اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

!!SaeeD!!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

گلبرگ های یاسمنت زیرو رو شده

باغی از آه شعله زنت زیرو رو شده

پیراهنی که بر بدنت بود کنده اند
پیراهنی که شد کفنت زیرو رو شده

یک دشت سنگ بوسه بر روی گونه ات زده
یک دشت نیزه دور تنت زیرو رو شده

با من بگو به دست که افتاد کاکلت
اینطور زلف پر شکنت زیرو رو شده

تقصیر استخوان سر راه مانده است
شکل نفس نفس زدنت زیرو رو شده

این نعل های تازه چه کرده اند ، وای من
چشمت، لبت ، رخت ، دهنت زیرو رو شده:53:


 

!!SaeeD!!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

چگونه جسم تو را تا به خیمه ها ببرم

تو تکه تکـه ای باید جــدا جدا ببرم

نشسته ام به کنار تن تو می گريم
به فکر رفته ام آخر چه سان تو را ببرم

مرا که داغ علی اکبرم زمینم زد
نمی شود که تنت را به روی پا ببرم

برای اینکه دگر خردتر از این نشوی
تن شکسته ات از زیر دست و پا ببرم

یتیم بودی و اينها نوازشت کــردند
به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم

چه کار می کنی آخر به زير پاي نعل

عمــو رسیده کنــارت بیــابیــا به برم:53:
 

!!SaeeD!!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

قاسم است اینکه چنین دست به شمشير شده

نوجواني كه به عشق تو حسين پير شده

پر پرواز گشوده به دلش تاب نبود
حرفش اين بود :عمو ؛ رفتن من دير شده

زده زانوي غم و غصه و محنت به بغل
نگران بود چرا اين همه تاخير شده

از زمانی که اذان گوی حرم پر زد و رفت
اشک حسرت ز سر و روش سرازیر شده

مدد نامه ی بابا ز عمو اذن گرفت
همچو شیری که رها از غل و زنجیر شده

كمتر از ساعتي بر او چه گذشته است خدا
كه قد و قامت او دستخوش تغيير شده

سنگ باران شد و زير سم مركبها رفت
پيش گوييّ عمو بود كه تعبير شده

مي وزد بوي گلاب تن تو در صحرا
به گمان عطر مدينه است كه تكثير شده:53:


 

!!SaeeD!!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

زیباتر از همیشه در این کربلا شدی

دیدی دلم گرفته، مرا مجتبی شدی؟

لک زد دلم برای عمو گفتنت، بگو
لک زد دلم چرا، چه شده بیصدا شدی

افتادهای به خاک و پر از زخم گشتهای
از دست رفتهای و پر از ردپا شدی

از پای کوبی سُم اسبان عجیب نیست
ای پاره ی دلم که چنین نخنما شدی

دیروز شانهات زدم امروز دیدهام
با پنجههای قاتل خود آشنا شدی

بر روی خاک مثل عمو قد کشیدهای
یا بس که تیغ خوردهای از زخم وا شدی

گفتم عصای پیری من بعد اکبری
اما از این شکستهی تنها جدا شدی:53:
 

