[h=2][/h]
استضعاف و استكبار از جمله روابط اجتماعي است كه در آن، طرف غالب به استثمار ديگري ميپردازد. در قرآن كريم نيز اين رابطه به صورت مبسوطي بررسي شده است. استضعاف
بيانگر حاشيه رواني و تضعيف ميباشد. چنين حاشيه رواني گاه در روابط مادي و ظلم آشكار است، و گاه به صورت پنهان و غضب موقعيت رهبري سياسي ـ اجتماعي. امامان معصوم از حيثيت دوم مصاديق بارز مستضعفان هستند.
بدين جهت است كه در برخي از روايات وارده از اهل بيت آيات نخست سوره قصص در باب حاكميت مستضعفان بر قائم آل محمد تطبيق يافته است. اين نوشتار در صدد است با استفاده از رويكرد تحليل روابط قدرت در عرصه اجتماعي به بررسي سرانجام استضعاف و مستضعفان از ديدگاه قرآن بپردازد.
واژگان
استضعاف، از مفاهيم و واژگان كليدي در قرآن كريم است که در تقابل با استكبار به كار رفته است. در قرآن كريم، آيات زيادي به بررسي اين مفاهيم پرداختهاند. وجه بارز استضعاف و استكبار در قرآن كريم، تمركز بر بعد اجتماعي آنها و سرانجام چنين روابطي در عرصه اجتماعي است. از ديدگاه قرآن كريم، در عرصه اجتماعي، سنتهاي الهي حاکمند که تبديلپذير و تغيير پذير نيستند؛ از این رو است كه طبق سنت تغییر ناپذیر الهي، مستضعفان در نهايت بر مستكبران پيروز خواهند شد.
استضعاف در وهله نخست، بيشتر تبادر اقتصادي دارد و با توجه به كاربرد آن در جوامع امروز اين بعد از استضعاف برجسته ميشود؛ اما در منطق قرآني، استضعاف، مفهومي عام داشته و كليت روابط اجتماعي را در بر ميگيرد. استضعاف و استكبار، در عرصه اجتماعي بخشي از نزاع تاريخي حق و باطل را شكل ميدهند. بدين سان، استكبار با غلبه موقت خويش تلاش دارد حق را پنهان و محو کند؛ اما باطل رفتني است و سرانجام، حق تجلي يافته و حقپرستان پيروز خواهند شد.
داستان استضعاف و استكبار در قرآن كريم، با سرنوشت جهان و آيندهشناسي پيوند خورده است. اين مفاهيم، بخشي از فلسفه تاريخ قرآني را شكل ميدهند. منطق حركت، عامل حركت و سرانجام حركت از مهمترين مسائل مطرح در فلسفه نظري تاريخ هستند كه به گونهاي در رويكرد قرآن به فلسفه تاريخ نيز پاسخ خاص خويش را يافتهاند. آيندهشناسي قرآني، به بحث مهدويت در تفكر اسلامي نيز پيوند يافته است. طبق آيات قرآن كريم و تفاسير مطرح از سوي اهل بيت ، سرانجام تاريخ و مستضعفان، ظهور منجي موعود خواهد بود؛ بدين سبب، سرانجام استضعاف در قرآن كريم، با مهدي موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف پيوند يافته است.
رابطه استضعاف و استكبار، از منظري ديگر، بخشي از سنت جامعهشناختي قرآني را شكل داده است. مهمترين نكته كانوني اين سنت، روابط قدرت در جامعه است. هر چند در نگرشهاي كلاسيك، بیشترین تأکید، بر چهره عريان و ظاهري قدرت بود، مطالعات جديد، چهرههاي جديد و پنهاني قدرت سياسي را كشف کردهاند. به نظر ميرسد در بررسي روابط استضعاف و استكبار در قرآن كريم، به برخي كاركردهاي پنهان قدرت نيز ميتوان دست يافت. اين نوشتار، ميكوشد ضمن توضيح مفاهيم قرآني استضعاف و استكبار در قرآن كريم، به تحليل جامعهشناختي استضعاف و استكبار از منظر قرآن كريم بپردازد و ارتباط اين مباحث را با آموزه مهدويت اسلامي به بحث بگذارد.
