طعم شیرین حجاب (پای سخن خانم زهرا گونزالس، مسلمان آمریکایی)

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85_%D8%B9%D9%84%DB%8C%DA%A9%D9%85.gif



اهل ایالت کالیفرنیای آمریکاست و با صحبت ها و راهنمایی های مادرش، از یک مسیحی کاتولیک، به مسلمانی آگاه تبدیل شده است.

او در گفت وگویی، نکات قابل توجهی را در مورد حجاب و تربیت دختران بیان کرده است که آن را به همه زنان و دختران مهدوی، تقدیم می کنیم؛
چرا که یکی از خواسته های حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف درخواست حجاب و عفاف برای بانوان جامعه اسلامی است و ایشان از خدا می خواهد:

«پروردگارا بر زنان ما حیا و عفت را تفضّل فرما».

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
73270074750319540679.gif


تبلیغ پنهانی مادرم

در سال ۱۹۷۹، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مادرم در یکی از دفاتر اسلامی در امریکا، با یک خانم ایرانی آشنا شد.
در طول یک سال، تحقیقات مفصلی کرد، جاهای مختلفی رفت و در نهایت، تصمیم گرفت دینش را عوض کند و مسلمان شود.
ما کاتولیک بودیم و مادربزرگم آدم متعصبی بود و مسلماً نمیگذاشت که دخترش به این راحتی، دینش را عوض کند.
به همین خاطر، مادرم پنهانی عباداتش را به جا میآورد.
اگرچه او برای ما هم جسته و گریخته از توحید و پرستش خدای یگانه سخن میگفت،
اما هیچگاه مستقیماً از اسلام و گرایش به آن، صحبتی نمیکرد؛
بلکه به طور غیرمستقیم اشاره هایی می کرد.
مثلاً از مهربانی خداوند و بزرگی و اوصافش میگفت و ما را به تفکر و تأمل وامی داشت.

تا اینکه بالأخره روزی به ما گفت:
«این حرفهایی که دربارة خدا و مباحث اخلاقی به شما میگویم، از دین کاتولیک نیست،
از دین اسلام است و اسلام یعنی تسلیم؛ تسلیم در برابر خدا، نه در برابر نَفْسمان.
و بعد هم گفت: «من مسلمان شدهام، ولی شما را مجبور نمیکنم که مسلمان شوید.
شما آزادید که دین خود را انتخاب کنید.»


ما، گیج شده بودیم و نمیدانستیم چه باید بکنیم، ولی وقتی مادرم ما را تنها گذاشت، به حرفهایش فکر کردیم و بعد از صحبت با یکدیگر، به این نتیجه رسیدیم که ما هم مسلمان شویم.


 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
74001100305304642408.gif


استفاده از روش ساده و فطری



روزی از مادرم پرسیدم:
«آن موقع که اسلام را به ما معرفی کردید، نگران نبودید که ما مسلمان نشویم؟»

گفت: «نه، من مطمئن بودم که اسلام را انتخاب میکنید، چون من زمینه سازی لازم را کرده بودم.»
بعدها که مطالعات بیشتری کردم، متوجه شدم در فطرت همه انسانها گرایش به توحید و پرستش خدای واحد وجود دارد؛

ولی گاهی محیط و اجتماع، باعث میشود که این میل درونی نادیده گرفته شود.
از این رو، مادرم زمینه ای ساخت تا فطرت ما رشد کند و به بالندگی برسد.

او از روشی ساده و فطری استفاده کرد و به زیبایی ما را با دین اسلام آشنا نمود.

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
54756120198422183197.gif


حیای قبل از حجاب
مادرم حتی وقتی که مسلمان نبودیم، همیشه درباره حیا با ما صحبت میکرد.
یادم هست یک بار مادربزرگم برای من، یک دست لباس تابستانی خرید که شامل یک تاپ و شلوارک خیلی کوتاه بود، ولی من آنها را نپوشیدم.

