قرآن و وجود امام مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف 2

RainiMan

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
امام در اصطلاح قرآنى
لفظ «امام» در قرآن، به چند معنا به كار رفته است:
1. امام به حق كه از جانب خداوند منصوب شده است. خداوند متعال در اینباره مى‏فرمايد: (وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا)24؛ ما آنان را امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى‏كنند.
درباره حضرت ابراهيم‏( نیز مى‏فرمايد: (إِنِّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً)25؛ من تو را امام مردم قرار دادم.
2. امام به باطل كه مقتداى اهل ضلالت و گمراهى است. خداوند متعال مى‏فرمايد: (فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ)26؛ پس با امامان كفر قتال کنيد.
3. تورات، كتاب آسمانى. خداوند متعال درباره آن مى‏فرمايد: (وَمِن قَبْلِهِ كِتابُ مُوسَى إِماماً وَرَحْمَةً)؛ و قبل از آن، كتاب موسى، امام و رحمت است.
4. لوح محفوظ. خداوند متعال مى‏فرمايد: (وَكُلَّ شَىْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُّبِينٍ)27؛ و هر چيزى را در امام مبين [= لوح محفوظ]به شماره درآورديم.
با قراينى كه قبلاً ذكر شد، معلوم مى‏شود مقصود از امام، در آيه (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ) اشخاص است، نه كتاب و لوح محفوظ. در نتيجه، از آيه مورد بحث استفاده مى‏شود كه در هر زمان، بايد امام وجود داشته، تا كسانى كه قصد هدايت و پيروى از حق و حقيقت را دارند، به او مراجعه كرده، او را مقتدا و الگوى خود قرار دهند؛ همان‏گونه كه در هر زمان نيز گروهى به دنبال امامان باطل و گمراه هستند.
3. آيات شهادت و گواهى
از آياتى كه بر ضرورت وجود امام معصوم در هر زمان دلالت دارد، آيات گواهان و شاهدان است. از آيات بسيارى استفاده مى‏شود كه خداوند، بين هر امتى، كسى یا کسانی را به عنوان شاهد و گواه قرار داده است، تا روز قيامت به وسیلۀ آن‏ها احتجاج كند. اينك به برخى از اين آيات اشاره مى‏كنيم:
آیه اول:
(فَكَيْفَ إِذَا جِئْنا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنا بِكَ عَلَى هَؤُلَآءِ شَهِيداً)28؛ «چگونه است [در روز محشر] آن‏گاه كه از هر طائفه‏اى گواهى آوريم و تو را [اى پيامبر!] بر آنان گواه آوریم؟»
آیۀ دوم:
(يَوْمَ نَبْعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لَا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَلَا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ)29؛ و «آن روز كه ما از هر امتى گواهى برانگيزيم، آن‏گاه به كافران، اجازه سخن داده نشود و توبه آنان نيز پذيرفته نگردد».
آیۀ سوم:
(يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلَى هَؤُلَآءِ)30؛ «روزى كه ما در هر امتى، از ميان خودشان، گواهى بر آنان برانگيزيم و تو را [اى محمّد] بر اين امت، گواه آوريم».
از اين آيات استفاده مى‏شود كه خداوند، در هر زمان و براى هر امت، افرادى معصوم از خطا و اشتباه قرار داده است، تا روز قيامت، بر اعمال امّت‏ها گواهى دهند. كسى كه قرار است شاهد باشد، در شهادتش نزد خداوند، نبايد اشتباه كند. اينان كسانى هستند كه در امر هدايت بشر، حجت خداوند در روى زميناند. حجت، بايد عالم به شريعت و قادر بر هدايت خلق و از طرفى، محيط به اعمال قوم خود باشد، تا به طور صحيح شهادت دهد.
شاهد هر امت و قوم، بايد زنده و معاصر آن قوم باشد؛ همان‏گونه كه قرآن، از زبان حضرت عيسى( نقل مى‏كند كه به خداوند، عرض مى‏كند:
(وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مّادُمْتُ فِيهِمْ فَلَمّا تَوَفَّيْتَنِى كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنتَ عَلَى كُلِّ شَىْ‏ءٍ شَهِيدٌ)31؛ «و تا زمانى كه در ميان آن‏ها بودم، مراقب و گواهشان بودم. هنگامى كه مرا از ميانشان برگرفتى، تو خود مراقب آنان بودى و تو بر هرچيز گواهى».
از اين آيه استفاده مى‏شود كه اعلان نتايج شهادت، در روز قيامت است؛ ولى احاطه به مورد شهادت كه همان اعمال مردم است، در دنيا و در خلال معاصرت شاهد با خود امت است؛ به همين سبب است كه شاهدى كه خداوند به واسطۀ او در روز قيامت احتجاج مى‏كند، بايد همعصر كسانى باشد كه قرار است براى آن‏ها شهادت دهد.
با اين بيان، نمى‏توان شاهدان بر امّت‏ها را در انبيا منحصر دانست؛ زيرا هميشه انبيا وجود نداشته‏اند. آنچه ضرورت دارد، وجود شاهدى معاصر و زنده در هر عصر و زمان و براى هر امّت از پيامبر يا امام و حجّت معصوم است، تا در روز قيامت، حجّت خدا براى مردم بوده و بر اعمال آن‏ها شهادت دهد.