1. مفهوم شناسي استضعاف و مفاهيم مشابه
استضعاف از ماده «ضعف» است. اين ماده، در 45 آيه و در اشتقاقهاي مختلفي به كار رفته است. در مواردي چون «اضعاف»، «مضاعف» و «ضعفين»، بيانگر مقدار بيشتر ميباشد. در مواردي نيز به معناي ناتوانی انسان، از نظر جسمی يا رواني به كار رفته است؛ مانند: «خُلِقَ الإِنْسانُ ضَعيفاً». اما موضوع حايز اهميت در اين تحقيق، كاربرد ماده «ضعف» در روابط انساني است. مواردي چون «ضَعِيف»، «ضَعْفاً» و اشتقاقات «استضعاف» همگي از اين قبيل هستند. در اين موارد، كساني كه به دلایلی برتري يافتهاند، با ضعيف قرار دادن ديگران، در صدد دستيابي به اهداف خويش هستند. در اين معنا، استضعاف با استكبار رابطه مستقيم مييابد. گروهي كه در صدد به ضعف كشانيدن ديگران بر ميآيند، استكبار ميورزند و كساني كه به ضعف كشيده ميشوند، مستضعف هستند. اين رابطه اجتماعي، در شكلهاي مختلفي در عرصه اجتماعي تحقق مييابد. در قرآن كريم، برخي از اين موارد مطرح شده است. يكي از اين موارد كاربرد استضعاف در مورد ظلم است. چه ظلم از جانب ديگران، مثل: (رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها)1 و چه ظلم بر نفس خويش: (إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِي الأَرْضِ)2 در مواردي نيز استضعاف، فقط بيانگر عدم دسترسي به امكانات لازم ميباشد؛ مثل: (إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً)3.
در جایی نيز استضعاف با اعمال مشخصي از جانب ظالمان بيان شده است. نمونهاي از آن را در داستان هارون و سامري مييابيم. هارون در توضيح وضعيت خويش به حضرت موسي علیه السلام عرض کرد: (قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَ كادُوا يَقْتُلُونَني فَلا تُشْمِتْ بِيَ الأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْني مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ).4 در حادترين مورد تصريح شده در باب استضعاف، قرآن به گزارش عملكرد فرعون و هامان ميپردازد. (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبَّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ).5 قتل پسران و زنده نگه داشتن زنان، از مصاديق بارز استضعاف ميباشد.
كاربردهاي واژه استكبار در قرآن كريم نيز مهم است. مشتقات مختلف استكبار 25 بار در قرآن به كار رفته است. در قرآن، سرآغاز استكبار به ابليس نسبت داده شده است: (إِلاَّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ).6 اين امر در آيات ديگر چهار بار تكرار شده است. در سورۀ صاد پس از ذكر داستان دستور خداوند به ملائكه براي سجده بر آدم، خداوند از شيطان علت عدم سجده و استكبار وي را ميپرسد. شيطان در پاسخ، به برتري خلقت خويش بر آدم اشاره ميكند: (قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ( قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ)7. علامه طباطبايي، ريشه استكبار شيطان را برابر خداوند، انكار مالكيت مطلق خداوند از جانب شيطان دانسته است:
....برگشت اين حرف، به اين است كه ابليس، اطلاق مالكيت خدا و حكمت او را قبول نداشته و اين، همان اصل و ريشهاى است كه تمام گناهان و عصيانها از آن سرچشمه مىگيرد؛ چون معصيت، وقتى سرمىزند كه صاحبش از حكم عبوديت خداى تعالى و مملوكيت خودش براى او خارج شود و از اين كه ترك معصيت، بهتر از ارتكاب آن است، اعراض كند و اين، همان انكار مالكيت مطلقه خدا و نيز انكار حكمت او است.8
شيطان، جنود خويش را نيز با خود در اين استكبار همراه کرده است؛ از اين رو كساني نيز كه روي زمين استكبار ميكنند، پيروان شيطان هستند. فرعون، نمونهاي از اين مستكبران است: (وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ)9.
چنان كه از اين آيه برميآيد، مستكبران، منكر معاد هستند.
در قرآن كريم واژههاي ديگري نيز، در معنايي نزديك به استكبار و استعمار به كار رفتهاند. واژههاي علو و طغيان از اين قبيلاند. ماده «علو» در قرآن70 بار به كار رفته است كه دوازده مورد آن دربارۀ رابطه انساني است. مواردي از اين آيات به برتري مؤمنان بر كافران اشاره دارد: (وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ)10.