مادربزرگم اصرار داشت که آنها را بپوشم؛
ولی مادرم به او میگفت: «دست بردار! چرا اینقدر اصرار میکنی؟ دخترم وقتی اینها را میپوشد، احساس بدی دارد. نمیخواهد بدنش را نشان دهد، چرا شما مجبورش میکنید؟»
آن زمان، حجاب را نمیدانستیم ولی حیا داشتیم و کم کم رشد کردیم، حیا را هم حفظ کردیم.

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
60452535012550430509.gif


رویم آب دهان ریختند
برای اولین بار که روسری سر کردم و به مدرسه رفتم، خوشحال بودم.
روز اول شروع کلاسها بود. فکر میکردم وقتی دوستانم مرا ببینند، خوشحال خواهند شد؛
اما وقتی سوار سرویس اتوبوس شدم، همه با دیدن من ساکت شدند و خیره خیره به من نگاه کردند.
سکوت عجیبی حاکم شده بود. خیلی ترسیدم.
از برخورد آنها مات مانده بودم. راننده به من گفت: «یا بنشین، یا برو!» درِ اتوبوس هنوز باز بود.
یک لحظه به ذهنم رسید که فرار کنم و بروم، ولی بعد با خودم گفتم:
«فردا و پسفردا و روزهای بعد را چه کنم؟ بالاخره که باید با این پوشش به مدرسه بروم.» از خدا کمک خواستم که بتوانم به صندلی آخر اتوبوس ـ که خالی بود ـ برسم و بنشینم.
پاهایم خیلی سنگین شده بود. هنوز به صندلی نرسیده بودم که ناگهان پسری گفت:
«به او نگاه کنید! به سرش پارچه بسته و به مدرسه آمده!» همه شروع کردند به خندیدن، بعد هم به طرفم آشغال پرت کردند و رویم آب دهان ریختند.
در راهروی مدرسه که راه میرفتم، فحش و بدوبیراه میشنیدم، به طرفم آشغال یا چیزهای ترسناک مثل مارمولک پرت میکردند.
رفتن من به مدرسه، هر روز همان طور بود.

با مادرم صحبت کردم و از او راهنمایی خواستم. او گفت:
«خدا خودش ما را هدایت کرده، پس ما را وسط راه رها نمیکند.
خدا ما را در اوج مشکلات نگه میدارد و به ما راه درست را نشان میدهد.»

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
42243817344140201826.gif


مادرم و کتاب شهید مطهری



همه از من میپرسند: «چطور شد که در قلب یک کشور کفر، با حجاب شوی و آن را کنار نگذاشتی؟»

در جواب میگویم که علت آن بود که مادرم خیلی ریشه ای و عمیق، مسئله حجاب را برای ما باز کرد و فلسفه آن را به ما فهماند.
همچنین کتاب «تعلیم و تربیت» شهید مطهری ـ
که آن را به همه توصیه میکنم ـ کمکم کرد.


مادرم همیشه به ما میگفت: «قبل از پریدن نگاه کنید!» یعنی قبل از انجام هر کاری ابتدا فکر کنید.
حتی در سنین کودکی هم به ما یاد داده بود که درباره کارهایمان فکر کنیم.
خود او هم هر کاری که از ما میخواست، ابتدا علت انجام آن را برایمان توضیح میداد، بعد ما بافکر کردن، تصمیم میگرفتیم که آن کار را انجام بدهیم یا نه؟

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
34708021638223328648.gif


شما خجالت نمی کشید؟!
ما نمیدانستیم شیعه و سنی یعنی چه! یک روز با مادر و خواهرم در پارکی نشسته بودیم که زنی عرب را دیدیم.
او به ما گفت: «شما شیعه هستید یا سنی؟» گفتیم: «ما مسلمان هستیم.» گفت:
«خب، باید یا شیعه باشید یا سنی.» ولی ما متوجه منظور او نمیشدیم.
دوباره پرسید و ما باز هم جوابی نداشتیم. آن زن وقتی فهمید ما هنوز نمیدانیم شیعه و سنی یعنی چه، آدرسی به ما داد و گفت:
«فردا ظهر به این آدرس بیایید، من برایتان توضیح خواهم داد.»