فخر رازى در ذيل آيه (وَنَزَعْنا مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً) مى‏گويد:
مقصود از اين آيه، اين است كه ما يك نفر را از هر امتى امتياز داديم، تا بر آنان شهادت دهد.
برخى گفته‏اند مقصود، انبيا هستند. آنان شهادت مى‏دهند دلايل را بر قومشان ابلاغ نمودند و در روشن کردن آن‏ها، نهايت كوشش را به خرج دادند؛ در نتيجه اگر كوتاهى وجود دارد، از ناحيه خود مردم است.... برخى ديگر مى‏گويند: بلكه آنان شاهدانى هستند كه در هر زمان، بر مردم شهادت مى‏دهند كه از جمله آن‏ها، انبيا هستند. اين قول به واقع نزديك‏تر است؛ زيرا خداوند، به هر امّت و هر جماعتى، اين حكم را تعميم داده كه از آن‏ها كسانى را شاهد قرار دهد؛ لذا زمان‏هايى كه نبى وجود نداشت كه از آن به عصر فترت تعبير مى‏شود، در اين حكم داخل مى‏شود؛ همانند زمان‏هايى كه بعد از رسول خدا( آمد...32
او در ذيل آيه شريف (وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً) مى‏گويد:
هر جمع و قرنى كه در دنيا حاصل مى‏شود، لازم است كسى با عنوان شاهد، ميان آنان وجود داشته باشد. شاهد در عصر رسول خدا، خود حضرت بود؛ به دليل قول خداوند متعال: (وَكَذَ لِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِّتَكُونُوا شُهَدَآءَ عَلَى النّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً). لازم است در هر زمانى، بعد از رسول، شاهدی در ميان امت باشد. از اين بيان، روشن مى‏شود كه هر عصرى، خالى از شاهد بر مردم نيست، و آن شهيد، بايد از خطا مصون باشد، وگرنه به شاهد ديگرى احتیاج دارد و در نتيجه، به بى‏نهايت منتهى خواهد شد كه اين باطل است... .33
نتيجه اين‏كه لازم است در هر زمان، شاهدى معصوم ميان هر قومى باشد. حال در اين قوم، شاهد اين امت كيست؟ آيا كسى غير از امام زمان، حجت بن الحسن المهدى‏( است؟
4. آيۀ هدايت
از آياتى كه ضرورت وجود امام معصوم در هر عصر و زمان، از آن استفاده مى‏شود، آيه هدايت يا به تعبيرى، آيه انذار است. خداوند متعال مى‏فرمايد:
(وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلآ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّما أَنتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ)34؛ كسانى كه كافر شدند مى‏گويند: «چرا آيه [و معجزه‏اى] از پروردگارش براى او نازل نشده است؟» تو فقط بيمدهنده‏اى و براى هر گروهى، هدايتكننده‏اى است.
از صريح آيه فوق استفاده مى‏شود كه به طور عموم براى هر قومى هدايت كننده‏اى به سوی حق و حقيقت وجود دارد كه در هر زمانى بايد وجود داشته باشد. اين حقيقت، با آيات و روايات معتبر و براهين عقلى سازگارى دارد؛ زيرا مقتضاى ربوبيّت الاهى اين است كه خداوند متعال، در هر عصر و زمان، براى مردم، حجتى قرار دهد، تا آنان را به حقّ و غايت و هدف از خلق، هدايت کنند. خداوند مى‏فرمايد: (الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى * وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى)؛ «همان [خداوندى] كه آفريد و منظّم كرد و همان كه اندازه‏گيرى كرد و هدايت نمود».
اين سنت، در نوع انسان نيز جارى است؛ به اين معنا كه خداوند مردم را خلق نمود و هر چيز را جاى خود قرار داد و تقدير کرد كه آنان را به كمالاتشان راهنمايى كند و به طور حتم، اين هدف را از راه اسباب طبيعى كه همان وجود هاديان معصوم از هر خطا و اشتباه است، دنبال مى‏كند.
«هادى» در اصطلاح قرآن
آيه فوق، دلالت دارد ‏كه زمين هيچ‏گاه از هادى به حقّ خالى شود، خواه نبى باشد يا غير نبى.
اطلاق آيه در «وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» منحصر بودن هادى در انبيا را نفى مى‏كند؛ همان‏گونه كه زمخشرى در ذيل آيه شريف در تفسير كشّاف به آن اشاره كرده است؛ زيرا در غير اين صورت، لازم مى‏آيد در عصرهايى كه از نبى خالى است، حجت و هادى براى بشر وجود نداشته باشد.
اکنون ببینیم هادى بالاصاله در اصطلاح قرآنى كيست؟ با مراجعه به قرآن، پى مى‏بريم امر هدايت، بالاصاله از آنِ خداوند است. خداوند به هركسى كه اراده كند، با ايجاد قابليّت در او تفويض مى‏كند:
(قُلْ هَلْ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِى لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَ يَهِدِّى إِلآ أَن يُهْدَى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ)35؛ «بگو آيا هيچ يك از معبودهاى شما به سوى حقّ هدايت مى‏كند بگو: تنها خدا به حق هدايت مى‏كند. آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى‏كند، براى پيروى شايسته‏تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى‏شود، مگر هدايتش كنند؟ شما را چه مى‏شود، چگونه داورى مى‏كنيد؟!»
