اشعار شب سوم محرم

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

آن شب سپهر ديده او پر پر ستاره بود


داغ نهفته در جگرش بي شماره بود



در قاب خون گرفته چشمان خسته اش

عكس سر بريده و يك حلق پاره بود



شيرين و تلخ ، خاطره هاي سه سال پيش

اين سر نبود بين طبق يادواره بود



طفلك تمام درد تنش را زياد برد

حرفي نداشت عاشق و گرم نظاره بود



با دست خسته معجر خود را كنار زد

حتي كلام و درد دلش با اشاره بود



زخم نهان به روسري اش را عيان نمود

انگار جاي خالي يك گوشواره بود



دستش توان نداشت كه سر را بغل كند

دستي كه وقت خواب علي گاهواره بود



در لابلاي تاول پاهاي كوچكش

هم جاي خار هم اثر سنگ خاره بود



ناگاه لب گشود و تلاطم شروع شد

درياي حرفهاي دلش بي كناره بود



كوچك ترين يتيم خرابه شهيد شد

اما هنوز حرف دلش نيمه كاره بود
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

با این نفس زدن بدنم درد می کند

با هر تپش تمام تنم درد می کند

پروانه ام که بال به زنجیر بسته ام
تا انتهای سوختنم درد می کند

حالا رسیده ای که مرا با خودت بری ؟
حالا که پای آمدنم درد می کند

آرام سر گذار به دوشم که شانه ام
در زیر بار پیرهنم درد می کند

می بوسمت دوباره و زخم گلوی تو
با بوسه های دل شکنم درد می کند

می بوسمت دوباره و حس می کنی تو هم
با بوسه ای لب و دهنم درد می کند

تقصیر باد نیست که آشفته زلف توست
انگشتهای شانه زنم درد می کند
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

بر تو چه رفته که سر و رویت عوض شده


مویت سپید گشته و مویت عوض شده



انگار خیمه های شما سوخته ،عزیز

ای یاس من چقدر تو بویت عوض شده



پیداست تشنه بوده ای و گریه کرده ای

آخر ببین صدای گلویت عوض شده



خواهر نترس تیر سه شعبه نمی زنند

این روزها مرام عدویت عوض شده



اینقدر هم بهانه ی بابا مگیر ،نه

امشب چقدر خلق و خویت عوض شده



یک سر برو به علقمه خالی زلطف نیست

ببین چقدر شکل عمویت عوض شده



سه ساله که خضاب نکرده است تا کنون

من را ببخش آب وضویت عوض شده



ما در خرابه ایم سری هم به ما بزن

امشب گدای هر شب کویت عوض شده
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

سرت به دامن این شاهزاده افتاده


به دست طفل خرابات باده افتاده



کنون که نوبت من شد دو دست کوچک من

کنار رأس تو بی استفاده افتاده



بیا سؤال مکن گوشواره ام چه شده

خیال کن که شبی بین جاده افتاده



بگو ترک ترک زخم صورتت از چیست؟

مگو به من که کمی خطّ ساده افتاده



ز چرخ شِکوه کنم چون به ساربان گفتم

که زیر پای سواره پیاده افتاده



جواب داد که ساکت شو خارجی!به رخم...

...ببین که نقش دو دست گشاده افتاده



شبیه مادرت اول شهیده ام بابا

گمان کنم به دل خانواده افتاده....
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

گفتم عمویم هست او اما کتک زد

هرگاه آمد بر لبم بابا،کتک زد

وقتی که افتادم به روی خار وخاشاک
آن نیمه شب حتی مرا صحرا کتک زد

مردی رسید و تاکه چشمش برمن افتاد
من را به قصد کشت در آنجا کتک زد

هر بارکه می خواست او عقده گشاید
من را کنار نیزه سقا کتک زد

آن مردگفتم یا علی کفرش در آمد
من را شبیه حضرت زهرا کتک زد

افتاده بودم بر زمین از ضربه ای سخت
بی حال بودم من ولی باپا کتک زد

دستان عمه بسته بود و اشک می ریخت
آن بی حیا هر بار من را تا کتک زد

اینکه تمام پیکرم سرخ است اوبا......
سیلی،لگد،با کعب نی حتی کتک زذ

از بس که لطمه خورده ام از این و از آن
احساس کردم که مرا دنیا کتک زد

امروز اگرجانم رسیده برلبانم
مردی مرا از شام عاشورا کتک زد
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

