در حريم عشق

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


رفتار خداوند با بنده مؤ من گناهكار

امام صادق عليه السلام فرمود: رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: خداى عزّوجلّ فرمايد:
به عزّت و جلالم سوگند من بنده اى را كه مى خواهم رحمتش كنم از دنيا بيرون نمى برم تا اينكه براى كفاره هر خطا و گناهى كه كرده است او را يا به وسيله بيمارى در بدنش و يا به علت تنگى در روزيش و يا به وسيله ترس در دنيايش عوض مى دهم ، پس اگر باز چيزى بماند، مرگ را بر او سخت گردانم تا آمرزيده بميرد و پس از مرگ دچار عذاب نشود.
و به عزّت و جلالم سوگند من بنده اى را كه بخواهم عذاب كنم از دنيا بيرون نمى برم تا اينكه هر عمل نيكى كه انجام داده آن (بنده ) را به وسيله تندرستى ، يا فراخى در روزيش و يا به آسودگى و فراخ در دنيايش پاداش مى دهم ، و اگر چيزى باقى بماند مرگ را بر او آسان نمايم . (47)



a%20%2811%29.gif
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


من صلاح بندگانم را بهتر مى دانم

خداى تعالى مى فرمايد:
برخى از بندگان مؤ منم كسانى باشند كه امر دينشان جز با ثروتمندى و وسعت و تندرستى اصلاح نشود، آنها را با ثروت و وسعت و تندرستى مى آزمايم تا امر دينشان اصلاح شود.
و برخى از بندگان مؤ منم كسانى باشند كه امر دينشان جز با فقر و تهيدستى و ناتندرستى اصلاح نشود، آنها را با فقر و تهيدستى و ناتندرستى مى آزمايم تا امر دينشان اصلاح شود.
من به آنچه امر دين بندگان مؤ منم را اصلاح كند داناترم
و برخى از بندگان مؤ منم كسى است كه در عبادتم كوشش كند و از خواب و بستر با لذّت خود برخيزد، و شبها براى خاطر من نماز شب بخواند و خود را در راه عبادتم به زحمت اندازد من يك شب و دو شب او را به چرت اندازم براى لطفى كه نسبت به او دارم و مى خواهم باقِيَش دارم ، پس او تا صبح مى خوابد. سپس بر مى خيزد و خود را مبغوض مى دارد و سرزنش مى كند (كه چرا امشب از عبادت محروم شدم ) در صورتى كه اگر او را واگذارم تا هر چه خواهد عبادتم كند، از آن راه او را خودبينى فرا گيرد، و همان خودبينى او را نسبت به اعمالش فريفته سازد و حالتى به او دست دهد كه هلاك دينش در آن باشد به جهت عجب به اعمال و از خود راضى بودنش ، تا آنجا كه گمان كند بر همه عابدان برترى گرفته و در عبادت از حد تقصير درگذشته (در صورتى كه پيامبران هم اعتراف به تقصير در عبادت مى كنند) آن هنگام از من دور شود و خودش گمان كند كه به من نزديك است . (48)



a%20%2838%29.gif


 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


بندگانم را مى آزمايم

خداوند به داود عليه السلام وحى فرمود:
هر كه التجاء به من آورد طلب او را كفايت كنم ، و هر كه از من چيزى بخواهد به او ببخشم ، و هر كه مرا بخواند او را اجابت كنم و دعاى او را تاءخير مى اندازم و معلق مى ماند، و حال آنكه اجابت خواهم كرد، تا تمام شود قضاى من ، پس هرگاه تمام شد برآورم آنچه سئوال كرده است .
اى داود! به مظلوم و ستمديده بگو كه دعايت را به جهت چند چيز كه بر تو پوشيده و پنهان است ، به تاءخير اندازم ، با اينكه سرانجام دعايت را نسبت به كسى كه بر تو ظلم كرده اجابت مى كنم ، و منم احكم الحاكمين .
و سبب تاءخير اجابت ، يا اينست كه بر كسى ظلم و ستم كرده اى و او درباره ات دعاى بد كرده ، پس اين در برابر آن است .
و يا بخاطر آن است كه : درجه اى است در بهشت كه تو به آن درجه نزد من نرسى مگر به ظلم آن شخص بر تو.
بواسطه آن كه من مى آزمايم بندگان خود را در اموال وانفس ايشان ، و چه بسا كه بيمار مى كنم بنده را، پس كم مى شود نماز و خدمت او، وليكن آواز او كه بخواند مرا در پريشانى محبوبتر است براى من از نماز نماز كنندگان .
و چه بسا كه بنده اى نماز مى گذارد و مى زنند آن نماز را به روى او، آواز و صداى او بر من محجوب و پوشيده است . آيا مى دانى كه چرا اى داود!؟
و اين بدان جهت است كه شخصى به چشم فسق نگاه بسيار به زنان مؤ منه مى افكند، و اين آن كسى است كه نفس او به او حديث مى كند كه اگر حاكم شود در امرى ، در آن اءمر، گردنهاى مردم را به ظلم بزند. (49)
a%20%2811%29.gif