از اين آيه، به طور صريح استفاده مى‏شود كه امر هدايت، بالاصاله منحصر به خداوند است؛ زيرا ربوبيّت از آنِ خداوند است و هركس قرار است به اين مقام برسد، بايد از جانب خداوند منصوب باشد؛ لذا خداوند متعال مى‏فرمايد: (وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا)؛ «و ما آنان را امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى‏كنند».
آياتى ديگر نيز بر اين مطلب دلالت دارد و اين، مؤيّد مطلبى است كه در علم كلام، به آن اشاره شده است كه امامت، عهد و منصب الهى است و خدا به هركس كه اراده و مشيّتش تعلّق گرفته و بر اساس قابليّت‏هاى ذاتى كه به او مى‏دهد، افاضه مى‏كند.
مصداق «هادى» در آيه
همان‏گونه كه اشاره شد، آيه فوق، به طور صريح، بر وجود هادى على الاطلاق در هر زمان، براى اتمام حجت بر خلق دلالت دارد. حال ببينيم مصداق هادى در اين آيه كيست؟
بررسی کردیم که نمى‏توان «هادى» در آيه را به كتاب آسمانى معنا كرد؛ زيرا قبل از حضرت نوح، كتاب تشريعى نبوده است؛ همان‏گونه كه مصداق هادى را لوح محفوظ دانستن معنا ندارد؛ زيرا تنها يك لوح محفوظ وجود دارد، نه اين‏كه براى هر قوم، يك لوح وجود داشته باشد و نيز همان‏گونه كه اشاره شد، نمى‏توان هادى را در نبى خلاصه كرد و نمى‏توان مصداق هادى را خداوند قرار داد؛ زيرا اگر چه خداوند هادى على الاطلاق و بالاصاله است، از آن جا كه در آيه فوق، به صورت نكره آمده و دلالت بر تعدد دارد، نمى‏توان مصداق آن را خداوند قرار داد، به ویژه با در نظر گرفتن اين نكته كه هدايت خداوند، به طور مستقيم و بدون واسطه نخواهد بود. بلكه توسط هاديانى از جنس خود بشر انجام خواهدگرفت كه آن‏ها به سبب ارتباط خاص با خدا، از او تلقى مى‏كنند و سپس به مردم انتقال مى‏دهند.
نتيجه اين‏كه لازم است در هر زمانى زمين خالى از حجت نباشد، خواه نبى باشد يا امام. از آن جهت كه اين حجّت در عصر ما حاضر نيست، ناچار با اعتقاد به وجود او، قايل به غيبت و استتار او مى‏شويم.
بررسى روايات
با مراجعه به رواياتى كه به آيه مورد بحث مربوط است، پى مى‏بريم پيامبر اكرم و اهل بيت‏ :S (31): او به اين مطلب مهم تأكيد كرده و آيه را بر ضرورت وجود امام معصوم در هر زمان منطبق ساخته‏اند. اينك به برخى روايات كه در كتب شيعه و سنى آمده است، اشاره مى‏كنيم:
1. احمد بن حنبل، به سند صحيح در مسند در ذيل آيه مورد بحث از امام على‏ علیه السلام نقل مى‏كند كه فرمود: «رسول اللَّه، منذر و هادى، مردى از بنى هاشم است».36
2. طبرى در تفسير خود در ذيل آيه مورد بحث مى‏گويد: «ديگران گفته‏اند: مصداق آيه، على بن ابى طالب است. آن‏گاه حديثى را به سند صحيح از ابن عباس نقل مى‏كند كه گفت: هنگامى كه آيه (إِنَّما أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ) نازل شد، پيامبر صل الله علیه و آله و سلم دست خود را بر سينه خود گذاشت و فرمود: «من منذرم و براى هر قومى هادى است». آن‏گاه اشاره به شانه على علیه السلام كرد و فرمود: «تنها توسط تو است كه هدايت شوندگان بعد از من هدايت مى‏شوند».37
3. خبرى نيز به سند صحيح از ابن عباس، ذيل آيه مورد بحث نقل كرده است: «منذر، رسول خدا و هادى، على است».38
4. حاكم نيشابورى نيز به سند صحيح از امام على علیه السلام، ذيل آيه مورد بحث نقل مى‏كند كه فرمود: «رسول خدا منذر و من هادي هستم».39
در تفاسير شيعه نيز روايات فراوانى از معصومان :S (31): وارد شده كه مصداق آيه را امام على علیه السلام و امامان معصوم از اهل بيت :S (31): معرفى كرده‏اند.