مثل مهتابم ، و با مهتاب قهرم ای پدر


تا ابــد با مــاه عالم تاب قــهرم ای پدر



فکر کن از خستگی پلکم به هم پیچیده است

چند روزی می شود باخواب قهرم ای پدر



شوری اشکـم نمک ریزد به زخــم گونه ام

خسته ام ، با دیده ی پر آب قهرم ای پدر



دوست مثل گوهر است اما در اینجا کیمیاست

دُرَّم و با گــوهر نایاب قــهرم ای پدر



بعد از آنــکه دربیــابانِ تحیّر گـــم شدم

با صدای« دخترک بشتاب» قهرم ای پدر



اکثر اعضام مایل به کبــودی می زنــد

عکس رنگی ام ولی با قاب قهرم ای پدر



بسکه گوشم درد دارد بعد از آن غارتگری

تا قیــامت با طلای ناب قهرم ای پدر



از منِ شانه نشین ، دیگر نمی گیری سراغ

با شما یا حضرت ارباب قهرم ای پدر



یاد دارم با لب خشکیــده می رفتی ســفر

بعد از آن روزِ شما با آب قهرم ای پدر



از علی اکبر گله مندم ، خداحافظ نگفت

با عمو ، با تو ، وَ با اصحاب قهرم ای پدر



اصغر بی شیــر را بردی ســفر اما مرا. . .

بعد از این با اصغر بی تاب قهرم ای پدر



تا سحر پای سرت یک ریز هق هق می کنم

يا مــرا امشب ببر ، یا از غــمت دق می کنم
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

[FONT=&quot]ساحل زخم گلویت دل دریای من است
[/FONT][FONT=&quot]موی تو سوخته اما شب یلدای من است
[/FONT][FONT=&quot]آمدی داغ دل تنگ مرا تازه کنی
[/FONT][FONT=&quot]یا دلت سوخته از دربدری های من است
[/FONT][FONT=&quot]خواب دیدم بغلم کرده ای و میبوسی
[/FONT][FONT=&quot]سر تو در بغلم، معنی رویای من است
[/FONT][FONT=&quot]وای بابا چه بلایی به سرت آمده است؟
[/FONT][FONT=&quot]لبت انگار ترک خورده تر از پای من است
[/FONT][FONT=&quot]بس که زخمی شده ای چهره ی تو برگشته است
[/FONT][FONT=&quot]باورم نیست که این سر سر بابای من است
[/FONT][FONT=&quot]من به عشق تو سر سوخته را شانه زدم
[/FONT][FONT=&quot]دیده وا کن به خدا وقت تماشای من است
[/FONT][FONT=&quot]عمه از دست زمین خوردن من پیر شده
[/FONT][FONT=&quot]نیمی از خم شدن قامت او پای من است
[/FONT][FONT=&quot]دست بر بال ملائک زدن از دوش
عمو [/FONT] [FONT=&quot]ماجرای سحر روشن فردای من است[/FONT]
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

نیمه شب بود که درهای اجابت وا شد
یوسف گمشده دخترکی پیدا شد
آنکه همراه سخنهاش همه لکنت بود
چونکه چشمش به پدر خورد زبانش وا شد
چونکه عطر پدرش را به خرابه حس کرد
یا علی گفت و به صد رنج ز جایش پا شد
هاتفی داد ندا چشم تو روشن خانم
آنکه می گفت نداری تو پدر رسوا شد

رفت وتا روزجزابین همه پیدا شد

شام بدنام ترین نقطه این دنیا شد

سوره کوثر این قافله را دق دادند
باز هم زینب غمدیده ما تنها شد
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد

با غمت گاهی نباید ساخت باید گریه کرد
امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تو را
از تو گفتم با دلم کوتاه آمد گریه کرد
ای که از بوی طعام خانه ها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت هم زد گریه کرد
با تمام این اسیران فرق داری قصه چیست؟
هرکسی آمد بر احوالت بخندد گریه کرد
از سر ایمان به داغت گاه می گویم به خویش
شاید آن شب زجرهم وقتی تورازد گریه کرد
وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشیده شد
آن زن غساله هم اشکش درآمد گریه کرد
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

دوبیتی غسل
چو زینب پیکرش را آب می ریخت
ستاره بر تن مهتاب می ریخت
همه دیدند چون زهرای اطهر
ز هر جای تنش خوناب می ریخت



رباعی کفن
نام پدرش بود صفای سخنش
می سوخت که عریان شده بابا بدنش
گفتند که این دختر یک خارجی است
اینگونه لباس پاره ای شد کفنش
 
بالا