در موارد مذموم، علو به ابليس و مستكبراني چون فرعون نسبت داده شده است: (إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفينَ).11
ريشه «طغي» يا «طغو» نيز در قرآن 39 بار به كار رفته است. معروفترين اين مشتقات، طغيان و طاغوت است. طاغوت، هشت بار در قرآن كريم آمده و مراد از آن، خدايان دروغين و مردمان متجاوز و طاغى است؛ مثل: (يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ)12. و مثل (فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى...)13.
طاغوت در اصل، مصدر است و قبل از اعلال، طَغيوت (به فتح طا) بود؛ مثل رغبوت، رهبوت، رحموت، سپس «ياء» با «غين» جا به جا شد و به واسطۀ متحرک بودن و مفتوح بودن حرف پیش از آن، به الف تبدیل شد. دليل مصدريّت آن، این است که آن را برای مفرد و جمع میتوان به کار برد.14 پس طاغوت «مصدر» است؛ ولى به جاى فاعل، يعنى «طاغی» به كار ميرود. راغب ميگويد:
طاغوت، عبارت است از هر متجاوز و هر معبود جز خداى و در واحد و جمع به کار میرود. در آيۀ (فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ) آن را شيطان، كاهن، ساحر، طاغيان انس و جنّ، بتها، هر معبود دروغين گفتهاند.
قول اول از امام صادق علیه السلام نيز روایت شده است و نيز در آيه، به معناى جمع است.15
2. مستضعفان چه كساني هستند؟
مصاديق مستضعف در جامعه چه كساني هستند؟ اين سؤالي است كه پاسخ آن در بحث استضعاف، حايز اهميت است. از نظر لغوي، از ماده «ضعف» بوده و در باب ثلاثي مزيدِ استفعال صرف شده است. راغب معتقد است: «اسْتَضْعَفْتُهُ، يعني وجدتُهُ ضَعِيفاً». در مجمع البحرين آمده است: «استضعف الشيء: عدّه ضعيفا».16 در لسان العرب آمده است: «اسْتَضْعَفْتُه بمعنى الذي يَتَضَعَّفُه الناس و يَتَجَبَّرُون عليه في الدنيا للفقر و رَثاثَةِ الحال»17.
چنان كه از معاني لغوي اين واژه بر ميآيد، استضعاف بيانگر حالت ضعيف قرار دادن كسي ميباشد. اين امر از طريق تضعيف موقعيت يا توانايي فراهم ميشود. تضعيف موقعيت، بيانگر حاشيه راني است؛ از اين جهت كساني كه ميبايست در مصدر و كانون امور قرار داشته باشند، به حاشيه رانده شده، اجازه تأثيرگذاري و نقش آفريني نمييابند.
در منابع اسلامي، مستضعف معاني مختلفي يافته است. برخي روايات، با تمركز بر گزارش قرآن دربارۀ گفت و گوي مستضعفان با مستكبران در دوزخ، مستضعف را كساني دانستهاند كه دسترسي به حقايق ديني نداشتهاند. در سورۀ نساء برخي اهل دوزخ، عذر خود را مستضعف بودن ميخوانند: (إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِي الْأَرْضِ).
. اين ادعا از جانب فرشتگان مرگ پذيرفته نميشود؛ زيرا زمين خداوند وسيع بوده امكان مهاجرت وجود داشته است: (قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيراً)18.
چنين افرادي در واقع مستضعف نبوده و عذر آنها پذيرفته نميشود.
در آيه بعد، خداوند مستضعفان واقعي را معرفي مينمايد. شاخص مستضعفان واقعي آن است كه چارهاي ندارند: (إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لايَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً).