5. كلينى به سند صحيح از امام باقر علیه السلام در تفسير آيه مورد بحث نقل مى‏كند كه فرمود: «رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم منذر و براى هر زمان، امام و هادىاي است از ما. كه مردم را به آنچه پيامبر خدا آورده، دعوت مى‏كند. هاديان بعد از او، علىّ است، آن‏گاه اوصياى پيامبر يكى پس از ديگرى».40
6. همچنین به سند خود از امام باقر علیه السلام نقل مى‏كند كه در ذيل آيه مورد بحث فرمود: «رسول خدا، منذر و على، هادى است. آگاه باش! به خدا سوگند كه آيه از ما بيرون نخواهدرفت و پيوسته بين ما است تا روز قيامت».41
7. و نيز به سند صحيح از فضيل بن يسار نقل مى‏كند: از امام صادق‏ علیه السلام در بارة آيه مورد بحث سؤال كردم، حضرت فرمود: «هر امام، هادى براى قرنى است كه او در ميان مردم آن قرن است».42
نتيجه: از آيه فوق، با رواياتى كه ذيل آن وارد شده است، به خوبى استفاده مى‏شود كه بعد از پيامبراكرم‏ صل الله علیه و آله و سلم، تا روز قيامت بايد امامانى معصوم باشند كه هادى على الاطلاق به سوي حق و حقيقتند.
اگر مراد از هادى در اين آيه، علماى امّت مى‏بود، بايد مى‏فرمود: علماى امّت من هاديان بعد از من هستند، خصوصاً با قرينه نكره در «هاد» كه بر وحدت در يك عصر و تعدد در عصرها و پياپى بودن دلالت دارد و نيز قرينه خطاب به حضرت على‏ علیه السلام در روايات؛ زيرا پيامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: اى على! تنها به وسيله تو است كه هدايت شوندگان و كسانى كه قصد هدايت دارند، بعد از من هدايت مى‏يابند.
نقدی بر ابن تیمیه
ابن تیمیه میگوید:
این کلام را نمیتوان به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نسبت داد؛ زیرا ظاهر قول «أنا المنذر وبک یا علیّ یهتدی المهتدون» این است که هدایت، فقط توسط علی علیه السلام است، نه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم؛ در حالی که هیچ مسلمانی چنین سخنی نمیگوید...43
و نیز میگوید:
خداوند متعال، محمد صل الله علیه و آله و سلم را هادی قرار داده و فرموده است: «انک لتهدی الی صراط مستقیم». حال چگونه شما کسی را هادی قرار میدهید که در قرآن به چنین صفتی توصیف نشده است؟44
پاسخ:
صریح حدیث صحیح السندی که از جامع البیان طبری نقل کردیم، دلالت دارد که امام علی علیه السلام بعد از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هادی این امت است، آنجا که میفرماید: «بک یهتدی المهتدون بعدی»؛ و این معنا با هدایت گری پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در زمان حیاتش ارتباط ندارد.
5. آية «نذير»
خداوند متعال میفرماید: (و ان من امۀ الا خلا فیها نذیر)45؛ و هیچ امتی نيست، جز آنکه میانشان بيمدهندهاي بوده است.
از آیه فوق استفاده میشود که در هر زمان، باید بین مردم انذار كنندهاي باشد.
امام باقر علیه السلام فرمود: «ای جماعت شیعه! خداوند تبارک و تعالی میفرماید: (و ان من أمۀ إلاّ خلا فیها نذیر). گفتند: «ای اباجعفر! مگر نذیر این امت، محمد صل الله علیه و آله و سلمنیست؟» حضرت فرمود: آری، راست میگویی، آیا محمد صل الله علیه و آله و سلم در زمان حیاتش انذار کننده از زمان بعثت برای همه مناطق بود؟...»46
حضرت ـ به قرینه صدر روایت ـ در صدد اثبات لزوم ضرورت وجود امام معصوم و هادی علی الاطلاق در طول زمان تا روز قیامت است. او میفرماید: امکان نداشت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به تنهایی همه امت خود را هدایت کند؛ لذا از صحابه در این امر مهم کمک میگرفت و برای بعد از وفاتش نیز از افرادی معصوم برای هدایت بشر کمک گرفت؛ کسانی که در خطّ او قرار داشته و از هرگونه خطا و اشتباه در امان بودند. تنها فرقی که بین مبلّغ از جانب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در زمان حیات رسول و بعد از حیات آن حضرت وجود دارد، در این است که در قسم اول، لازم نیست مبلّغ معصوم باشد؛ زیرا با وجود پیامبر، هر زمان که خطا و اشتباهی از آنان سر زند، حضرت اصلاح کرده یا او را عزل مینماید؛ به خلاف نذیر و مبلّغی که بعد از وفات حضرت درصدد تبیین شریعت است؛ زیرا از آنجا که بعد از نصب، امکان عزلش نیست، باید از مقام عصمت و کمالات علمی و اخلاقی برخوردار باشند.
6. آیة هاديان به حقّ
خداوند متعال در آية ديگري میفرماید: (و ممن خلقنا امۀ یهدون بالحق و به یعدلون)؛47 «و از جمله کسانی که آفریدیم، فرقهای به حق هدایت مییابند و به حق بر میگردند».
