بعد از شهادت امام حسین(ع) در کربلا چه گذشت ؟

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"



بعد از شهادت امام حسین علیهالسلام و یاران باوفای ایشان در عصر عاشورا، مشکلات و مصیبتهای خاندان امام، صد چندان شد. ماجراهایی اتفاق افتاد که قلم از نوشتن آن و زبان از گفتنش شرم دارد.

چنان سوزناک است که اشک هر انسان آزاده ای را سرازیر و هر جوانمردی را بیتاب میکند. در کتاب «عاشورا ریشه‏ ها، انگیزه ‏ها، رویدادها، پیامدها» که زیر نظر حضرت آیتالله ناصر مکارم شیرازی نوشته شده مطالب ارزندهای در اینباره نقل شده است.



 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


آمدن ذوالجناح به خیام‏

پس از شهادت امام، اسب آن حضرت شیهه‏ زنان و ناله‏ کنان در حالى که پیشانى خود را به خون امام علیهالسلام آغشته کرده بود، به جانب خیمه‏ها شتافت.


از امام باقر علیهالسلام نقل شده است که اسب آن حضرت در شیهه‏ اش مى‏گفت: «الظَّلیمَةَ الظَّلیمَةَ مِنْ أُمَّةٍ قَتَلَتْ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّها؛ امان از ظلم و ستمِ امتى که فرزند دختر پیامبرشان را کشتند».


زنان و خواهران و دختران امام علیهالسلام با دیدن مرکب بى‏سوار ناله ‏ها سر دادند و زار زار گریستند.


«فَوَضَعَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ یَدَها عَلى‏ امِّ رَأْسِها وَنادَتْ: وامُحَمَّداه! وَاجَدَّاه! وانَبِیَّاه! وا أَبَاالْقاسِماه! واعَلِیَّاه! واجَعْفَراه! واحَمْزَتاه! واحَسَناه! هذا حُسَیْنٌ بِالْعَراءِ، صَریعٌ بِکَرْبَلاءَ، مَجْزُورُ الْرِأْسِ مِنَ الْقَفاءِ، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَالرِّداءِ، ثُمَّ غُشِیَ عَلَیْها»


ام کلثوم، دستها را روى سر نهاد و فریاد زد: وامحمداه! واجدّاه، وانبیاه، وا ابالقاسماه، واعلیّاه، واجعفراه، واحمزتاه، واحسناه، این حسین است که در خاک کربلا روى زمین افتاده، سرش را از پشت سر جدا کردند، عبا و عمامه‏ اش را به غارت بردند، این بگفت و بیهوش بر زمین افتاد».
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

غارت سلاح و لباسهاى امام علیهالسلام‏



سپاه غارتگر ابن سعد، پس از شهادت امام علیهالسلام براى غارت لباسها و سلاح امام علیهالسلام هجوم آوردند. حتى برخى آنقدر رذالت و پستى به خرج دادند که پیش از شهادت امام علیهالسلام به این کار اقدام نمودند. در این بخش از تاریخ کربلا شگفتى‏هایى در کتب مقاتل نقل شده است که هر یک از دیگرى عبرت ‏انگیزتر است و ما بخشى از آن را در اینجا مى‏آوریم از جمله:

«مالک بن بشیر کندى» کلاه آن حضرت را که با ارزش بود به‏ یغما برد و چون آن را به خانه ‏اش برد، همسرش به وى گفت: «اموال پسر پیغمبر را غارت مى‏کنى و آن را به خانه مى‏آورى؟! از نزد من خارج شو که خدا قبرت را از آتش پر کند» این مرد تا زنده بود با فقر و تنگدستى دست و پنجه نرم کرد و دستهایش خشک شد و در زمستان خون و چرک از آن جارى بود.




«بحر بن کعب» جامه آن حضرت را گرفت و پوشید و به نقل سید بن طاووس پاهاى او خشک شد و زمین گیر گشت.



«اسحاق بن حویّة» پیراهن حضرت را که یکصد و هفده سوراخ از آثار نیزه و شمشیر و تیر در آن بود، گرفت و پوشید و به برص گرفتار شد.



عمامه آن بزرگوار را «اخنَس بن مَرثَد» گرفت و به سر نهاد و دیوانه شد!



زره مخصوص آن حضرت را که فقط جلو را مى‏پوشاند و پشت نداشت «عمر بن سعد» گرفت و زره دیگر آن امام شهید را «مالک بن نمیر» گرفت و پوشید و بنا به روایتى مجنون شد.



