اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بي تو در بين حرم بانگ عزا افتاده[/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]واي قاسم، عوض ِ وا عطشا افتاده[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چاره اي كن كه نمانند به رويِ دستم[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گيسويِ مادر ِ تو باز شده در خيمه[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا كه گيسويِ تو در دستِ بلا افتاده [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]كار، كار ِ نظر شوم ِ حراميها بود[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اگر اين لاله ي انگشت نما افتاده [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به دلم ماند عمو نَه، كه بگويي بابا[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]لبت از زمزمه و خنده چرا افتاده؟ [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خيز شايد كمكِ لرزش پايم باشي[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]كارم از رفتن اكبر به عصا افتاده[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شده دشوار تماشاي تو از سمت حرم[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چقَدَر سنگ ميانِ تو و ما افتاده[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]لشگري قصد طواف تو رسيد و رد شد[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بدني حال در اين سعي و صفا افتاده[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دست در زير ِ تنت برده ام و ميپرسم[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بين اين ساقه چرا اين همه تا افتاده؟[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]قد كشيدي كمي از پا و كمي از سينه[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بين ِ اندام تو اين فاصله ها افتاده[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هركجا تاخته اسبي كمي از تو رفته[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]لخته خونت همه جا در همه جا افتاده[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]كاكُلَت قطع شد و حرمله در مُشتَش بود[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اثر پنجه ي او در سر و پا افتاده[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ميبرم تا در ِ خيمه قد و بالايت را[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چند عضوي ز تو اي واي كجا افتاده؟ [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شيشه يِ عمر ِ من آرام نفس كِش بدجور[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]استخوانهايِ شكسته به صدا افتاده[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اي ضريح ِ حسنم، زود مُشَبَّك شده اي[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در حرم با تو دم ِ واحسنا افتاده[/FONT]
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

آمدم جان عمو اشک فشان در بر تو
تا کنم رفع عطش از دم جان پرور تو

مادرم کرده کفن پوش مرا جان عمو
خرمن زلف مرا شانه زده خواهر تو

پدرم نامه نوشته است که در کرببلا
جای او شهد شهادت خورم از ساغر تو

اذن جنگم بده ای یوسف زهرا که سرم
به سر نیزه شودچون سر سوداگر تو

اکبرت رفت از او فاطمه خواهد پرسید
که چه شد پور حسن همدم و همسنگر تو

شرح آن کوچه شنیدم که به زهرا چه گذشت
ای فدای رخ نیلی شده مادر تو

پدرم چشم براه است که بیند تن من
پاره پاره چو تن و فرق علی اکبر تو
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

تا كه از چهره ات نقاب افتاد

رونق از بزم آفتاب افتاد
چهره ي مجتبائيت گل كرد
در دل دشت التهاب افتاد
ديد عباس رزم شاگردش
ديد صحرا در اضطراب افتاد
همه از نعره ي تو فهميدند
کار با پور بوتراب افتاد
تا حريف نبرد تو نشدند
بارش سنگ در شتاب افتاد
گوئيا زخم آتشين خوردي
يا عمو گفتي و زمين خوردي
به سرت سر رسيده ام برخيز
شاخه ياس چيده ام برخيز
سيزده سال انعكاس حسن
پسر قد كشيده ام برخيز
خاطرات قديمي یثرب
اشك هاي چكيده ام برخيز
تا نفس هاي آخرت نشود
تا كنارت رسيده ام برخيز
من جوان مرده ام بمان پیشم
خسته ام قد خميده ام برخيز
با تنت در برابرم چه كنم
شرمگين برادرم چه كنم
يافتي گرچه آرزويت را
مي كشي با غمت عمويت را
همگي ايستاده مي خندند
كن نظر دشت روبه رويت را
چقدر سنگ بر مزار توهست
كه شكسته چنين سبويت را
كه در اين خاك پرپرت كرده
بين خون قاب كرده رويت را
لب خود وا مكن كه می بينم
زخم سر نيزه در گلويت را
كه زده شانه ات به پنجه خويش
كه چنين تاب داده مويت را

حيف مشتي ز كاكلت مانده
گيسويت دست قاتلت مانده
بیشتر مثل مجتبي شده اي
ولي افسوس بي صدا شده اي
مثل آئينه اي كه خورده زمين
تكه تكه جدا جدا شده اي
قد كشيدي شبيه عباسم
هر كجا تيغ خورده وا شده ای
هركجا دست مي زنم گود است
واي من غرق رد پا شده اي
زير سنگيني هزاران اسب
به گمانم که آسيا شده اي
سينه ات بس كه جا به جا شده است
استخوان ها پر از صدا شده است
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