فخررازی ذیل آیه فوق، در تفسیرش از جبائی نقل میکند:
این آیه دلالت دارد بر این که هیچ زمانی خالی نیست از کسی که قیام و عمل به حقّ کرده، مردم را به آن هدایت میکند.48
میرزا محمد مشهدی، در تفسیر کنزالدقائق میگوید:
و فی الایۀ دلالۀ علی وجود المعصوم فی کلّ قرن؛ إذ لو لم یکن فی قرن معصوم لمیصدق أنّ فیهم من یهدون بالحق و به یعدلون؛ إذ فیه تصریح بأنّ الهادین و العادلین بعض الخلق لا کلّهم، و کل بعض لمیکن معصوماً لم یکن هادیاً و عادلاً کلیاً...49؛
آیه، دلالت دارد بر این که در هر قرن، یک امام معصوم وجود دارد؛ چون اگر در قرنی معصوم نباشد، ]اين آيه[ صدق نمیکند این که «در بین آنان کسی باشد که هدایت به حق کرده و به حق بازگردانند»؛ زیرا آيه دلالت دارد بر این که هادیان و عادلان، بعضی از خلقند، نه تمام آنها، و هر بعضی که معصوم نیست، هادی و عادل کلّی نیست.
کلینی به سند خود از عبدالله بن سنان نقل میکند:
از امام صادق علیه السلام درباره قول خداوند عزّوجلّ (و ممن خلقنا أمۀ یهدون بالحق و به یعدلون) سؤال کردم. حضرت فرمود: «مقصود از آیه، ائمه است».50
مقصود از «حق» در این آیه، همان امر حقیقی خداوند متعال است که در آیهای دیگر به آن اشاره و بر امامان به حقّ تطبیق شده است؛ آنجا که میفرماید: (و کذلک جعلنا هم ائمۀ یهدون بامرنا)؛51 «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان و دستور ما مردم را هدایت میکردند».
در آیه ای دیگر میفرماید: (وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ)؛52
علامۀ طباطبایی رحمه الله علیه میفرماید:
و لایبعد ان یکون المراد بهذه الامۀ من قوم موسی علیه السلام الأنبیاء و الأئمۀ الذین نشأوا فیهم بعد موسی ... و ذلک أنّ الآیۀ أعنی قوله (أمۀ یهدون بالحق و به یعدلون) لو حملت علی حقیقۀ معناها من الهدایۀ بالحقّ و العدل بالحق لمیتیسّر لغیر النبیّ و الإمام أن یتلبس بذلک...53؛
بعید نیست مراد از این امت از قوم موسی علیه السلام، انبیا و اماماني باشند که میان آنان، بعد از موسی علیه السلام رشد کردهاند...؛ زیرا آیۀ (امۀ یهدون بالحق و به یعدلون) اگر بر معنای حقیقی آن كه هدایت به حق و عدالت به حق است حمل شود، شامل غیر نبی و امام نمیگردد، بلکه قدرت چنین کاری را ندارند...
علامه همچنين ذیل آیۀ (و ممّن خلقنا امّۀ یهدون بالحق و به یعدلون) میفرماید:
فاسناد الهدایۀ الی هذه الأمۀ لایخلو عن الدلالۀ علی مصونیتهم من الضلال و اعتصامهم بالله من الزیغ اما بکون جمیع هؤلاء المشار الیهم بقوله امۀ یهدون بالحق متصفین بهذه العصمۀ و الصیانۀ کالأنبیاء و الاوصیاء، و اما بکون بعض هذه الأمۀ کذلک ...54؛
پس اسناد هدایت به این امت، خالی از دلالت بر مصونیت آنان از گمراهی و تمسک آنان به خدا از گمراهی نیست؛ یا به اینکه تمام افرادی که در آیۀ (امۀ یهدون بالحق) به آنها اشاره شده است، به این عصمت و مصونيت متصفند؛ همانند انبیا و اوصیا یا آنکه برخی از این امت اینگونه میباشند... .
این آیه را نیز میتوان بر آیۀ «انذار» تطبیق نمود: «انّما انت منذر ولکل قوم هاد»55؛ زیرا از آن جا که کلمۀ «هاد» بدون مضاف الیه آمده و متعلق آن مشخص نشده است، مقصود از آن، هدایت به حق و حقیقت است، خصوصاً به قرینۀ آیات دیگر که در آنها قید «به حق» آمده است.
7.آیۀ «اولی الأمر»
خداوند متعال، خطاب به مؤمنان میفرماید: (أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ)؛56 خدا و رسول و صاحبان امری که از میان خود شما است را اطاعت نمایید.
از آیۀ فوق نیز به خوبی استفاده میشود که باید در هر زمان و عصری، امام معصومی در قید حیات باشد، تا او را اطاعت كنيم، اطاعتی که همانند اطاعت از پیامبر، بلکه اطاعت از خداوند است.
مقصود از «اولی الامر» در آیۀ فوق، همان صاحبان شأن و حقّ امر و نهی است؛ کسانی که زمام امور مردم و اختیار آنان به دستشان است، که همان امامان معصوم هستند.
