحرخیز سراپا همه گوشند
تا بانگ مؤذن بدهد یک خبر از صبح
ترسم که چو هنگام سحر، خواب بمانی
خورشید که تابید نماند اثر از صبح
غارت زده آن است که چون صبح برآید
در خواب گران مانده نگیرد ثمر از صبح
برخیز که هنگام تماشای جمال است
پیوسته بود حسن خدا جلوه گر از صبح
در روز قیامت به کفت برگ و بری نیست
نخل عملت گر نشود بارور از صبح
خیزند خدایافتگان وقت سحرگاه
دارند محبان علی چشم تر از صبح
آنان که شب و روز در آغوش خدایند
با یاد خداوند بر آرند سر از صبح
همراه علی باش که شصت و سه بهار است
بیدار بود دیده او زودتر از صبح
"میثم" بگشا دیده و با گوهر، اشکی
تا شام ابد وصل خدا را بخر از صبح
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار مناجات با خدا (1)

ای دل اگر تو را قدری درد دین بود

قدر حسین و تعزیه اش بیش ازین بود
انصاف ده که جسم تو بر خواب گاه ناز
وآن گه به خاک، آن بدن نازنین بود
این شرط دوستی ست که او تشنه لب شهید
ما را به کام، شربت ماءِ معین بود؟
ما آب سرد را به تکلف خوریم و او
سیراب، زآب خنجر شمرِ لعین بود
ما اشک از او مضایقه داریم و چشم ما
بر چشمه سارِ کوثرِ خلد برین بود؟
ما آب شور بسته بر او، کوفیان فرات
این فرق بین، که با اثر مهر و کین بود
او بی دریغ سر دهد از بهر ما به تیغ
ما را دریغ ازو دل اندوهگین بود
ما پروریم جسم خود از ناز، ای دریغ!
کان جسم ناز پرور او بر زمین بود
عشرت کنیم، تعزیه اش می کنیم نام
حاشا که راه و رسم محبت چنین بود
هر لحظه سرگذشتی ازو گوش می کنیم
ناگشته زیب گوش، فراموش می کنیم
 
بالا