اشعار شب سوم محرم

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

گفتم به خود یا که خبر از ما نداری
یا که خیال دیدن ما را نداری

حالا که از راه آمدی فهمیده ام که
هر شب تو می خواهی بیایی پا نداری

دور از من و عمه کجا ها رفته ای که
یک جای سالم در سرت حتی نداری

اما پر از زخم و جراحت هم که باشی
زیباترین بابای دنیا تا نداری

بعد از تو باید سوخت در حرم یتیمی
بعد از تو باید ساخت بابا با نداری

با دختر تو دختران شام قهرند
با طعنه می گویند تو بابا نداری

من را به همراهت ببر تا که بفهمم
تو دوست داری دخترت را یا نداری

من را به همراهت ببر تا که بفهمم
تو دوست داری دخترت را یا نداری
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

میل پریدن هست اما بال و پر نه
هر آنچه می خواهی بگو اما بپر نه

حالا که بعد از چند روزی پیش مایی
بابا به جان عمه ام حرف سفر نه

یا نه اگر میل سفر داری دوباره
باشد برو اما بدون همسفر نه

با این کبودی های دور چشمهایم
خیلی شبیه مادرت هستم مگر نه

از گیسوان خاکیم تا که ببافی
یک چیزهایی مانده امّا آنقدر نه

دیشب که گیسویم به دست باد افتاد
گفتم بکش باشد ولی از پشت سر نه
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

پدر من، پسر فاطمه، مهمان من است
عمه، مهمان نه که جان من و جانان من است

کنج ویرانه شام و سرخونین پدر
آسمان در عجب از این سر و سامان من است

از بهشت آمده آقای جوانان بهشت
یوسف فاطمه در کلبه احزان من است

اوست موسای من و غمکده ام وادی طور
آتش نخله طور از دل سوزان من است

یاد باد آنکه شب و روز، مرا می بوسید
اینکه امشب سر او زینت دامان من است

گر لبش سوخته از تشنگی و سوز جگر
به خدا سوخته تر از لب او، جان من است

می زنم بر لب او بوسه که الفت زقدیم
بین این لعل لب و دیده گریان من است

بر دل و جان مؤید شرری زد غم من
که پس از دیر زمان باز غزل خوان من است
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

لبریز شهد عاطفه جام رقیه است
آوای مهر جان کلام رقیه است

جانسوز و کفر سوز و روان سوز و ظلم سوز
در گوشه خرابه کلام رقیه است

چون او کسی به عهد محبت وفا نکرد
این سکّه تا به حشر به نام رقیه است

با دستهای کوچک خود نخل ظلم کند
عالیترین مرام، مرام رقیه است

یک جمله گفت و کاخ ستم را به باد داد
خونین ترین پیام، پیام رقیه است

آن قصّه ای که خاطره انگیز کربلاست
افسانه خرابه شام رقیه است

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
عشق حسین رمز دوام رقیه است

گاهی به کوه و دشت و گهی در خرابه ها
در دست عشق دوست، زمام رقیه است

هر کس دلی به دست حبیبی سپرده است
پروانه هم، غلام غلامِ رقیه است
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

تا آمدی خرابه نشین ات شفا گرفت
زخم تمام پیکرخونم دوا گرفت
من نذر کرده ام که بمیرم برای تو
شکر خدا که بالاخره این دعا گرفت...

***

تا گوشواره را کشید دو چشم ام سیاه رفت
بابا ز دخترت به خدا اشک و آه رفت
یا اسب بود...یا یکی از دشمنان تو !!!
از روی پیکرم که زمین خورد راه رفت....

***

یک لحظه دید عمه مرا ، اشکباره شد
داغ مدینه در دل زارش دوباره شد
نامرد سیلی اش دو هدف داشت همزمان
هم گوشواره رفت، هم گوش پاره شد


ای سر تو کی ای - از کجا می آیی
انگار به چشم آشنا می آیی
از گودی زیر حلق تو معلوم است
از وادی نیزه دارها می آیی....!