 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


اوج مهر خدا به بندگان

در يكى از جنگها كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز در آن شركت داشت ، تابستان بود و هوا بسيار گرم ، كودكى از خانه بيرون آمده بود و در بيابان در برابر تابش شديد آفتاب ، بر اثر گرماى بسيار، سخت مى گريست ، مادرش (كه گويا براى كمك به رزمندگان آمده بود) در ميان آنها بود، ناگهان به ياد بچه اش افتاد و به اطراف نگاه كرد و او را ديد، با شتاب به سوى او رفت ، او را در آغوش گرفت ، و بعد روى ريگهاى سوزان جزيرة العرب خوابيد و بچه اش را روى سينه اش گرفت ، تا از رسيدن شدّت گرما به فرزندش بكاهد، و مادر در اين حال گريه مى كرد و مى گفت : (آخ كودكم ، آخ كودكم ).
منظره بقدرى جانسوز بود كه همه حاضران ، بى اختيار گريستند، رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى آنها آمد، آنها جريان را به آن حضرت ، عرض كردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله مهر و دلسوزى آنها را ستود، و از اينكه اظهار دلسوزى كردند، خوشحال شد، سپس به آنها فرمود: (آيا شما از محبّت و مهر شديد اين مادر نسبت به فرزندش ، تعجب مى كنيد؟
عرض كردند: آرى .
فرمود: (حتما بدانيد خداوند متعال به همه شما مهربانتر است از اين زن ، نسبت به فرزندش ).
مسلمانان از اين بشارت ، بسيار شاد شدند و سپس دنبال كار خود رفتند. (50)



89164432766375147049.gif
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


رحمت سرشار خدا

در روايات آمده :
در روز قيامت دو نفر را مى آورند كه سزاوار دوزخ مى باشند، به يكى از آنها امر مى شود، وارد دوزخ شو.
او با عجله و شتاب به سوى دوزخ مى رود، به او مى گويند مگر نمى دانى تو را به كجا مى فرستند، در پاسخ گويد مى دانم ، من به خاطر نافرمانى خدا مستحق دوزخ شده ام . اگر امروز نيز نافرمانى كنم موجب عذاب بسيار و سخت خواهم شد، لذا براى اجراى فرمان خدا شتاب مى كنم . كه تأ خير نيفتد.
رحمت الهى به جوش مى آيد خطاب به مأ موران مى گويد كه اين بنده ام را باز گردانيد و به سوى بهشت روانه اش كنيد.

# # # #

شخص ديگرى را مى آورند، فرمان صادر مى شود كه او سزاوار دوزخ است ، و به سوى دوزخ روانه اش سازيد.
او عرض مى كند: (خداوندا، هر چند گنهكارم ، ولى گمان من از مقام اقدس تو چنين نبود، من اميد به رحمت بى نهايت تو داشتم ).
خداوند به مأ موران خطاب مى فرمايد: (بنده ام راست مى گويد، او حسن ظن و اميد به رحمت من داشت ، نمى خواهم كه نااميد شود او را به سوى بهشت روانه سازيد).(51)


بنده شرمنده تو، خالق بخشنده من
بيا بهشتت دهم ، مرو تو در نار ما
توبه شكستى بيا، هر آنچه هستى بيا
اميدوارى بجوى ، ز نام غفّار ما

32750664519705534551.gif
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


دوستى خدا و دوستى دنيا با هم جمع نمى شود

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : (حُبُّ الدّنيا و حُبّ اللّه لايَجْتَمعانِ فى قَلْبٍ أ بداً).
پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: دوستى دنيا و دوستى خدا هرگز در يك دل جمع نمى گردد. (52)
قال على عليه السلام : (كَما اَنَّ الشّمسَ واللّيلَ لايجتمعانِ، كذلكَ حُبُّ اللّه و حُبُّ الدّنيا لايَجتمعانِ).
اميرمؤ منان على عليه السلام فرمود: همچنانكه خورشيد و شب (روز و شب ) با هم جمع نمى شوند، دوستى خدا و دوستى دنيا نيز با هم جمع نمى شوند. (53)
قال على عليه السلام : (كَيْفَ يَدّعى حُبَّ اللّهِ مَنْ سكنَ قلبَهُ و حُبُّ الدّنيا؟).
اميرمؤ منان على عليه السلام فرمود: كسى كه دوستى و محبت دنيا در دلش خانه كرده ، چگونه ادّعا مى كند دوستى خدا را. (54)


98745096293378677780.gif
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


دنيا گفت : تمام شوهرانم را كشته ام

واقعيت دنيا براى حضرت عيسى عليه السلام كشف (و روشن ) شد. حضرت در اين مكاشفه دنيا را به صورت پيرزنى ديد كه دندان هايش ريخته و همه زيورها را به خود آويخته است .
به او گفت : چند شوهر اختيار كرده اى ؟
دنيا گفت : نشمرده ام !
حضرت فرمود: شوهرانت همه مرده اند يا تو را طلاق داده اند؟
دنيا گفت : نه ، همه شان را كشته ام !
حضرت فرمود: بدا به حال شوهران آينده تو كه از شوهران پيشين تو عبرت نگرفتند، آنان را چگونه يكى پس از ديگرى كشتى و ايشان از تو دورى نجستند. (55)



