اشعار شب چهارم محرم 91

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب چهارم محرم 91

بغض نگاه خسته تان،اي مسيح من


مانند سنگ ؛شيشه ي قلب مرا شكست



دار و ندار زندگيم نذر خنده ات

غصه نخور،كه ارتش زينب هنوز هست



در راه پاسداري آيين كردگار

عمريست در كنار شما ايستاده ام


اين بچه هاي دست گلم را زكودكي


من با وضو و حب شما شير داده ام



سرمست باده هاي طهورايي توأند

شمشير دست هر دوشان تيز و صيقلي است


پروانه وار منتظر اذن رفتنند


رمز شروع حمله شان ذكر يا عليست



اي پادشاه- تا تو رضايت دهي- ببين

سربند ياعلي به سرخويش بسته اند


برفوت و فن نيزه و شمشير واقف اند


چون پاي درس ساقي لشگر نشسته اند



عباس گفته: خواهرمن!مرحبا به تو

اين مردهاي كوچك تو، شيرشرزه اند


مبهوت سبك جنگ و رجزهايشان شدم


شاگردهاي اول پرتاب نيزه اند



گفتم به بچه هاي عزيزم كه تا ابد

غمگين زخم سينه ي يك ياس پرپرم


تا آخرين نفس به عدو تيغ مي زنيد


با نيت تلافي سيلي مادرم



در آزمون صبر و محن، مادر شما

با نمره ي قبولي تان گشت رو سپيد


در دفتر كرامت من دست حق نوشت

اي دختر شهيد، شدي مادر شهيد
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب چهارم محرم 91

دوباره در دل من خیمهی عزا نزنید


نمک به زخم من و زخم خیمهها نزنید



شکستهتر ز منِ پیر دیگر اینجا نیست

مرا زمین زده است اکبرم، شما نزنید



برای آنکه نمیرم ز شرم مادرتان

میان این همه لبخند دست و پا نزنید



خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان

فقط نه اینکه دو بیکس، دو تشنه را نزنید



که در برابر چشمان مادری تنها
سر دو تازه جوان را به نیزهها نزنید
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب چهارم محرم 91

قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش


یک دم سپر شوند برای برادرش



خون عقاب در جگر شیرشان پر است

از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش



این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند

آیینه ای که آه نسازد مکدرش



واحیرتا که این دو جوانان زینب اند

یا ایستاده تیر دو سر در برابرش؟



با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند

یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش



یک دست,گرم اشک گرفتن ز چشم هاش

مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش



چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر

چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش



زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت

تا که خدا نکرده مبادا برادرش ...



زینب همان شکوه که ناموس غیرت است

زینب که در مدینه قرق بود معبرش



زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است

از بس که رفته این همه این زن به مادرش



زینب همان که زینت بابای خویش بود

در کربلا شدند پسرهاش زیورش



گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب چهارم محرم 91

همچون غريبه با من دلخسته تا مكن


طفلان خواهرت ز سر خويش وا مكن



يكبار مي شود كه فداي غمت شوند

حالا كه وقتش آمده چون و چرا مكن



دو نوجوان زينب و اين قتلگاه تو

بي بهره ام ز قافله ي كربلا مكن



يك عمر بوده ام همه جا در كنار تو

سهم مرا ز سفره ي سرخت جدا مكن



يكبار كار من به تو افتاد يا اخا
رد قسم به عصمت خيرالنساء مكن
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب چهارم محرم 91

دوباره در دل من خیمهی عزا نزنید
نمک به زخم من و زخم خیمهها نزنید

شکستهتر ز منِ پیر دیگر این جا نیست
مرا زمین زده است اکبرم، شما نزنید

برای آن که نمیرم ز شرم مادرتان
میان این همه لبخند دست و پا نزنید

خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان
فقط نه این که دو بیکس، دو تشنه را نزنید

که در برابر چشمان مادری تنها
سر دو تازه جوان را به نیزهها نزنید
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب چهارم محرم 91

گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست

وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست

یک گوشه مینشینم و حرفی نمیزنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست

از دردِ گریه تکیه نده سر به نیزهات
زینب نمرده شانه دارالشفا که هست

قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر، تو طفل ما که هست

گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ «برو» چه داشت برادر؟ «بیا» که هست

خون را بیا به دست دو قربانیام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست

گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست

گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمیکنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب چهارم محرم 91

هجران گرفته دور و برم را برای چه؟
خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟

وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا
بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟

گر نیستی غریب، مگو پس انا الغریب
صد پاره می کنی جگرم را برای چه؟

دارد سرت برای چه آماده می شود؟
پس آفریده اند سرم را برای چه؟

زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند
بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟

من التماس می کنم و تفره می روی
شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟

از مثل تو کریم توقع نداشتم
اصلاً گذاشتند کرم را برای چه؟

باشد نمی روند، ولی جان من! بگو
آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب چهارم محرم 91

تن من را به هوای تو شدن ریخته اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند

جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند
این حسینی است که در غالب من ریخته اند

ما دو تا آینه روبروی یکدگریم
محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم

ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها
ای به قربان موی خاکی تو معجرها

امر کن تا که بیفتند بپایت سرها
آه- در گریه نبینند تو را خواهرها

از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری
مگر از یاد تو رفته است که زینب داری

حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی
خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی

حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی
شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟!

تن تو گر که بیفتد تن من می افتد
تو اگر جان بدهی گردن من می افتد

دلم آشفته و حیران شدو...حرفی نزدم
نوبت رفتن یاران شدو...حرفی نزدم

اکبرت راهی میدان شدو...حرفی نزدم
در حرم تشنه فراوان شدو...حرفی نزدم

بگذار این پسران نیز به دردی بخورند
این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند

نذر خون جگرت باد،جگر داشتنم
سپرسینه ی تو"سینه سپر"داشتنم

خاک پای پسران تو پسر داشتنم
سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم

سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست
خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست

راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند
به حرم بر روی بال و پر تو برگردند

له شده مثل علی اکبر تو برگردند
دست خالی اگر از محضر تو برگردند

دستمال پدرم را به سرم می بندم
وسط معرکه چادر ،کمرم می بندم

تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم
تو خریداری و من از تو خریدارترم

من که از نرگس چشمان تو بیمارترم
بخدااز همه غیر از تو جگردار ترم

امتحان کن که ببینی چقدر حساسم
بخداوند قسم شیرتر از عباسم

بگذارم بروی،باز شود حنجرتو؟!
یا به دست لبه ای کند بیفتد سر تو

جان انگشت تو افتد پی انگشترتو
می شودجان خودت گفت به من خواهرتو؟

طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد
ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد



 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب چهارم محرم 91

حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد
دل آیــینه ای ام قصــد تقــرب دارد

آسمانم همه ابری است، تماشایش کن
«نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد

حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی
دست رد بر جگــر تنگ بلــورم نزنی

مهلتی تا که کنــار تو تلالــؤ بکنم
با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم

نذر کردم که به اندازه ی وسعم آقا!
همه هستی خود نذر سر تو بکنم

دو پســر نزد تو با چشـــم ترم آوردم
دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم

هر دو بر گوشه ی دامان شما ملتمس اند
بر در خانه ی احساس شما ملتمس اند

در دل کوچکشان عشق شما می جوشد
تا که گردند به قربان شما ملتمس اند

هر دو تا شیرِ مرا با غم تو نوشیدند
از شب پیش برای تو کفن پوشیدند

حضرت آینه بگذار سرافراز شوم
در شعاع کرمت بشکُفم و باز شوم

طپش ام کند شده مرحمتی کن آقا!
تا به پایان نرســم باز هم آغاز شوم

این حریصان شهادت ز پی نان توأند
هر دو از روز ازل دست به دامان توأند

پیش از آنی که بیایند تفأّل زده اند
عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند

یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند
تا که بر دامن تو چنگ توسل زده اند
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب چهارم محرم 91

بهترین بنده ی خدا زینب
هل اتی زینب ، انمّا زینب



ریشه ی صبر انبیا زینب
زینبا زینبا و یا زینب

بانی روضه های غم زینب
تا ابد مبتلای غم زینب

گفت ای مصطفای عاشورا
ای فدای تو زینب کبری
تو علی هستی و منم زهرا
پس فدای تمام پهلوها

سر خواهر فدای این سر تو
همه ی ما فدای اکبر تو

گفت ای شاه ما اجازه بده
حضرت کربلا اجازه بده



جان این بجه ها اجازه بده
جان زهرا اجازه بده

قبل از آنکه سر تو را ببرند
این سر خواهر تو راببرند

من هوای تو را به سر دارم
به هوای تو بال و پر دارم


از غریبی تو خبر دارم
دو پسر نه ، دو تا سپر دارم

زحمتم را بیا به باد مده
اشتیاق مرا به باد مده
 
بالا