«قیس بن اشعث» حوله مخصوص حضرت را گرفت و پس از آن به «قیس قطیفه» مشهور شد و بنا به نقل خوارزمى، به مرض جذام گرفتار شد و افراد خانواده ‏اش از او کناره گرفتند.



«اسود بن خالد» کفش‏هاى حضرت را برداشت.



«بجدل بن سلیم کلبى» انگشتر امام علیهالسلام را با قطع انگشت آن حضرت به چنگ آورد.

بنا به نقل سید بن طاووس این انگشتر غیر از آن انگشترى است که از ذخائر نبوت است و امام آن را به فرزندش على بن الحسین علیهالسلام داده است.




شمشیر حضرت را «جُمیع بن خلق» یا «اسود بن حنظله» گرفت و این شمشیر غیر از ذوالفقار است که از ذخائر امامت شمرده مى‏شود.




در واقع هر کدام به غارت‏ چیزى از مختصات حضرت افتخار مى‏کردند ولى افتخارى که سرانجام سبب شرمندگى همه آنها شد.
غارت لباسها و سلاح‏ها نسبت به سایر شهدا نیز اتفاق افتاد. به گونه‏ اى که سپاه کوفه بدنهاى آن عزیزان خدا را برهنه و عریان روى خاکها رها کردند.
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

غارت خیمه‏ ها



سپاه روسیاه کوفه به فرماندهى «شمر» خیمه‏ گاه را محاصره کرد. شمر دستور داد وارد خیمه‏ ها شوند، و هر چه به دستشان مى ‏رسد غارت کنند. اراذل و اوباش کوفه با شنیدن این فرمان بر یکدیگر سبقت گرفتند.

دختران رسول خدا و یادگاران حضرت زهراى اطهر علیهاالسلام از سراپرده بیرون آمدند و همگى مى‏گریستند.
دشمن هر چه را مى‏یافت، مى‏گرفت، حتى گوشواره حضرت ام کلثوم دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام را از گوشش کشیدند و گوش‏هاى آن بانوى بزرگ را پاره کردند.

مردى پست از سپاه ابن سعد چشمش به خلخال پاى فاطمه بنت الحسین علیهالسلام افتاد، و در حالى که مى‏گریست خلخال را از پایش کشید.

دختر امام حسین علیهالسلام با تعجب پرسید: چرا گریه مى‏کنى؟! گفت: چرا گریه نکنم در حالى که اموال دختر رسول خدا را غارت مى‏کنم.

فاطمه بنت الحسین علیهالسلام گفت: خوب، اگر کار بدى است چرا چنین مى‏کنى؟! گفت: مى‏ترسم اگر من نکنم دیگرى آن را انجام دهد!


در روایتى مى‏خوانیم: هنگامى که سپاه ابن سعد به خیمه‏ها یورش بردند، زینب علیهاالسلام فریاد زد: عمر سعد! اگر مقصودتان اسباب و زیورآلات است، خودمان‏ مى‏دهیم، به سپاهت بگو شتاب نکنند. مگذار دست نامحرمان به سوى خانواده پیامبر صلى الله علیه و آله دراز شود.

زینب خود لباس مندرس پوشیده بود به زنان فرمان داد هر چه وسایل و زیورآلات داشتند در گوشه‏اى جمع کنند، گوشواره‏ها را از گوشهایشان درآورند، حتى فاطمه دختر امام حسین علیه السلام که نوعروس بود و دوست داشت گوشواره‏هایش را که یادگار پدر مظلومش بود نگه دارد، عمه‏اش زینب از ترس آنکه مبادا دست نامحرمى به سویش دراز شود، اجازه نداد.

زنان و کودکان در گوشه‏اى جمع شدند، آنگاه زینب فریاد زد: هر کس مى‏خواهد اسباب و وسایل دختران على علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام را به یغما ببرد بیاید. عده‏ اى از سپاه آمدند و هر چه بود را به غارت بردند.
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

در این میان، تنها یک زن از قبیله بکر بن وائل که با شوهرش در سپاه ابن سعد بود این جسارت و بى‏حرمتى را تحمل نکرد و فریاد حمایت از دختران و زنان رسول خدا را سر داد، شمشیر گرفت و قبیله‏ اش را مخاطب ساخت و گفت: «یا آلَ بَکرٍ أَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللَّهِ! لا حُکْمَ إلّا لِلَّهِ، یالَثاراتِ رَسُولِ اللَّهِ؛ اى قبیله بکر، دختران رسول خدا غارت مى‏شوند و شما نظاره مى‏کنید؟! هیچ فرمانى جز فرمان خدا نیست (کنایه از اینکه دیگر نباید از آل امیه اطاعت کرد) به خونخواهى رسول خدا بپاخیزید».