علامه طباطبايي در تفسير اين آيات، مستضعفان را چنين تعريف كرده است:
كسى که نتواند محذورى را كه مبتلاى بدان است، دفع كند. اين معنا، همان طور كه شامل مستضعفين مورد بحث مىشود كه در سرزمينى قرار گرفتهاند كه اكثريت و قدرت در آن جا به دست كفار است و چون عالمى دينى نيست كه معارف دين را از او بياموزند، يا محيط كفر و ترس از شكنجههاى طاقتفرساى كفار اجازه نمىدهد به آن معارف عمل كنند و از سوى ديگر، قدرت بيرون آمدن از آن جا و رفتن به محيط اسلام را هم ندارند، يا به سبب اين كه فكرشان كوتاه است، يا گرفتار بيمارى و يا نقص بدنى و يا فقر مالى و يا موانع ديگرند، همچنين شامل كسى هم مىشود كه اصلاً ذهنش به اين مطلب كه دينى هست و معارف دينى ثابتى وجود دارد و بايد آن معارف را آموخته، مورد عمل قرار داد منتقل نمىشود؛ هر چند اين شخص، عنادى با حق ندارد و اگر حق به گوشش برسد، به هيچ وجه از قبول آن استكبار نمىورزد؛ بلكه اگر حقانيت مطلبى برايش روشن شود، آن را پيروى مىكند؛ ليكن حق برايش روشن نشده و عوامل مختلفى دست به دست هم داده و نگذاشته است اين شخص به دين حق بگرايد.19
درروايات اهل بيت علیهم السلام، مصداق چنين كساني زنان، كودكان و افراد جاهل دانسته شدهاند. مرحوم كليني در كافي در كتاب الايمان و الكفر در باب «المستضعف» به ذكر دوازده روايت در معناي مستعضفين پرداخته است. در حديث نخست اين باب، از زراره روايت كرده است كه گفت:
من از امام باقر ابى جعفر علیه السلام از معناى عنوان مستضعف پرسيدم، فرمود: «مستضعف كسى است كه چارهاى جز كافر شدن ندارد و كافر مىشود چون راهى به سوى ايمان ندارد. نه مىتواند ايمان بياورد، و نه مىتواند كافر شود. يكى از مستضعفين، كودكانند. و يكى ديگر مردان و زنانى هستند كه عقلشان مثل عقل كودكان است و قلم تكليف از آنها برداشته شده است».20
در حديثي ديگر، صاحب تفسير عياشي از حمران روايت كرده كه گفت:
از امام صادق علیه السلام، از كلام خداى عز و جل پرسيدم كه مىفرمايد: «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ» فرمود: «مستضعفين، عبارتند از كسانى كه تحت ولايت اسلام قرار دارند». پرسيدم: «كدام ولايت؟» فرمود: «آگاه باش كه منظور از اين ولايت، ولايت در دين نيست؛ بلكه منظور ولايت در نكاح و ارث بردن از يكديگر و مخالطت است».21
طبق تقرير علامه طباطبايي، در قرآن كريم، طوايف گوناگوني در جامعه مطرح شده است: طائفه اول، خود سه قسم هستند: اول، مجاهدين فى سبيل اللَّه هستند كه در خانه ايمان قرار دارند و با اموال و جان خود، در راه خدا جهاد مىكنند؛ دوم، قاعدين هستند كه بدون عذر موجه و فقط برای اين كه سربازانى به اندازۀ كفايت وجود دارد، از رفتن به جهاد خوددارى كردهاند؛ سوم، آنهايى هستند كه با عذر موجه تخلف كردهاند و خداوند، به همه اينها وعده خوب داده؛ ولى در عين حال، مجاهدين را از نظر درجه، برتر از قاعدين دانسته است.
طائفه دوم، آنهايى هستند كه در دار شرك اقامت گزيده، هنوز مهاجرت نكردهاند. اينها نيز دو قسمند: يكى آنهايى كه در مهاجرت نكردن، به خود ستم كردهاند؛ به اين معنا كه مىتوانستند مهاجرت كنند، ولى سهلانگارى كردند. اينها مأوايشان جهنم است كه جايگاه بسيار بدى است؛ دوم، آنهايى هستند كه به خود ستم نكردهاند؛ چون ماندنشان در دار شرك، از ناتوانى و استضعافشان بوده است: (لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً) اين طايفه اميد آن دارند كه خداى تعالى از آنان در گذرد.