!!SaeeD!!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

این که این قدر تماشا دارد

به رگش خون علی را دارد

مجتبی آمده تصویر شود
به حسن رفته؛ تماشا دارد

گیسوانی که زده شانه حسین
هر قدر دل ببرد جا دارد

سیزده بار زمین فهمیده
منّتی بر سر دنیا دارد

شاه در بدرقه اش آمده است
تا ببینند که بابا دارد

نیست پایش به رکاب از بس که
میل پرواز به بالا دارد

چشم بد دور به بازو بندش...
...ریشه چادر زهرا دارد

نوجوان است و دعایی بر لب
پشت او زینب کبری دارد

نوجوان است ولی وقت نبرد
پای هر ضربه اش امضا دارد

نوجوان است ولی از رجزش
از دمش صاعقه پروا دارد

رجزی خواند و همه فهمیدند
بعد از این ، معرکه آقا دارد

شکل رزمش چقدر پیچیده ست
شیوه حضرت سقا دارد

قبضه ی تیغ که میچرخاند
آذرخشی ست که میسوزاند

شور در پهنه صحرا انداخت
موج بر سینه دریا انداخت

یک هماورد ندارد بس که
هیبتش لرزه به صحرا انداخت

باد تا بند نقابش وا کرد
پرده از محشر کبری انداخت

عاقبت ازرق شامی آمد
رو به قاسم نظری تا انداخت

چار فرزند به میدان آورد
دو طرف را به تقلا انداخت

همه جا بود سکوتی سنگین
کربلا چشم به آنجا انداخت

دست پرورده عباس نظر...
...تا که بر قامت آنها انداخت

چار فرزند حرامی را با
ضربه ای یک به یک از پا انداخت

اولین چرخش تیغش از تن
سرشان را به ثریا انداخت

نوبت ارزق شامی شد و باز
پیش آنها سر او را انداخت

همه را ضربه ی شصتش یاد...
... ضربه کاری مولا انداخت

مجتبی باز به تکرار آمد
بانگ تکبیر علمدار آمد

حیف غم بود که معنا کردند
گرد او هلهله برپا کردند

تا که دیدند حریفش نشدند
دشتی از سنگ مهیا کردند

همه طوری به سرش ریخته اند
گوئیا گمشده پیدا کردند

گل سرخی به زمین باز شد و
ساقه را از دو سه جا تا کردند

استخوان های شکسته او را
چقدر خوش قد و بالا کردند

نیزه ها بر سر او زار زدند
تیغ ها را به تنش جا کردند

تا که دیدند عمو می آید
همگی خنده به لب وا کردند

نعل ها رد شده و ضرب زدند
تا مشبّک بدنش را کردند

مادرش آمده بالینش حیف
چقدر خوب مدارا کردند

مادرش آمد و با زخمی نو
باز خون بر دل زهرا کردند

کاکلش را ز دو سو چنگ زدند
وقت غارت شد و دعوا کردند

تا روی خاک کشیدن ها را
ایستادند و تماشا کردند

وای بر من چه خیالی دارند
نعل ها شکل هلالی دارند:53:
 

!!SaeeD!!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

کبوترانه از این خاکها رها شده ای

برای درد یتیمانهات دوا شده ای

ربوده باد ز رویت نقاب و میبینم
چقدر شکل جوانی مجتبی شده ای

بیا برای مدینه دوباره گریه کنیم
رسیده مادرم و غرق در عزا شده ای

چقدر حجلهی دامادیات پر از سنگ است
به خون نشستهای اما چه دلربا شده ای

دو دست زیر تنت بردهام ولی خالیست
جدا شدی ز من از بس جدا جدا شده ای

پس از صدای نفسهای مانده در سینه
پس از صدای ترکها چه بیصدا شده ای

به قد کشیدن تو تیغها کمک کردند
گمان کنم به بلندیِ نیزهها شده ای

من از کمر شدهام تا و از تو میپرسم
سرت چه آمده از بین سینه تا شده ای؟:53:


 

!!SaeeD!!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

نامه ای دارد ز بابا خوش به حالش کرده است

این همه چشم انتظاری بی مجالش کرده است

پا به میدان می گذارد زاده ی شیر جمل
لشگری را خیره ی ماه جمالش کرده است

در خیال خام آخر می دهد سر را به باد
هر که از غفلت نگه بر سن و سالش کرده است

کیست با این نوجوان قصد هم آوردی کند
لحظه ای کافیست ... خونش را حلالش کرده است!

درس پیکاری که از ماه بنی هاشم گرفت
مرد جنگیدن در این قحط الرجالش کرده است

می وزد از هر طرف چشمان شور تیر ها
از نفس افتاده و ... آزرده حالش کرده است

هر کسی آیینه باشد, سنگ باران می شود
بی مجالی عاقبت بی برگ و بالش کرده است

از تمام عضو عضوش می چکد شهد عسل!
دشت را لبریز از خون زلالش کرده است

جسم این مه پاره هم سطح بیابان شد ز بس ...
رفت و آمد های مرکب پایمالش کرده است

...می رسد خورشید اما دست دارد بر کمر
داغ تو مثل علی اکبر هلالش کرده است....:53:


 

!!SaeeD!!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

براي پرزدنت حجم آسمان كم بود

ولي به بال و پر خسته ات،توان كم بود

شتاب كردي و واماند بند نعلينت
چقدر شوق شهادت مگر زمان كم بود؟

چرا تو را همه ي كوفه سنگ باران كرد؟
درون لشگر آنها مگر سنان كم بود؟

جمل بهانه ي خوبي به دستشان مي داد
براي كشتن تو بغض نهروان كم بود

به فكر جايزه ي بردن سرت بودند
شراب خون تو در سفره هاي شان كم بود

نفس كشيدنتان رنگ وبوي زهرا داشت
ميان سينه ي تو چند استخوان كم بود:53:


 

!!SaeeD!!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

ابر زخمت دوباره بارش كرد

آسمان را دچار لرزش كرد

چشم در خون نشسته ام، قاسم
زخم هاي تو را شمارش كرد

كاكلت دست يك مغيره صفت
خنده اش با كنايه غرش كرد

اي يتيم حسن، گلوي تو را
سايه ي دشنه اي نوازش كرد

نيزه اي در طواف سينه ي تو
با خداي خودش نيايش كرد

زير نعل زمخت صدها اسب
درد صبر تو را ستايش كرد

خس خس سينه ي شكسته ي تو
صحنه را موبه مو گزارش كرد:53:
 

!!SaeeD!!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

ای حسن زاده حسن در حسنت می بینم
روح توحید میان سخنت می بینم

روی لب های تو با نیزه نوشتند حسن
خط کوفی به عقیق یمنت می بینم

گفته بودم که بپوشان سر گیسویت را
که به هم ریخته زلف شکنت می بینم

پدری کرده ام بوسه ز تو حق من است
اثر نعل به روی دهنت می بینم

پسرم ، یوسف نجمه چه سرت آوردند
پنجه ی گرگ بر این پیرهنت می بینم

ماندم از اسب چگونه به زمین افتادی
جای نیزه ز دو سو بر بدنت می بینم

قدری آرام بگیری ، بغلت می گیرم
این چه وضعیست که بر حال تنت می بینم

هر چه بالا بکشم سینه ی تو بر سینه
باز بر خاک بیابان بدنت می بینم
:53:
 
بالا