پاسخ : اشعار شب سوم محرم
گفتم به خود یا که خبر از ما نداری
یا که خیال دیدن ما را نداری
حالا که از راه آمدی فهمیده ام که
هر شب تو می خواهی بیایی پا نداری
دور از من و عمه کجا ها رفته ای که
یک جای سالم در سرت حتی نداری
اما پر از زخم و جراحت هم که باشی
زیباترین بابای دنیا تا نداری
بعد از تو باید سوخت در حرم یتیمی
بعد از تو باید ساخت بابا با نداری
با دختر تو دختران شام قهرند
با طعنه می گویند تو بابا نداری
من را به همراهت ببر تا که بفهمم
تو دوست داری دخترت را یا نداری
من را به همراهت ببر تا که بفهمم
تو دوست داری دخترت را یا نداری
گفتم به خود یا که خبر از ما نداری
یا که خیال دیدن ما را نداری
حالا که از راه آمدی فهمیده ام که
هر شب تو می خواهی بیایی پا نداری
دور از من و عمه کجا ها رفته ای که
یک جای سالم در سرت حتی نداری
اما پر از زخم و جراحت هم که باشی
زیباترین بابای دنیا تا نداری
بعد از تو باید سوخت در حرم یتیمی
بعد از تو باید ساخت بابا با نداری
با دختر تو دختران شام قهرند
با طعنه می گویند تو بابا نداری
من را به همراهت ببر تا که بفهمم
تو دوست داری دخترت را یا نداری
من را به همراهت ببر تا که بفهمم
تو دوست داری دخترت را یا نداری