طايفه سوم، كسانى هستند كه مستضعف نبوده، از شهر و خانه خود خارج شدند. به سوى خدا و رسول او صل الله علیه و آله و سلم مهاجرت كردند و در دار هجرت مرگشان رسيد. چنين كسانى، اجرشان بر عهده خداى بلند مرتبه است. قرآن كريم، چنين اعتذاري را از آنها نپذيرفته، آنان را ظالم بر انفس خويش معرفي كرده است.22
از نظر قرآن، طايفه سوم، در واقع مستضعف نيستند؛ زيرا امكان فراتر رفتن از زمينه اجتماعي موجود، به طور کامل فراهم است. زمين، به اندازه كافي وسيع است و با مهاجرت، امكان در هم شكستن تأثيرات ساختارهاي اجتماعي نامطلوب فراهم ميشود. البته اين حكم، همگاني نيست و برخي از مستضعفان از چنين امكاني برخوردار نيستند؛ از اين رو قرآن، بين مستضعفان واقعي و غير واقعي فرق ميگذارد. آيه قبل، ناظر به كساني است كه استضعاف غيرواقعي داشتند. معيار واقعي بودن يا نبودن استضعاف را بايد در امكان تغيير موقعيت و زمينه اجتماعي از راه مهاجرت جست و جو كرد. كساني كه از امكان تغيير محل و مكان برخوردارند و ميتواند از اين طريق، مكانيسم استكبار و استضعاف را در هم شكنند، مستضعف غير واقعي هستند و از اين منظر، عذرخواهی آنها قابل پذيرش نيست. اما كساني كه مستضعف واقعي هستند، چنين امكاني براي آنها فراهم نيست؛ بدين سبب است که در آيات بعد، احكام خاص اين گروه مطرح شده و از توبيخ قرآني استثنا شدهاند:
(إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً).
همان گونه كه علامه طباطبايي در تفسير خويش به خوبي توضيح داده است، حيله، وسيله و فرايندي براي مانع شدن و جدایی بين سبب و مسبب است. مستضعفان واقعي از چنين حيله و وسيلهاي برخوردار نيستند.
در تقريري ديگر، مستضعفان لزوماً، ناآگاهان از حقيقت يا ضعيفان از هجرت نيستند. در برخي روايات، استضعاف معنا و مصاديق متفاوتي یافته است. صاحب تفسير نور الثقلين به نقل از كتاب معاني الاخبار از مفضل بن عمر روايت كرده است كه امام صادق علیه السلام ميفرمود:
همانا پيامبر اسلام صل الله علیه و آله و سلم، نگاهي به علي، حسن و حسين انداخت و گريست و فرمود: همان شما پس از من مستضعفين هستيد». مفضل از امام صادق علیه السلام پرسيد: «مراد رسول الله چيست؟» فرمود: «يعني شما امامان پس از من هستيد كه قرآن از حاكميت آنها خبر داده است: (وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ). پس اين آيه، تا قيامت در حق ما جاري است.23
در حديثي ديگر، شيخ طوسي در كتاب الغيبه، حديثي را به سند خويش از حضرت علي علیه السلام نقل كرده است كه بر اساس آن، حضرت فرمود:
مستضعفاني كه در سوره قصص، ائمه معرفي شدهاند، آل محمد هستند. خداوند مهدي را از ايشان بر خواهد انگيخت و آنها را عزت بخشيده، دشمنانشان را خوار خواهد كرد.24
بدين سبب است كه از كلمات قصار حضرت علي علیه السلام در نهج البلاغه نقل شده است كه آن حضرت به همان آيه تمسك کرده و فرمود: دنيا بعد از همه سركشىهايش سرانجام زير بار ما خواهد کرد؛ و رو به ما خواهد نمود همانند شترى كه در آغاز، بچه خود را شير نمىدهد و لگدپرانى مىكند و سرانجام به وى ميل و عطوفت مىكند.25
از مجموع رواياتي كه در باب معرفي مستضعفان به دست ما رسيده است، چنين برميآيد كه به لحاظ فقهي و كلامي، مستضعفان صرفاً كساني هستند كه به دليل شرايط خاص اجتماعي و وضعيتي كه از سوي مستكبران فراهم شده است، توانايي دستيابي به حقيقت را ندارند، يا در صورت دستيابي به آن، امكان هجرت براي آنها فراهم نيست. چنين معنايي، معناي ظاهري مستضعف است؛ اما معناي عميق آن را بايد در سير تاريخ صدر اسلام و وضعيت اهل بيت جست و جو کنيم. فرايند استضعاف و استكبار، موجب حاشيهراني مظهر حق يعني، اهل بيت شد و باطل توانست با ايادي خويش، به طور موقت، خود را بر امور مسلط کند؛ از اين رو، وعده الهي شامل حال اهل بيت شده، و طبق آنچه از معناي عميق مستضعف برميآيد، همان به حاشيه رانده شدگان، حاكمان روي زمين خواهند گرديد.
