مادرش میگفت : " چندین سال بعد از ازدواجمون با نذر و نیاز به ساحت امام عصر خدا مهدی رو به ما داد .از همون اول بچه سر به راهی بود .... گمش که می کردیم تو هیئت پشت خونمون می
جستیمش.... دلداده ی امام زمان بود . اصلا آروم و قرار نداشت ... ندیدم دعای ندبه اش ترک شه .... هیچکی و هیچی رو نمی شناخت جز رضای آقا ... "
وقت ازدواجش هم همین طور... خوشحال بود ولی بیشتر بی تابی میکرد . مثل آتیش رو اسفند ... میگفت : " ازدواجه شوخی که نیست می خوام سرنوشت دنیا و آخرتم رو با یکی تقسیم کنم ."
عقیده داشت که ازدواج یه رزق معنویه .. میگفت خودتو بساز که به بهترین روزی ممکن برسی ... میگفت هر کسی یه لیاقتی داره و یه جایگاهی . میگفت باید خودمون رو بالا بکشیم میگفت باید آماده ی پریدن بشی تا خدا بالهای پروازت رو بهت هدیه کنه . باید مراقب باشی بالهای خود خودت رو پیدا کنی والا سقوط میکنی !!! "
آخرین ویرایش توسط مدیر: