شیطان نفر چهارم ما بود عبرتی برای انان که هوس را عشق می پندارند

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا صاحب الزمان(ع)
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

عبدالله گوید : نمی دانم چگونه این قصه را برایت بگویم. داستانی که قسمتی از زندگی ام بود و مسیر زندگی ام را به کلی دگرگون ساخت. در حقیقت دلم نمی خواست پرده از ان بردارم ... ولی به خاطر احساس مسئولیت در برابر خداوند عزوجل .... و ترساندن جوانانی که از فرمان او سرپیچی می کنند ... و ان دسته از دخترانی که به دنبال وهمی دروغین که نام ان را عشق گذاشته اند,هستند... تصمیم به گفتن ان گرفتم
سه دوست بودیم که بی فکری و غرور ما را دور هم جمع کرده بود. نه,هرگز بلکه چهار نفر بودیم ... شیطان چهارمین نفرمان بود.
کار ما به تور انداختن دختران ساده بوسیله سخنان شیرین و بردن انها به مزارع دوردست بود ... و در انجا تازه می فهمیدند که ما به گرگ هایی مبدل شده ایم که به التماس هایشان توجهی نمی کنیم بعد از اینکه احساس در قلب هایمان مرده بود
 

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا صاحب الزمان(ع)
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

این چنین, روزها و شب هایمان در مزارع , چادرها,ماشین ها و در کنار ساحل می گذشت.
تا اینکه انروزی که هرگز فراموش نمی کنم از راه رسید : مثل همیشه به مزرعه رفته بودیم... همه چیز اماده بود ... تنها چیزی که فراموش کرده بودیم غذا بود...

و بعد از مدتی یکی از ما برای خرید شام با ماشینش حرکت کرد . ساعت تقریبا 6 بود .. .ساعت ها سپری شد ولی از او خبری نشد ...
ساعت 10 شد نگران شدم,سوار ماشین شدم تا به دنبالش بگردم ... و در راه ... هنگامی که رسیدم ... بهت زده شدم
 

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا صاحب الزمان(ع)
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

بهت زده ماشین دوستم بود که در اتش شعله های اتش می سوخت و واژگون شده بود... به سرعت مانند دیوانه ها به طرفش دویدم و به زحمت او را از درون شعله های واژگون بیرون کشیدم.
برق از سرم پرید وقتی دید نصف بدنش به کلی سوخته , ولی او هنوز هم زنده بود. او را به روی زمین گذاشتم ...بعد از مدتی چشم هایش را باز کرد و فریاد می کشید: اتش ... اتش

 

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا صاحب الزمان(ع)
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

خواستم او را در ماشین بگذارم و به سرعت به بیمارستان برسانم ولی او با صدایی نحیف گفت : فایده ای ندارد .. نمی رسم.
بغض گلویم را فشرد در حالیکه می دیدم دوستم در کنارم جان می دهد ... ناگهان فریاد زد: جواب او را چه بدهم .... جواب او را چه بدهم؟ با تعجب به او نگریستم و پرسیدم : چه کسی؟ با صدایی که انگار از ته چاه در می امد گفت : الله ...
احساس ترس کردم مو بر بدنم راست شد. ناگهان دوستم فریاد بلندی کشید و جان داد... روزها گذشتند ولی چهره دسوتم همچنان جلوی چشمانم است. در حالی که فریاد می کشید و در اتش می سوزد. جواب او را چه بدهم ... جواب او را چه بدهم؟
 

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا صاحب الزمان(ع)
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

چشمانم پر از اشک و بدنم به صورت عجیبی شروع به لرزیدن نمود... در همین حال صدای موذن را شنیدم که برای نماز صبح ندا می داد: الله اکبر ... الله اکبر ...حی علی الصلاه ... احساس نمودم که این ندا مخصوص من است و مرا به راه نور و هدایت فرا می خواند.غسل کردم,وضو گرفتم و بدنم را از کثافتی که سالها در ان غرق بودم پاک نمودم.... و نماز خواندم... و از ان روز یک فریضه هم از من فوت نشده است:سپاس می گویم خدای را ... من انسان دیگری شدم و سپاس بر ان که تغییردهنده احوال است... و با اذن خدا برای ادای عمره اماده می شوم و انشا الله حج,کسی چه می داند؟ ... زندگی در دست اوست...
این بود حکایت ابی عبدالله و به جوانان چیزی به جز هشدار نمی گوییم, هشدار از دوستانی که تو را در نافرمانی از اوامر پروردگار یاری می کنند.

نشریه پیک رضوان, شماره چهلم,ویژه تیرماه 1393 ه.ش 1435 ه.ق
 
بالا