3. استضعاف و روابط قدرت در جامعه
استضعاف و استكبار، بيانگر نوعي رابطه اجتماعي است كه در آن، قدرت اجتماعي اعمال ميگردد؛ از اين رو لازم است استضعاف را در رابطه قدرت بررسي کنیم. قدرت، يكي از مفاهيم بنيادين علم سياست است. تلقيهاي مختلفي از اين مفهوم ارائه شده است. شايد بتوان جامعترين تلقيها را از قدرت، در چهار سطح نشان داد. قدرت همواره داراي دو طرف ميباشد: عامل قدرت و كس يا كساني كه مورد اعمال قدرت قرار ميگيرند. گاه قدرت يك طرفه و گاه دو سويه و تعاملي است. استيون لوكس تعاريف و نگرشهاي موجود به قدرت را در سه ديدگاه تك بعدي، دو بعدي و سه بعدي طبقه بندي كرده است.26 با گسترش مطالعات قدرت، برخي، از ديدگاه چهارم يا قدرت چند بعدي سخن گفتهاند.27 قدرت، در چهره نخست صرفاً به امور انضمامي و قابل مشاهده متمركز است. رابرت دال از نظريهپردازان اين چهره قدرت در تعريف قدرت معتقد است:
روابط قدرت، مستلزم تلاش موفقيت آميز «الف» براي وادار كردن «ب» به كاري است كه در غير اين صورت انجام نميداد.28
چنان كه از اين تعريف برميآيد، قدرت در اين نگاه، متضمن تمركز بر رفتار در موقعيتهاي تصميمگيري دربارۀ مسائلي است كه در آن، ستيز آشكار وجود دارد. قدرت در چهره دوم، تنها به قدرت، در تصميمات انضمامي و آشكار ب تحت تأثير الف محدود نميشود؛ بلكه در اين رويكرد، قدرت شامل مواردي ميشود كه «الف» با بهرهگيري از توان خويش شرايطي را فراهم ميسازد كه حوزه تصميم و اختيارات «ب» را محدود ساخته، از فعاليتهايي كه در راستاي ارزشها و خواستهاي «الف» نباشد، منع ميشود. شاخصه چهره دوم قدرت، عدم تصميم گيري است؛ يعني اعمال قدرت از جانب «الف» مانع تصميم ايجابي و مشهود از جانب «ب» ميشود؛ در حالي كه در چهره نخست، صرفاً شامل مواردی میشد مواردي كه «ب» مطابق نظر «الف» تصميم آشكاري در رفتار خويش ميگرفت. گاه در مطالعات سياسي، از قدرت چهره دوم، به اقتدار، تعبير ميشود. اقتدار، وضعيت تثبيتيافته و پذيرفتهشده قدرت است. شاخصه برجسته مفهوم اقتدار نسبت به قدرت، آن است كه در اقتدار، لزوماً نيازي به كار برد قدرت آشكار و قهري نيست. فرآيندهاي نهادينه شده و پذيرفته شده سياسي ـ اجتماعي، اطاعت «ب» را در پي دارد.
در چهره سوم قدرت -كه لوكس آن را معرفي كرده است ـ بر مفهوم محوري ستيز پنهان و تضاد منافع كنشگران اجتماعي در عرصه پنهان واقعيتها تمركز ميشود. همچنين اين ديدگاه، لزوماً، قدرت را رفتار آشكار كنشگران اجتماعي جست و جو نميكند و به نقد رفتارگرايي، يعني تمركز بر مطالعه رفتارها در مطالعات اجتماعي ميپردازد. از اين منظر، قدرت لزوماً به رفتار آشكار كنشگران، محدود نيست؛ بلكه شرايطي را نيز كه در آن، كليت ساخت اجتماعي موجب جهتدهي به انسانها ميشود، در بر ميگيرد. اين، بدين معنا است كه فاعل قدرت، خود را پنهان کرده و طرف متوجه اعمال قدرت از جانب وي نميشود. اين امر، در مواردي كه قدرت در روابط اجتماعي پيچيده ميشود و كنشگران، احساسي از اعمال قدرت از منشأ قدرت ندارند، صدق ميكند. لوكس، خود قدرت را چنين تعريف كرده است:
استضعاف و استكبار از جمله روابط اجتماعي است كه در آن، طرف غالب به استثمار ديگري ميپردازد. در قرآن كريم نيز اين رابطه به صورت مبسوطي بررسي شده است. استضعاف
بدين جهت است كه در برخي از روايات وارده از اهل بيت آيات نخست سوره قصص در باب حاكميت مستضعفان بر قائم آل محمد تطبيق يافته است. اين نوشتار در صدد است با استفاده از رويكرد تحليل روابط قدرت در عرصه اجتماعي به بررسي سرانجام استضعاف و مستضعفان از ديدگاه قرآن بپردازد.