آیه از آنجا که بر وجوب اطاعت به طور مطلق و بدون هیچ قید و شرطی دلالت دارد، مستلزم عصمت اولی الامر است، وگرنه سر از تناقض در میآورد؛ زیرا اطاعت خدا و رسول بدون هیچ قید و شرط واجب است. حال اگر اولی الامر معصوم نباشند و در برخی امور، به گناه یا اشتباه یا سهو و نسیان آلوده شود. و در عین حال، اطاعت آنها به طور مطلق واجب باشد، مستلزم تناقض در حکم وجوب اطاعت است و تناقض محال است؛ در نتیجه باید اولی الامر معصوم باشند. از آن رو که صاحب امر حقیقی این امت که شأن امر و نهی به دست او است، به سبب مصالحی از دید مردم غايب است، باید به وجود امامی معتقد باشیم که صاحب ولایت کلیۀ الهي و امر و نهی باشد، هر چند از دیدگاه امت غائب است.
از جمله کسانی که ما را در این معنا همراهي كرده، فخر رازی مفسّر معروف اهل سنت است. او میگوید:
خداوند متعال در این آیه، به اطاعت اولی الأمر به طور جزم امر كرده است و هر کس از جانب خدا به طور جزم و قطع، امر به اطاعت او شده باشد، باید از جانب خدا مصون باشد؛ زیرا در غیر این صورت، با فرض اقدام بر خطا نیز خداوند، امر به متابعت او كرده است؛ در نتیجه لازم میآید که خداوند، امر به فعل خطا کرده باشد. خطا از آن جهت که خطا است، از آن نهي شده است. و این، به اجتماع امر و نهی در فعل واحد ميانجامد که محال است. نتیجه این که: اولی الامر در آیه، باید از معصومان باشد.57
فخر رازی، تا اینجا با ما موافقت كرده است؛ ولی در ادامۀ راه، از آنجا که نمیخواهد تفسير آیه، به نفع شیعه تمام شود، به مخالفت با مذهب شیعه پرداخته، ادّعا ميكند مراد از اولی الامر در آیه، اهل حلّ و عقد از بزرگان امّت است؛ کسانی که به مسائل و احکام آگاهی دارند؛ لذا اگر بر مسألهای اجتماع کردند، نتیجهای که از این اجتماع حاصل میشود، از هر عیب و نقص مبرّا است.
 

RainiMan

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
او میگوید:
از آنجا که اطلاع و شناساییاي از وجود معصومی معين ـ آن گونه که شیعه میگوید ـ نداریم و از طرفی «اولی الامر» به صیغۀ جمع آمده است، مقصود از آن، اهل حل و عقد است، خصوصاً آن که بعد از کلمۀ «اولی الأمر منکم» آمده است؛ یعنی اولی الامر، از میان شما است.
در جواب میگوییم:
1. هرگاه فرد فرد اهل حلّ و عقد معصوم نباشند، چگونه ممکن است نتیجۀ حاصل از آرای آنان به عصمت منجر شود؟ آری، اجتماع آرا، قول را به واقع نزدیکتر میکند؛ ولی احتمال خطا و اشتباه را از بین نمیبرد.
2. اماماني که شیعه به عصمت آنها عقيدهمند است، کسانی هستند که خدا و رسول، آنها را به صورت شفاف، به مردم معرفی کرده است، خصوصاً شخص پیامبر که در مواضع مختلف، به مقام عصمت و مناقب آنها به طور صریح اشاره کرده است. دسترسی به چنین امامی در عصر حضور، برای هر شخص ممکن بود اگر در زمان غیبت، از حضور امام محرومیم، به سبب سوء اختیار خود ما میباشد.
3. آنچه خلاف ظاهر است، این که لفظ جمع را در یکی از افراد آن به کار بریم؛ در حالی که شيعه، دربارة آیۀ شریف، این چنین ادّعایی نمیکند؛ زیرا «اولی الامر» نزد آنان، همان دوازده معصوم است که در هر زمان، یکی پس از دیگری خواهد آمد. در اطلاق لفظ جمع بر يك مورد لازم نیست تمام افراد، بالفعل موجود باشند؛ بلکه همین که به مرور زمان، در خارج پدید میآیند، اطلاق لفظ جمع، در آن مورد صحیح است.
4. قید «منکم» در آیه، براي افادۀ این نکته است که «اولی الامر» همانند رسول، از جنس بشر است، نه ملک و جن؛ همان گونه که در بارة رسول گرامی اسلام در آيات بسياري به اين نكته اشاره شده است: (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِّنْهُمْ)58؛
او کسی است که در افراد درس نخوانده، فرستادهاي از خود آنان برانگيخت.
ولیّ امر معصوم در این زمان
آیۀ «اولی الأمر» و مصداق ولیّ امر در این زمان را میتوان با روایات صحیح السند نزد اهل سنت تعیین کرد:
1. از حدیث ثقلین استفاده میشود، اولی الامر که اطاعت او واجب بوده، بر عموم مسلمانان است به آنان تمسک کنند، همان عترت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم است؛ زیرا پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در آن حدیث میفرماید: «ما إن تمسکتم بهما لنتضلوا بعدی ابداً»59؛ «تا هنگامي كه به کتاب و عترت تمسک کرديد، هرگز گمراه نخواهید شد».
2. از حدیث «غدیر» استفاده میشود که اولین فرد از عترت که اطاعت او واجب است، امام، علی بن ابی طالب علیه السلام میباشد؛ زیرا از افراد اولی الامر است، آنجا که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه»؛60 «هر كس من مولای اویم، پس علیّ مولای او است».
و میدانیم مولا کسی است که بر مردم، ولایت داشته، اطاعت او واجب است.
