بسوزم از دل و جانم ، برای حضرت هادی
ز زهر کینه جان داده ، فدای حضرت هادی
به زهرا تسلیت گوییم ، عزای نور عینش را
همان که کشته شد مظلوم ، غریبانه به سامرا
چنان از زهر نامردان ، ازو سوزانده شد پیکر
که هر دم ناله سر میداد ، کجایی سوختم مادر
ببین مادر ببین مادر ، که سر تا پا شرر گشتم
چو فرزندت حسن من هم ، ببین پاره جگر گشتم
ز بس مظلوم بودم من ، شدم از غصه آکنده
عدو در پیش چشمانم ، زکینه قبر من کنده
ببین مادر عطش گشته ، به من غالب در این غوغا
دم آخر کنم گریه ، به یاد روز عاشورا
میان مقتا عشقش ، حزین و خونی و عریان
حسینت ناله سر میداد ، انا العطشان انا العطشان
ز بسکه تشنگی غالب ، شده بر سبط پیغمبر
حسینت دود می دیده ، همه جا را دم آخر
رفت ز دار فنا، هادى اهل صفا
ز راه جور و جفا، از چه تو دارى قرار
پور امام نهم ، خسرو مير دهم
آن كه زمين را مدير، بود و زمان را مدار
آه كه از ظلم و كين ، و ز ستم ملحدين
بر دل آن دل غمين ، زهر ستم زد شرار
روز جهان گشت شب ، رفت چو در تاب و تب
فخر مهان عرب ، آيت پروردگار
نور دو چشمش حسن ، آن خلف مؤ تمن
مفخر اهل زَمَن ، خسرو با اقتدار
با حرم محترم ، گشت دچار الم
در غم آن محتشم ، منبع حلم و وقار
ظلم گروه جهول ، كرده حزين و ملول
جمله آل رسول ، داد از اين روزگار
سوم ماه رجب ، چون كه بشد آشكار
شيعه بيا زين زمان ز ديدگان خون ببار
دوباره از غم و رنج و عذاب يا اللَّه شده است ديده زهرا پرآب يا اللَّه
سخن ز بى كسى يك امام مظلوم است كه هست غربت او بى حساب يا اللَّه
سخن ز هادى دين قبله كريماناست عزيز فاطمه و بوتراب يا اللَّه
تمام عمر به زندان چو جد خود موسى كشيده محنت و درد و عتاب يا اللَّه
براى حفظ وجود اميد مظلومان نموده غربت و غم انتخاب يا اللَّه شبيه حضرت حيدر ندارد او ياور سلام او شده است بى جواب يا اللَّه
ز تربت و حرم مادرش چو دور افتاد شده است بيت اميدش خراب يااللَّه غمى كه عسگرى از ياد آن فغان دارد " امام هادى و بزم شراب يا اللَّه"
به پشت مركب دشمن چنان عرق مىريخت كه كرد خشم تو را در شتاب يا اللَّه به غير عسگرى از ماتمش نمىگريد كه هست صاحب غم آن جناب يا اللَّه
دل را شراره غم تو پُرشرار كرد داغ تو قلب خسته دلان داغدار كرد
اى سرو بوستان ولا از غم تو چرخ جارى ز ديده اشك چو ابر بهار كرد
با كشتن تو قاتلت اى هادى امم خود را به نزد ختم رسل شرمسار كرد
هرگز نديده ديده تاريخ تاكنون چون قاتل تو كو ستم بى شمار كرد
دشمن فكند گوشه زندان ز راه كين هر كس ز مهر، دوستيت اختيار كرد رويش سياه باد كه آن خصم بدمنش روز زمانه تيره تر از شام تار كرد
در ماتم تو چاك گريبان خويش را فرزند داغدار تو با حال زار كرد بر تربت تو مادر پهلو شكسته ات اشك از بصر چو گوهر غلطان نثار كرد
اى شمع برفروخته عشق، اهل دل طوف حريم پاك تو پروانهوار كرد باشد گداى خاك نشينت كسى كه او خود را مقيم درگهت اى شهريار كرد
هركس غلام كوى تو گرديد بى گمان بر صاحبان تاج و نگين افتخار كرد
از لطف خويش «حافظى» دل شكسته را يزدان به سفره كرمت ريزه خوار كرد
یك نفر از اهل بیت فاطمه
یك نفر زین چارده تن قائمه
در امامان هدى رعناترین
در نگاه شاعران زهراترین
شعله موروثى شده در دامنش
عشق مىسوزد ز گرماى تنش
مى خورد بر هم لب و دندان او
بس كه مىسوزد تن طوفانى اش
بستر خورشید شد پیشانى اش
گرگ ها خون خدا را خورده اند
جاى پیراهن، تنش را برده اند
مه میان حجره زندانى شده
شه گرفتار پریشانى شده
ضعف را با ناتوانى مى كشد
بار پیرى در جوانى مى كشد
خلسهاى دارد كه از عرفان پر است
در سماعش پیچش یك چادر است
اى غرور ناله هَل مِن مُعین
اى بلور، این سنگباران را ببین
پشت این در سایه ها كف مى زنند
در غم ابن الرضا كف مى زنند
پس سیادت را حسادت كرده اند
كینه توزى با سعادت كرده اند
تو شهید دستِ بازِ خود شدى
عطر عید جا نمازِ خود شدى
آب گر چه رهن ایوان شماست
تشنگى شش دانگش از آن شماست
حیف از آن رنگ كبودین لبت
حیف از آن گل هاى یا رب یا ربت
حیف از آن چشم سیاه بسته ات
حیف از آن لب هاى خشك و خسته ات
آفتاب من لب بام آمده
صاحب منصب، چه بى نام آمده
گر چه بى نام آمدى بر روى بام
از كبوترها ببینى احترام
پیكرت اقلیم باغ دردهاست
عطر جسمت رهبر شبگردهاست
باغ ما از بام افتاده به خاك
اى بهارِ عاطفه روحى فداك
استخوانت گر شكست از این فرود
بر تو و جدّ غریبِ تو درود
گفت «اُسقونى» ولى سنگش زدند
گفت هر چه یا على سنگش زدند
بر تنش دعوا، كه تاراجش كنند
عاقبت از هیبت چشمان او
از قفا قاتل گرفته جان او