مادرم آدم کنجکاوی بود؛ بنابراین فردا ظهر به آن جا رفتیم. دلمان میخواست آن مسئله را از یک روحانی بپرسیم؛ برای همین، آنها آدرس روحانیشان را به ما دادند. به آنجا رفتیم و در زدیم.
آدم اخمویی آمد و در را باز کرد. وقتی ما را دید، با عصبانیت گفت: «چه میخواهید؟» مادرم گفت:
«چند سؤال راجع به سنی و شیعه داریم. در ضمن چون نزدیک اذان است، اجازه بدهید بیاییم داخل و نماز بخوانیم.» مرد جا خورد و گفت:
«نخیر، نمیشود! شما خجالت نمیکشید؟ زنان باید در خانه نماز بخوانند و حتی بهتر است در کمد نماز بخوانند و از خانه بیرون نیایند!»
و بعد در را محکم به روی ما بست.
بعداً فهمیدیم که آنها وهابی بودند. خواست خدا بود که ما با این برخورد بد، به سمت آنان متمایل نشویم.

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
14621373542742780578.gif


امام حسین علیه السلام قلبمان را تکان داد



روز بعد، رفتیم به جایی که میگفتند حسینیه شیعیان است.
آن جا دیدیم همه در حال سینه زدن و نوحه خوانی به زبان عربی و فارسی هستند و با سوز خاصی کلمه «حسین علیه السلام» را میگویند و اشک می ریزند.
وقتی با این صحنه روبه رو شدیم، خیلی تحت تأثیر قرار گرفتیم،
با این که ما آمریکاییها زیاد احساساتی نمی شویم و ابراز احساسات نمی کنیم.

مثلاً اگر کسی از نزدیکانمان بمیرد، برایش ناراحت نمی شویم یا گریه نمی کنیم.
در واقع آمریکاییها این فرهنگ را تبلیغ میکنند که در دنیا هیچ چیز ارزش ندارد که بخواهید خود را به خاطر آن اذیت کنید و یا جانتان را بدهید.

حس ایثار و فداکاری اصلاً در آنجا معنایی ندارد و این حس فطری را درون آدمها خفه کرده اند.


ولی وقتی با آن صحنه روبرو شدیم بی اختیار درونمان حسی ایجاد شد که اصلاً توصیف کردنی نبود.
حالتی روحانی که تا آن زمان آن را درک نکرده بودیم. این سؤالات هم در ذهنمان ایجاد شد که این حسین علیه السلام کیست که همه برای او گریه میکنند؟
مگر با او چه کرده اند؟
در آن مراسم باخانمی آشنا شدیم و خیلی با او صحبت کردیم.
چند ماه بعد هم پس از مطالعات و پرسش، اعلام کردیم که شیعه هستیم.

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
93164359075599233047.gif


لباسهای ایرانی نداشتیم
در زمانی که باحجاب شدیم، هر چه می گشتیم لباسی باحجاب مناسب پیدا نمیکردیم،
برای همین، خودمان لباسهایمان را می دوختیم.

اگر کسی از ایران می آمد برایمان لباس و روسری می آورد؛
ما از آن لباس ها الگو میگرفتیم و برای خودمان لباس می دوختیم.
با اینکه خیلی خوب هم در نمی آمد، ولی همین که پوشیده بود، برایمان کافی بود.

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
98181165385190392065.gif



اذیتهای مدام را تاب آوردم



من در ابتدای باحجاب شدن، خیلی خوشحال بودم؛
ولی وقتی برخورد دوستانم را می دیدم، خیلی ناراحت میشدم.

شاید اگر بزرگترها و اطرافیان، این برخورد را داشتند، آنقدر برایم آزاردهنده نبود
. با این حال، حاضر نبودم حجابم را ترک کنم.
دقیقاً هم همین طور شد؛ به گونه ای که بافاصله خیلی کوتاهی، جایگاه من نزد دوستانم بسیار بالاتر از قبل شد.

مثلاً همان پسری که روز اول، مرا مسخره کرده بود، در مقابل اذیت دیگران، از من پشتیبانی می کرد و میگفت:
«او را اذیت نکنید، دست از سر او بردارید، او عوض نخواهد شد.»
با حرف او، دیگر کسی مرا اذیت نکرد.

 
بالا