شوهرش آمد و او را به جایگاهش برگرداند. این اولین فریاد خونخواهى از خون‏هاى به نا حق ریخته مظلومان کربلا بود که از حلقوم زنى خارج مى‏شد.

از فاطمه بنت الحسین علیهالسلام روایت شده است که گفت: در جلو خیمه ایستاده بودم و به کشته‏ه ا نظاره مى‏کردم و در این اندیشه بودم که حال بر سر ما چه خواهد آمد؟ ناگاه متوجه شدم که مردى سوار بر اسب، زنان را با نیزه‏ اش تعقیب مى‏کند و زنان در حالى که لباس‏ها و زینت‏هایشان به غارت رفته به یکدیگر پناه مى‏برند و فریاد بر مى‏آورند: واجَدَّاه وا أَبَتاه، وا عَلِیَّاه، واقِلَّةَ ناصِراه واحَسَناه، أَما مِنْ مُجیرٍ یُجیرُنا، أَما مِنْ زائِدٍ یَذُودُ عنَّا.


تا آنکه آن مرد متوجه من شد و با نیزه به سویم حمله کرد، من به صورت بر زمین افتادم، گوشهایم را درید و گوشواره از گوشم خارج کرد و مقنعه از سرم ربود. خون از گوشها بر گونه هایم جارى بود. با سر برهنه بیهوش بر زمین افتادم، چون به هوش آمدم دیدم عمه‏ ام در کنارم نشسته گریه مى‏کند.

گفتم: «یا عَمَّتاه! هَلْ مِنْ خِرْقَةٍ أَسْتُرُ بِها رَأْسِی؛ عمّه جانم! آیا پارچه ‏اى هست که سرم را با آن بپوشانم؟!». عمه‏ ام فرمود: «یا بِنْتاه! وَ عَمَّتُکِ مِثْلُکِ؛ دخترم! عمّه‏ات نیز مانند تو است» نگاه کردم دیدم عمه‏ام نیز سر برهنه است و تمام بدنش بر اثر ضربات دشمن سیاه شده است.

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

یورش به خیمه امام سجاد علیهالسلام

شمر با گروهى از پیاده نظام به خیمه امام على بن الحسین علیهالسلام آمد، امام از شدت بیمارى در بسترى آرمیده بود، همراهان شمر گفتند: آیا این بیمار را نمى‏کشى؟

حمید بن مسلم- واقعه ‏نگار روز عاشورا- گفت: سبحان اللَّه! آیا نوجوان بیمار هم کشته مى‏شود؟! او را همین بیمارى بس است. پس اصرار کرد تا آنان را از کشتن امام بازداشت.

بنا به نقلى دیگر، زینب دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام چون از قصد شمر و یارانش مطلع شد فرمود: «او هرگز کشته نمى‏شود مگر آنکه من کشته شوم» آنان به ناچار دست از او کشیدند.

در این هنگام عمر سعد نیز آمد. زنان حرم با گریه و خشم بر او اعتراض کردند و از رفتار بى‏شرمانه سپاهش شکایت نمودند. عمر سعد گفت: کسى حق ندارد وارد خیمه‏ هاى زنان شود و متعرض این جوان بیمار (امام سجاد علیهالسلام) شود.

زنان از عمر سعد خواستند تا لباس‏هاى آنان را برگردانند تا خود را بپوشانند. ابن سعد خطاب به سربازانش گفت: هرکس چیزى از این خیمه‏ ها گرفته ‏است آنها را برگرداند.
حمید بن مسلم مى‏گوید: ولى به خدا سوگند، حتى یک نفر هم چیزى را بر نگرداند.

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

آتش زدن خیمه‏ها


از حوادث بسیار تکان دهنده در غروب عاشورا، سوزاندن خیمه ‏هاى آل رسول اللَّه صلى الله علیه و آله بود. این صحنه جانسوز در شرایطى اتفاق مى‏افتاد که بدنهاى پاره پاره امام مظلومان و یاران ایثارگر و شهیدش در بیابان رها شده و قبل از آن خیمه ‏ها غارت شده بود و جامه‏ها و زیورها از زنان پاک دامن هاشمى ربوده شده بود و آفتاب آن روز که شاهد شگفت‏آورترین حادثه تاریخ بود به سرعت رو به غروب مى‏شتافت و شب سیاه از راه مى‏رسید.

در چنین وضعیت اسفبارى که غم و اندوه از هر طرف بر ذریه رسول خدا احاطه کرده بود، دشمن به قصد آتش زدن آشیانه‏هاى آن زنان مصیبت دیده، با شعله‏ هایى از آتش به خیمه‏ها یورش بردند. در این حال یکى از سپاه ابن سعد فریاد مى‏زد: «أَحْرِقُوا بُیُوتَ الظَّالِمینَ!؛ خیمه‏ هاى ستمگران را آتش بزنید!».


خیمه ‏ها به سرعت مى‏سوخت و خاکستر مى‏شد، دختران رسول خدا سراسیمه از خیمه ‏ها بیرون دویدند و برخى از کودکان یتیم به دامن عمه ‏شان پناه بردند. بعضى راه‏ بیابان در پیش گرفتند و در آن متوارى شدند. تعدادى نیز به دشمن سنگدل استغاثه مى‏کردند و تقاضاى رحم و مروت داشتند.

یادآورى این خاطره تلخ همواره اشک‏ها را از دیدگان امام سجاد علیهالسلام جارى مى‏ساخت. او مى‏فرمود: «بخدا سوگند، من هیچگاه به عمّه‏ ها و خواهرانم نظر نمى‏کنم جز اینکه گریه گلویم را مى‏فشارد و یاد مى‏کنم آن لحظات را که آنها از خیمه‏اى به خیمه دیگر مى‏دویدند و منادى سپاه دشمن فریاد مى‏زد که: خیمه‏هاى ستمگران را آتش بزنید!».

حتى امامان معصوم علیهالسلام دیگر نیز با یادآورى آتش گرفتن خیام امام حسین علیهالسلام به سختى متأثّر مى‏شدند. در روایتى مى‏خوانیم هنگامى که منصور دوانیقى درِ خانه امام صادق علیهالسلام را آتش زد، تعدادى از شیعیان خدمت آن حضرت شرفیاب شدند،

امام علیهالسلام را گریان و اندوهگین دیدند، از دلیل آن پرسیدند، فرمود: «لَمَّا أَخَذَتِ النَّارُ ما فِی الدِّهْلیزِ نَظَرْتُ إلَى نِسائِی وَبَناتِی یَتَراکَضْنَ فِی صَحْنِ الدَّارِ مِنْ حُجْرَةٍ إلى‏ حُجْرَةٍ وَمِنْ مَکانٍ إلى‏ مَکانٍ، هذا وَأَنا مَعَهُنَّ فی الدّارِ فَتَذَکَّرْتُ فِرارَ عِیالِ جَدِّیَ الْحُسَیْنِ علیه السلام یَوْمَ عاشُورا مِنْ خَیْمَةٍ إلى‏ خَیْمَةٍ وَمِنْ خَباءٍ إلى‏ خَباءٍ؛ گریه من براى آن است که وقتى آتش در دهلیزخانه زبانه کشید، زنان و دخترانم را دیدم که از این اطاق به آن اطاق و از این جا به آن جا پناه مى‏برند با آنکه (تنها نبودند و) من نزدشان حضور داشتم، با دیدن این صحنه به یاد بانوان جدّم حسین علیهالسلام در روز عاشورا افتادم که از خیمه‏اى به خیمه دیگر و از پناهگاهى به پناهگاه دیگر فرار مى‏کردند».


آتش زدن خیمه ‏هایى که زنان و کودکان خردسال در آن بودند، نشان مى‏دهد که هدف نهایى دشمن این بود که حتى نسل و ذریه پاک رسول خدا صلى الله علیه و آله را ریشه‏کن کنند، این صحنه‏ها نشان از بى‏رحمى و سنگ‏دلى دشمنان و اوج مظلومیت خاندان اهل‏بیت علیهمالسلام‏ دارد. و خدا را شکر که این اعمال وحشیانه و ددمنشانه پرده از روى نیات شوم آنها برداشت و رسواى خاص و عام شدند.

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

تاختن اسبها بر پیکر امام علیهالسلام‏


برابر فرمانى که ابن زیاد صادر کرده بود، «ابن سعد» مأمور بود پس از شهادت امام حسین علیهالسلام بدن مبارکش را زیر سمّ اسبان قرار دهد؛ وى که به خاطر تقرّب به ابن زیاد و در خیال خامش براى رسیدن به حکومت رى از هیچ جنایتى خوددارى نمى‏کرد،

در میان اصحابش فریاد زد: «مَنْ یَنْتَدِبُ لِلْحُسَیْن علیه السلام فَیُوطِیَ الْخَیْلَ صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ؛ کیست که داوطلبانه بر پیکر حسین اسب بتازد تا سینه و پشت وى را زیر سم اسبان پایمال کند؟!»