حاتم که ز جود شهرتی پیدا کرد
تا بر تو رسید سفره اش را تا کرد
قربان دو دست کوچکت بی بی جان
کز خلق گره های بزرگی وا کرد
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

بــا کــاروان نیــزه ســفـر می کـنم پدر
با طعنه های حرمله سـر می کـنم پدر

مانـنـد خـواهـران خـودم روی نـاقـه ها
در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر

از کــوچــه نــگــاه وقیــح یــهــودیــان
بــا یــک لبــاس پــاره گـذر می کنم پدر

حــالا بـرو به قـصر ولی نیـمه شب تورا
بـا گــریه های خویش خبر می کنم پدر

این گریه جای خطبه کوبنده مـن است
من هم شبیه عمه خطر می کـنم پدر

بــا دیـدن جـراحــت پـیـشـانی ات دگر
از فـکـر بوسـه صــرفنــظر می کنم پدر

شـام سـیـاه زنـدگی ام را به لطــف تو
- خورشید روی نیزه- سحر می کنم پدر

امـشب اگـر که بوسه نگیرم من از لبت
در ایــن قـمــار عشق ضرر می کنم پدر
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

با سر رسیده ای بگو از پیکری که نیست
از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست

شبها که سر به سردی این خاک می نهم
کو دست مهربان نوازشگری که نیست

باید برای شستن گلزخمهای تو
باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست

قاری خسته تشت طلا و تنور نه !
شایسته بود شان تو را منبری که نیست

آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
یادش به خیر ساقی آب آوری که نیست

تشخیص چشمهای تو در این شب کبود
می خواست روشنایی چشم تری که نیست

دستی کشید عمه به این پلکها و گفت :
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست

دیروز عصر داخل بازار شامیان
معلوم شد حکایت انگشتری که نیست

حتی صبور قافله بی صبر می شود
با خاطرات خسته ترین دختری که نیست
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

دختر اگر یتیم شود پیر میشود
از زندگی بدون پدر سیر میشود

هم سن وسالها همه اورانشان دهند
دلنازک است دخترودلگیرمیشود

باشد شبیه مادر خود نافذالکلام
این شهرباصدای او،تسخیرمیشود

فریادهای یا ابتایش چو فاطمه
درسرزمین کفرچو تکبیرمیشود

وقتی که گیسوان سری پنجه می خورد
هرتاب آن چوحلقه زنجیر میشود

اصلارقیه نه به خدامرد بی هوا
بایک شتاب ضربه زمین گیرمیشود

هرگزکسی نگفت گلویش کبودشد
اینجاست روضه صاحب تصویر میشود

دشمن به او نگاه خریدار می کند
خوب شاهزاده بوده وتحقیرمیشود

فرزند خارجیست کفن احتیاج نیست
بیهوده نیست این همه تکفیرمیشود

دادندجای غسل تیمم تنش....چرا؟
خون ازشکاف زخم سرازیرمیشود

پایش به سوی قبله کشید وبه نازگفت:
امشب اگر نیایی پدر دیر میشود
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

خیلی بزرگ بود قدمهای کوچکت
دنیا فدای خشکی لب های پوپکت

سیلی اگر چه واژه ی تلخی است خوب من
اما وزید بر گل رخسار میخکت

تو خواهر گلایل و نیزه شکسته ای
هرگز مخواه اینکه بخوانند کودکت

تو در شناسنامهمگر دست برده ای
اصلا نمی خورد به سن و سال اندکت

آن روز جمله خصم به بازی گرفته شد
هرچند تیر و نیزه و نی شد عروسکت

آن روز چند لاله از آتش شکفته شد
بر تار پود دامن سرخ مشبکت

با اینکه در خیال نمی گنجد این حدیث
اما بزرگ بود قدمهای کوچکت
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

زندگی بی تو در این شهر نفس گیر شده
باورت نیست ولی دختر تو پیر شده

چه بیایی چه نیایی به خدا میمیرم
پس قدم رنجه نما که به خدا دیر شده

در کتاب قدر دختر دردانه تو
رنج و محنت همه جا رشته تحریر شده

خواب دیدم که شبی مهر به دامان دارم
آمدی خواب من غمزده تعبیر شده

آنقدر بر غم هجران تو اشک افشاندم
ژاله بر برگ گل یاس تو تبخیر شده

سرگذشت من هجران زده در طول سفر
بر رخ کودک معصوم تو تصویر شده

کاش میمردم و با چشم نمی دیدم که
چهره ات دستخوش این همه تغییر شده

با تو سر بسته بگوید غم دلواپسی اش
دختری که هدف طعنه و تحقیر شده

من وانگشت نمایی من وبازار کجا
به خدا دخترت از زنگی اش سیر شده

حاجت سلسله بر پای پر از آبله نیست
پای پر آبله ام بسته به زنجیر شده
 
بالا