ای عسلت از دم شمشیرها!
خنده زده زخم تو بر تیرها
زخم بدن توشه، خطر زاد تو
روز شهادت شب میلاد تو
دسته گل حجله ی تو سنگ ها
گشته تنت دستخوش چنگ ها
مرگ، عروسی که هم آغوش توست
نیشِ سرِ تیرِ بلا نوش توست
ای زرهت پیرهن نازکت
بال در آورده تن از ناوکت
نرگس من نرگس خود باز کن
جان عمو کم به عمو ناز کن
دیده به تبخال لبت دوختم
سوختم و سوختم و سوختم
تشنه ام از اشک خود آبم بده
با دو لب تشنه جوابم بده
حیف که من تاب ندادم به تو
سوختم و آب ندادم به تو
دفتر عمر تو که شیرازه شد
داغ علی اکبر من تازه شد
باده زصهبای اجل خورده ای
از دم شمشیر عسل خورده ای
تشنه به دیدار اجل می روی
قاسم من ماه عسل می روی
یا به جنان با علی مرتضی
فاطمه کرده است تو را پاگشا
خلعت خود کرده کفن می روی
بال زنان سوی حسن می روی
نیست روا با همه سوز درون
نیزه سر از سینه ات آرد برون
حیف که اوصاف تو نشناختند
اسب به گلگون بدنت تاختند
در حق ما ظلم و ستم کسب شد
مرهم زخم تو سُمِ اسب شد
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

ای جگر پارة امام حسن
وی ز سر تا به پا تمام حسن
تیرها بر جگر زده گرهت
زخم ها بر بدن شده زرهت
گرگ ها بر تن تو چنگ زدند
دلشان سنگ بود و سنگ زدند
ای در آغوش من فتاده ز تاب
یک عمو جان بگو دوباره بخواب
جگر تشنه ات کبابم کرد
داغ تو مثل شمع آبم کرد
تو که دریا به چشم من داری
موج خون از چه در دهن داری
گل خونین من گلاب شدی
پای تا سر ز خون خضاب شدی
زخم هایت چو لاله در گلشن
بدنت مثل حلقة جوشن
ای مرا کشته دست و پا زدنت
جگرم پاره پاره تر ز تنت
من عموی غریب تو هستم
کم بزن دست و پا روی دستم
سورة نور گشته پیکر تو
آیه آیه است پای تا سر تو
نه فقط قلب چاک چاک منی
مصحف پاره پارة حسنی
بعد اکبر تو اکبرم بودی
بلکه عباس دیگرم بودی
خجلم از لبان عطشانت
جگرم سوخت از عمو جانت
شهد مرگ از کف اجل خوردی
از دم تیغ ها عسل خوردی
بس که دلدادة خدا بودی
بس که از خویشتن جدا بودی
تلخی مرگ از دم خنجر
از عسل گشت بر تو شیرین تر
زخم تن آیه های نور شده
پایمال سم ستور شده
لاله بودی و پرپرت کردند
پاره پاره، چو اکبرت کردند
لالة پرپرم، عزیز دلم
تا صف محشر از حسن خجلم
نشود تا ابد فراموشم
قاسمش داد جان در آغوشم
تا که خیزد شفا ز خاک رهت
اشک "میثم" نثار قتلگهت
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

گل من چرا زخمی از نیش خاری
پـراکنده در دامــن لاله زاری؟
مرا داغ لبهای خشک تو بر دل
تو بهر چه از چشم خود اشکباری؟
تنت مثل جوشن شده حلقه حلقه
تو دیگر نیازی به جوشن نداری
مزن اینقدر دست و پا روی دستم
قـرار دل مـن چـرا بـیقراری؟
تو ماه به خون خفتهام در زمینی
تو باغ خزان دیدهام در بهـاری
شهیدان نهادند بر خاک، صورت
تو سر بر سر دوش من میگذاری
چگـونه عمـو زنـده بـاشد ببیند
تو جان بر سر دست او میسپاری؟
همه آرزوی عمویت همین است
که یک بار، یک ناله از دل برآری
چگـونه عسل از دم تیغ خــوردی
که خون از دهان تو گردیده جاری
خدایت دهد اجر، «میثم» که بـر ما
ز دل میسرایی، به خون مینگـاری
 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن المجتبی علیهما السلام)

السلام علیک یا قاسم ابن الحسن

گفته اند 2 سر را نتونستن به نیزه بزنن یکی سر حضرت عباس بود یکی سر 13 ساله امام حسن حضرت قاسم. به قدری سر داغون شده بود که با پارچه بر نیزه بستن.وقتی خواست بره میدان چون قامتی کوتا داشت و کم سن و سال بود غلاف شمشیر به روی زمین کشیده میشد و وقتی سوار بر اسب شد پایش به زین نمیرسید اما من نمیدونم چه اتفاقی افتاد که وقتی حسین خواست جنازه اش رو به سمت خیام برگردونه سینه قاسم رو به سینه خودش چسبونده بود ولی پاهای قاسم روی زمین کشیده میشد

نهال اهل حرم طعمه تبر شده است

تنت چقدر سزاوار بال و پر شده است
میان نیزه و شمشیر و خون حلالم کن
برات عشق من اینقدر درد سر شده است
دوباره داغ دلم تازه شد که می بینم
تن تو از تن بابات زخم تر شده است

به عمه ات چه بگویم اگر تو را پرسید
قدش خمیده ببین دست بر کمر شده است
صدای مادرت از خیمه ها بلند شده
ز انچه بر سرمان آمده خبر شده است
در این دقایق کوتاه قد بلند شدی
چه کرده اند قدت اینقدر شده است
عمو چه خوب نبودی نظر کنی به تنم
برای تاخت اسبانشان گذر شده است
 
بالا