شمر که قساوت فوق ‏العاده‏اى داشت با شنیدن این فرمان، پیشقدم شد و بر بدن پاک زاده زهرا علیهاالسلام اسب تاخت. ده نفر دیگر نیز از وى تعبیت کردند که عبارت بودند از: 1. اسحاق بن حُویّة. 2. هانى بن ثُبیت حضرمى. 3. واحظ بن ناعم. 4. اسید بن مالک. 5. حکیم بن طفیل طائى. 6. اخنس بن مَرثَد. 7. عمرو بن صُبیح. 8. رجاء بن مُنقِذ عبدى. 9. صالح بن وهب. 10. سالم بن خثیمه.

اینان آن قدر با اسبان خویش بر پیکر مقدس فرزند پیامبر صلى الله علیه و آله تاختند که استخوان‏ها را درهم شکستند. آنان نه تنها از این عمل ننگین خویش پروایى نداشتند که به آن افتخار هم کرده تقاضاى جایزه نمودند، چنانکه اسید بن مالک- یکى از این افراد- در برابر ابن زیاد چنین گفت: «ما سینه حسین علیهالسلام را بعد از پشت وى با اسبان قوى هیکل و نیرومند درهم کوبیدیم!»

ولى برخلاف انتظارشان ابن زیاد دستور داد به آنان جایزه ناچیزى دادند. بعدها مختار چون این عده را دستگیر کرد، دست و پاى آنان را بر زمین میخکوب کرد و اسب بر بدنشان تاخت تا به هلاکت رسیدند.

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

فرستاده شدن سر امام علیهالسلام به سوى کوفه


«ابن سعد» براى اینکه خبر پیروزى ظاهرى خویش را هر چه زودتر به عبیداللَّه بن زیاد برساند در عصر همان روز عاشورا سر امام علیهالسلام را توسط «خولى بن یزید» و «حمید بن مسلم» به کوفه فرستاد.

خولى که حامل خبرى عظیم بود خود را با شتاب به کوفه رساند و جلو دارالاماره آمد و چون در قصر را بسته یافت به ناچار به سوى خانه خود رفت و سرِ امام را زیر طشتى قرار داد و به نزد همسرش- نوار دختر مالک بن عقرب حضرمى- رفت.

«نوار» از وى سؤال کرد: چه خبر؟ گفت: «جِئْتُکِ بِغِنَى الدَّهْرِ؛ ثروت دنیا را برایت آورده‏ام!» اینک سر حسین علیهالسلام در خانه توست! گفت: شگفتا! مردم زر و سیم به خانه مى‏آورند، تو سر پسر دختر پیامبر صلى الله علیه و آله را. «لا، وَاللَّهِ لا یَجْمَعُ رَأْسِی وَرَأْسُکَ بَیْتٌ أَبَداً؛ نه به خدا سوگند، هرگز سر من و تو در زیر یک سقف جمع نخواهد شد».

این گفت و از اتاق بیرون آمد، مشاهده کرد نورى از آسمان تا زیر آن طشت کشیده‏ شده است و مرغان سفیدى اطراف طشت و در مسیر نور در پروازند. چون صبح شد خولى با عجله و شتاب سرامام علیهالسلام را نزد عبیداللَّه برد.

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

تقسیم سرهاى شهدا


«ابن سعد» تا حدود ظهر روز یازدهم به دفن اجساد پلید کوفیان مشغول بود. پس از اتمام کار در حالى که پیکر پاک فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و یاران پاکبازش در زیر آفتاب رها شده بود، دستور داد سرهاى دیگر شهداى کربلا را از بدنها جدا کنند و به قصد تقرّب به ابن زیاد و گرفتن جایزه با خود به کوفه ببرند.

این سرهاى پاک که مجموع آنها با سر امام علیهالسلام به 72 سر نورانى مى‏رسید اینگونه بین قبائل تقسیم شد:

1. قبیله کنده به سرکردگى قیس بن اشعث، سیزده سر!

2. قبیله هوازن به فرماندهى شمر بن ذى الجوشن، دوازده سر!

3. قبیله تمیم، هفده سر!

4. قبیله بنى اسد، نه سر!

5. قبیله مذحج، هفت سر!

6. سایر قبایل، سیزده سر!

 
بالا