3. از احادیث دوازده خلیفه استفاده میشود «اولی الامر»، دوازده نفرند. مسلم به سندش از جابر نقل کرده که گفته است: از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که میفرمود: «لایزال أمر الناس ماضیاً ما ولیهم إثناعشر رجلاً، ثم تکلّم بکلمۀ خفیت علیّ فسألت أبی: «ماذا قال رسول الله؟» فقال: «کلّهم من قریش»؛61
«دائماً امر مردم گذرا است، تا آن که دوازده نفر متولّی آنان شوند». آن گاه چيزي گفت كه نفهميدم. از پدرم سؤال کردم: «رسول خدا چه فرمود؟» گفت: «همۀ آنها از قریشند».
امام حسین علیه السلام از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سؤال کرد: «یا رسول الله! هل یکون بعدک نبی؟» فقال: «لا، انا خاتم النبیین، لکن یکون بعدی ائمۀ قوّامون بالقسط بعدد نقباء بنی اسرائیل»62؛
«ای رسول خدا! آیا بعد از شما پیامبری خواهد بود؟» حضرت فرمود: «نه، من خاتم انبیا هستم؛ ولي بعد از من امامانی خواهند آمد که به پا دارندة به قسط هستند، عدد آنها به تعداد نقیبان بنی اسرائیل است».
از این روایات استفاده میشود که مقصود از ««اولی الامر» در آیۀ مورد بحث، همان دوازده امام معصوم است که بعد از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم یکی پس از دیگری تا روز قیامت آمدهاند و خواهند بود. اين نتيجهگيري، دو دليل دارد:
الف. قرینۀ کلمۀ «بعدی» که در برخی روایات آمده و ظهور در بعدیّت اتصالی دارد.
ب. در روایات، تعبیراتی برای این دوازده امیر و امام آمده است که بر غیر معصوم منطبق نیست؛ از قبیل:
کلمۀ «خلیفه»63 که بر جانشینی حقیقی و واقعی رسول خدا دلالت دارد.
عبارت «بقاء الاسلام عزیزاً بهم»64 که بر عزت واقعی اسلام به واسطه آنان دلالت دارد.
عبارت «قیام الدین بهم»65 که وابستگی دین به آنان را ميرساند.
عبارت «لایضرّهم من خذلهم»66 که دلالت دارد بر این نکته که خوارکنندگان آنان هرگز نمیتوانند به آنها ضرری برسانند؛ زیرا که مورد توجه خاص خداوند میباشند.
نتیجه اینکه: از آیۀ «اولی الامر» به کمک روایاتی که ذکر شد، استفاده میشود که در هر زمان، باید امامي معصوم واجب الاطاعه وجود داشته باشد.
8.آیۀ صادقین
خداوند متعال میفرماید: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُواْ اللّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ)67؛ «ای مؤمنان! تقوا پیشه کرده و همراه با صادقان باشید».
آیه، به مؤمنان امر میکند همواره با صادقان باشند و از آنان به طور مطلق پیروی کنند. صادقان، کسانی هستند که به حق قائل هستند و به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اقتدا کرده و نماد سیرۀ آن حضرتند.
دربارة مقصود از صادقان در آیۀ فوق، دو احتمال وجود دارد:
1. مقصود، همة مؤمنان باشد. این احتمال غیر معقول است، خصوصاً آن که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اعتراف كرد به این که دروغگویان بر او در زمانش بسیار شدهاند، چه رسد به زمان بعد از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم.
2. این که مقصود از صادقان، برخی از مؤمنان باشند. این معنا صحیح است. حال باید دنبال شناسایی این افراد باشیم و این که آنان دارای چه خصوصیاتی هستند تا با تمییز آنها از غیر، امر الهي را فرمانبرداري و آنها را همراهی کنیم.
سؤالی که قبل از هر چیز مطرح است، این که: آیا مفاد آیه، مخصوص زمان نزول آن است یا این که تا استمرار و بقای دین اسلامی باقی است؟
در جواب میگوییم: اختصاص آیه به زمان نزول، آن مخالف حکمت خداوند و لطف و رحمت او به بندگان است؛ زیرا خداوندی که پیامبرش را بعد از مدتها به سوی مردم فرستاده تا آنان را از ظلمات خارج کند، آیا صحیح است آنان را به حال خود رها كند، تا بار دیگر به ظلمات بازگردند؟
نتیجه این که باید در هر زمان، افرادی صادق علی الاطلاق باشند که علی الاطلاق امر به اطاعت آنان شده باشد، تا با اقتدا به دستوراتشان به حق و حقیقت و سعادت نائل آییم. پس صادقان در آیه، همان حاملان وحی و خلفای رسول و امینان شرع و ائمۀ هدایت هستند؛ کسانی که خداوند، رجس و پلیدی را از آنان دور کرده و از هر عیب و نقصی پاکشان نموده است. اینان کسانی غیر از اهل بیت معصوم پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نیستند، که آخر آنها مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف است و ما در این زمان، با او همراه اوييم.