واژگان
استضعاف، از مفاهيم و واژگان كليدي در قرآن كريم است که در تقابل با استكبار به كار رفته است. در قرآن كريم، آيات زيادي به بررسي اين مفاهيم پرداختهاند. وجه بارز استضعاف و استكبار در قرآن كريم، تمركز بر بعد اجتماعي آنها و سرانجام چنين روابطي در عرصه اجتماعي است. از ديدگاه قرآن كريم، در عرصه اجتماعي، سنتهاي الهي حاکمند که تبديلپذير و تغيير پذير نيستند؛ از این رو است كه طبق سنت تغییر ناپذیر الهي، مستضعفان در نهايت بر مستكبران پيروز خواهند شد.
استضعاف در وهله نخست، بيشتر تبادر اقتصادي دارد و با توجه به كاربرد آن در جوامع امروز اين بعد از استضعاف برجسته ميشود؛ اما در منطق قرآني، استضعاف، مفهومي عام داشته و كليت روابط اجتماعي را در بر ميگيرد. استضعاف و استكبار، در عرصه اجتماعي بخشي از نزاع تاريخي حق و باطل را شكل ميدهند. بدين سان، استكبار با غلبه موقت خويش تلاش دارد حق را پنهان و محو کند؛ اما باطل رفتني است و سرانجام، حق تجلي يافته و حقپرستان پيروز خواهند شد.
داستان استضعاف و استكبار در قرآن كريم، با سرنوشت جهان و آيندهشناسي پيوند خورده است. اين مفاهيم، بخشي از فلسفه تاريخ قرآني را شكل ميدهند. منطق حركت، عامل حركت و سرانجام حركت از مهمترين مسائل مطرح در فلسفه نظري تاريخ هستند كه به گونهاي در رويكرد قرآن به فلسفه تاريخ نيز پاسخ خاص خويش را يافتهاند. آيندهشناسي قرآني، به بحث مهدويت در تفكر اسلامي نيز پيوند يافته است. طبق آيات قرآن كريم و تفاسير مطرح از سوي اهل بيت ، سرانجام تاريخ و مستضعفان، ظهور منجي موعود خواهد بود؛ بدين سبب، سرانجام استضعاف در قرآن كريم، با مهدي موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف پيوند يافته است.
رابطه استضعاف و استكبار، از منظري ديگر، بخشي از سنت جامعهشناختي قرآني را شكل داده است. مهمترين نكته كانوني اين سنت، روابط قدرت در جامعه است. هر چند در نگرشهاي كلاسيك، بیشترین تأکید، بر چهره عريان و ظاهري قدرت بود، مطالعات جديد، چهرههاي جديد و پنهاني قدرت سياسي را كشف کردهاند. به نظر ميرسد در بررسي روابط استضعاف و استكبار در قرآن كريم، به برخي كاركردهاي پنهان قدرت نيز ميتوان دست يافت. اين نوشتار، ميكوشد ضمن توضيح مفاهيم قرآني استضعاف و استكبار در قرآن كريم، به تحليل جامعهشناختي استضعاف و استكبار از منظر قرآن كريم بپردازد و ارتباط اين مباحث را با آموزه مهدويت اسلامي به بحث بگذارد.