20782937058218084608.gif
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


تلاش مورچه براى رسيدن به معشوق

نقل شده كه حضرت داود عليه السلام در حال عبور از بيابانى مورچه اى را ديد مرتب كارش اين است كه از تپه اى خاك برمى دارد و به جاى ديگرى مى ريزد.
حضرت داود عليه السلام از خداوند خواست كه از راز اين كار آگاه شود...، مورچه به سخن آمد كه :
(معشوقى دارم كه شرط و ميل خود را آوردن تمام خاكهاى آن تپه در اين محل قرار داده است !)
حضرت فرمود:
(با اين جثّه كوچك ، تو تا كى مى توانى خاكهاى اين تلّ بزرگ را به محل مورد نظر منتقل كنى ، و آيا عمر تو كفايت خواهد كرد؟!)
مورچه گفت :
(همه اينها را مى دانم ولى خوشم اگر در راه اين كار بميرم به عشق محبوبم مرده ام !).
در اينجا حضرت داود عليه السلام منقلب شد و فهميد اين جريان درسى است براى او. (56)


ز هرچه غير يار استغفراللّه
ز بود مستعار استغفر اللّه
دمى كان بگذرد بى ياد رويش
از آن دم بى شمار استغفراللّه


20782937058218084608.gif

 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"



اگر يك شب به او غذا مى دادى چه مى شد

حضرت ابراهيم عليه السلام مهمان نواز و مهمان دوست بود، روزى يك نفر مجوسى در مسير راه خود، به خانه ابراهيم آمد تا مهمان او شود.
ابراهيم عليه السلام به او فرمود: اگر قبول اسلام كُنى (يعنى دين حنيف مرا بپذيرى ) تو را مى پذيرم وگرنه تو را مهمان نخواهم كرد، مجوسى ناراحت شد و از آنجا رفت .
خداوند به ابراهيم عليه السلام وحى كرد: اى ابراهيم تو به مجوسى گفتى اگر قبول اسلام نكنى حق ندارى مهمان من شوى و از غذاى من بخورى ، در حالى كه هفتاد سال است او كافر مى باشد و ما به او روزى و غذا مى دهيم ، اگر تو يك شب به او غذا مى دادى چه مى شد؟
ابراهيم عليه السلام از كرده خود پشيمان شد و به دنبال مجوسى حركت كرد و پس از جستجو، او را يافت و با كمال احترام او را مهمان خود نمود.
مجوسى راز جريان را از ابراهيم پرسيد، ابراهيم عليه السلام موضوع وحى خدا را براى او بازگو كرد.
مجوسى گفت : آيا براستى خداوند به من اين گونه لطف مى نمايد؟ حال كه چنين است اسلام را به من عرضه كن تا آن را بپذيرم ، او به اين ترتيب قبول اسلام كرد. (57)

1030626o3xojjw70a.gif

 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"



من به بندگانم مهربانتر از مادر هستم


جوانى بسيار مغرور و از خود راضى بود، همواره مادرش را رنج مى داد، بى مهرى او به مادر به جائى رسيد كه روزى مادرش را كه بر اثر پيرى و ضعف ، توان راه رفتن نداشت ، به كول گرفت و بالاى كوه بُرد و در آنجا گذاشت ، تا طعمه درّندگان بيابان شود، هنگامى كه مادر را در آنجا گذاشت و از بالاى كوه سرازير شد تا به خانه باز گردد، مادرش در اين فكر افتاد مبادا پسرم در مسير پرتگاه كوه بيفتد و بدنش خراش بردارد و يا طعمه درندگان گردد! براى پسرش چنين دعا كرد:
خدايا! پسرم را از طعمه درّندگان و از گزند حوادث حفظ كن ، تا به سلامت به خانه اش بازگردد.
از سوى خداوند به موسى عليه السلام خطاب شد! اى موسى ! به آن كوه برو و منظره مهر مادرى را ببين .


ببين مهر مادر چه ها مى كند
جفا ديده اما دعا مى كند
موسى عليه السلام به آنجا رفت ، وقتى مهر مادرى را دريافت ، احساساتش به جوش و خروش آمد، كه به راستى مادر چقدر مهربان است ولى به زودى خداوند به او وحى كرد كه :
اى موسى ! من به بندگانم مهربانتر از مادر هستم . (58)


دوباره خطاب آمدى بر كليم
ز سوى خداى غفور و رحيم
كه موسى از اين مادر دلپريش
منم مهربانتر به مخلوق خويش
ولى حيف كاو خود ستائى كند
ندانسته از من جدائى كند
در عين بدى من از آن دل خوشم
كه با توبه اى ناز او مى كشم

1_75309250581225698486.gif


 
بالا