منع گریه

RainiMan

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
[h=2]منع گریه[/h]



حضرت فاطمه نه اشک
sh.fatmazahra.8.jpg
ش می خشکید و نه ناله اش فرو می نشست. لذا گروهی از بزرگان مدینه خدمت حضرت علی (ع) آمده، عرضه داشتند: ای ابوالحسن، فاطمه (س) شب و روز گریه می کند و ما نه شب ها خواب و آرام و خوشی داریم و نه روزها
به هنگام کار و فعالیت آسایش خاطر. خدمت شما رسیده ایم تا بگوییم که از فاطمه (س) بخواهید یا شب گریه کند یا روز.
حضرت علی بن ابی طالب (ع) در پاسخشان فرمود: «پیغامتان را به او می رسانم». سپس به خانه نزد حضرت فاطمه (س) که همچنان به عزاداری مشغول بودند تشریف آوردند. چون حضرت فاطمه (س) متوجه حضور مولا (ع) شدند، برای آسایش و راحتی ایشان اندکی سکوت اختیار کردند. امام (ع) به ایشان فرمودند: ای دخت پیامبر خدا! بزرگان مدینه از من خواسته اند که از تو تقاضا کنم یا شب گریه کنی یا روز». حضرت فاطمه (س) عرضه داشتند: «ای ابوالحسن! زندگی و ماندن من در میان اینان بسی کوتاه خواهد بود و به زودی از میانتان غروب خواهم کرد. به خدا سوگند، نه شب ساکت می مانم نه روز تا این که به پدرم رسول خدا (ص) بپیوندم.»

امیرالمومنین (ع) فرمودند: «ای دخت رسول خدا! هرآنچه خواهی بکن.»
سپس حضرت علی (ع) دور از شهر مدینه، در بقیع اتاقی برای حضرت فاطمه (س) برپا داشتند که «بیت الاحزان» نام گرفت. حضرت زهرا هر روز صبح امام حسن و امام حسین (ع) را جلو انداخته، گریه کنان به بقیع و محل «بیت الاحزان» می رفتند و تا شب میان قبرها به گریه و زاری می پرداختند. شب هنگام، امام علیه السلام تشریف آورده، آنان را به منزل بازمی گرداندند.

گفته اند این خبر ارباب عقول
که چنین آمد در حال رسول (ص)
چون که شمع دل از این خانه برفت
بر هوا دود ز پروانه برفت
عالمی از غم او محزون شد
حضرت فاطمه بس دل خون شد
بس که از فاطمه دل سوخته بود
یثرب از ناله اش افروخته بود
ناله فاطمه بگداخت بسی
کارها را به هم انداخت بسی
زین مصیبت همه اشباه رجال
به علی شکوه کنان پر ز ملال
همه گفتند که گشتیم ملول
بس که نالیده در این شهر بتول
نیست گر پیرو قانون زهرا
مردم آزاری این شهر چرا؟
همه گفتند بگو با زهرا
روزها گریه کند یا شبها
تا دل فاطمه آشفته شده
خانه هامان همه آشفته شده
حرف بر حضرت صدیقه رسید
پای از دامن آن شهر کشید
گفت گر اشک نریزم چه کنم؟
با عدو گر نستیزم چه کنم؟
کوهها یار سزاوار منند
شهدا محرم اسرار منند
چون سخن، از شرر آهم رفت
به سر قبر عمو خواهم رفت
تا بگویم ستم ظالم را
می زنم ناله بنی هاشم را
صبح زهرا چو ز یثرب می رفت
رجعتش تا دم مغرب می رفت
ساکن کلبه احزان شده بود
همدم کوه و بیابان شده بود
آب شد در ره آن خاک، تنش
سوخت رخسار حسین و حسنش
سایبانی که علی ساخته بود
دشمن از کینه اش انداخته بود
گریه بانگی است که عالم گیر است
گریه گر گریه بود شمشیر است

پدید آورنده : محمد سهرابی
 
بالا