فخررازی، از آیۀ فوق، عصمت را برداشت کرده و میگوید:
از این آیه، استفاده میشود در هر زمان، باید صادقان وجود داشته باشند؛ ولی آن را بر امت تطبیق کرده است؛ ولذا به عصمت امّت قائل شده و هرگز به روایاتی که در ذیل آیه وارد شده توجهی نکرده است.68
با مراجعه به روایات و قراین داخلی و خارجی، پی میبریم که مقصود به «صادقین» در آیۀ فوق همان اهل بیت عصمت و طهارتند.
قراین داخلی
قراینی که در آیه موجود است و دلالت دارد بر این که مقصود از «صادقین» افراد معصومند، عبارتند از:
الف. کلمۀ «صادقین» که مقصود از آن، کسانی است که غیر از صدق، چیز دیگری از آنها صادر نمیشود که همان امامان معصوم هستند.
ب.کلمۀ «کونوا» در آیۀ فوق، که اطلاقش دلالت بر وجوب همراهي دلالت دارد نه اطاعت و ارتباط همراهي و اطاعت تبيين نشده است بدون قید دارد. میدانیم چنین اطاعتی تنها زیبندۀ معصوم است.
قراین خارجی
مقصود از قراین خارجی، روایاتی است که از طریق شیعه و سنی، ذیل آیۀ فوق وارد شده و مصداق آن را اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام معرفی کرده است.
مرحوم کلینی، به سند خود از برید بن معاویه عجلی نقل میکند که از امام باقر علیه السلام دربارۀ آیۀ (اتقوا الله وکونوا مع الصادقین) سؤال کردم. حضرت فرمود: «ایّانا عنی؛ ما را قصد کرده است».69
نیز به سند خود از امام رضا علیه السلام در تفسیر آیۀ فوق نقل میکند که فرمود: «الصادقون هم الأئمۀ؛ صادقین همان ائمهاند... ».70
حاکم حسکانی به سند خود از عبدالله بن عمر در تفسیر اين آیه نقل میکند که «مقصود از آیه، محمد و اهل بیت :S (31): اوست».71
سبط بن الجوزی حنفی، از قول علما، در تفسیر آیۀ فوق نقل میکند: «یعنی با علی و اهل بیتش باشید».72
1 .کتاب العین.
2 .المراقبات، ملکی تبریزی ،ص 145، به نقل از سید بن طاووس.
3 . دخان: آیه3.
4 . تفسير آلوسي (روح المعاني)، ذيل آيه.
5 . المصنّف، ج4، ص255، ح7709.
6 .جامع البیان، ج25، ص 139، ح24000.
7 . كشف الاسرار، ج1، ص559.
8 . مجمع البيان، ج10، ص406.
9 . نحل: 2.
10 . كافي، ج1، ص249.
11 . همان، ص252- 253، ح9.
12 . همان، ص247-248، ح2.
13 . كمال الدين، ج1، ص280-281، ح30.
14 . الصواعق المحرقه، ذيل حديث ثقلين.
15 . اسراء: 71-72.
16 . واقعه: 27-32.
17 . قصص: 41.
18 . واقعه: 41-44.
19 . كافي، ج2، ص19-21، ح6و9.
20 . درّ المنثور، ج4، ص194.
21 . همان.
22 . كافي، ج1، ص217؛ بحارالانوار، ج44، ص313.
23 . همان، ص215.
24 . توبه: 73.
25 . بقره: 124.
26 . توبه: 12.
27 . يس: 12.
28 . نساء: 41.
29 . نحل: 84.
30 . همان: 89.
31 . مائده: 117.
32 . تفسير فخر رازي، ج25، ص12-13.
33 . همان، ج20، ص98.
34 . رعد: 7.
35 . يونس: 35.
36 . مسند احمد، ج1، ص216؛ المعجم الكبير، ج1، ص262.
37 . جامع البيان، ج12، ص72.
38 . تفسير حبري، ص281.
39 . مستدرك حاكم، ج3، ص219.
40 . كافي، ج1، ص191.
41 . همان، ص192.
42 . همان، ص191.
43 .منهاج السنۀ، ج7، ص 139-143.
44 .همان.
45 . فاطر: 24.
46 . كافي، ج1، ص249.
47 . اعراف: 181.
48 . تفسير فخر رازي، ج15، ص72.
49 . تفسير كنزالدقائق، ج3، ص657.
50 . كافي، ج1، ص414.
51 . انبیاء: 73.
52 . اعراف: 159.
53 .المیزان، ج8، ص285.
54 . همان، ص346.
55 . رعد: 7.
56 . نساء: 59.
57. تفسیر فخررازی، ج10، ص 144.
58 . جمعه: 2.
59 . مسند احمد، ج6، ص401، ح18506.
60 . صحيح ترمذي، ج5، ص621.
61 .صحیح مسلم، ج6،ص3.
62 .مناقب ابن شهر آشوب، ج1، ص300.
63 .صحیح مسلم، ج6، ص3.
64 . همان.
65 . همان، ص 4.
66 .المعجم الکبیر، ج2،ص196،ح1794.
67 . توبه: 119.
68 .تفسیر فخررازی، ج16، ص220.
69 .کافی، ج1، ص208.
70 .همان.
71 .شواهد التنزیل، ج1، ص345.
72 .تذکرۀ الخواص، ص 16.
 
بالا