1. مفهوم شناسي استضعاف و مفاهيم مشابه
استضعاف از ماده «ضعف» است. اين ماده، در 45 آيه و در اشتقاقهاي مختلفي به كار رفته است. در مواردي چون «اضعاف»، «مضاعف» و «ضعفين»، بيانگر مقدار بيشتر ميباشد. در مواردي نيز به معناي ناتوانی انسان، از نظر جسمی يا رواني به كار رفته است؛ مانند: «خُلِقَ الإِنْسانُ ضَعيفاً». اما موضوع حايز اهميت در اين تحقيق، كاربرد ماده «ضعف» در روابط انساني است. مواردي چون «ضَعِيف»، «ضَعْفاً» و اشتقاقات «استضعاف» همگي از اين قبيل هستند. در اين موارد، كساني كه به دلایلی برتري يافتهاند، با ضعيف قرار دادن ديگران، در صدد دستيابي به اهداف خويش هستند. در اين معنا، استضعاف با استكبار رابطه مستقيم مييابد. گروهي كه در صدد به ضعف كشانيدن ديگران بر ميآيند، استكبار ميورزند و كساني كه به ضعف كشيده ميشوند، مستضعف هستند. اين رابطه اجتماعي، در شكلهاي مختلفي در عرصه اجتماعي تحقق مييابد. در قرآن كريم، برخي از اين موارد مطرح شده است. يكي از اين موارد كاربرد استضعاف در مورد ظلم است. چه ظلم از جانب ديگران، مثل: (رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها)1 و چه ظلم بر نفس خويش: (إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِي الأَرْضِ)2 در مواردي نيز استضعاف، فقط بيانگر عدم دسترسي به امكانات لازم ميباشد؛ مثل: (إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً)3.
در جایی نيز استضعاف با اعمال مشخصي از جانب ظالمان بيان شده است. نمونهاي از آن را در داستان هارون و سامري مييابيم. هارون در توضيح وضعيت خويش به حضرت موسي علیه السلام عرض کرد: (قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَ كادُوا يَقْتُلُونَني فَلا تُشْمِتْ بِيَ الأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْني مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ).4 در حادترين مورد تصريح شده در باب استضعاف، قرآن به گزارش عملكرد فرعون و هامان ميپردازد. (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبَّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ).5 قتل پسران و زنده نگه داشتن زنان، از مصاديق بارز استضعاف ميباشد.
كاربردهاي واژه استكبار در قرآن كريم نيز مهم است. مشتقات مختلف استكبار 25 بار در قرآن به كار رفته است. در قرآن، سرآغاز استكبار به ابليس نسبت داده شده است: (إِلاَّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ).6 اين امر در آيات ديگر چهار بار تكرار شده است. در سورۀ صاد پس از ذكر داستان دستور خداوند به ملائكه براي سجده بر آدم، خداوند از شيطان علت عدم سجده و استكبار وي را ميپرسد. شيطان در پاسخ، به برتري خلقت خويش بر آدم اشاره ميكند: (قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ( قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ)7. علامه طباطبايي، ريشه استكبار شيطان را برابر خداوند، انكار مالكيت مطلق خداوند از جانب شيطان دانسته است:
....برگشت اين حرف، به اين است كه ابليس، اطلاق مالكيت خدا و حكمت او را قبول نداشته و اين، همان اصل و ريشهاى است كه تمام گناهان و عصيانها از آن سرچشمه مىگيرد؛ چون معصيت، وقتى سرمىزند كه صاحبش از حكم عبوديت خداى تعالى و مملوكيت خودش براى او خارج شود و از اين كه ترك معصيت، بهتر از ارتكاب آن است، اعراض كند و اين، همان انكار مالكيت مطلقه خدا و نيز انكار حكمت او است.8
شيطان، جنود خويش را نيز با خود در اين استكبار همراه کرده است؛ از اين رو كساني نيز كه روي زمين استكبار ميكنند، پيروان شيطان هستند. فرعون، نمونهاي از اين مستكبران است: (وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ)9.
چنان كه از اين آيه برميآيد، مستكبران، منكر معاد هستند.
در قرآن كريم واژههاي ديگري نيز، در معنايي نزديك به استكبار و استعمار به كار رفتهاند. واژههاي علو و طغيان از اين قبيلاند. ماده «علو» در قرآن70 بار به كار رفته است كه دوازده مورد آن دربارۀ رابطه انساني است. مواردي از اين آيات به برتري مؤمنان بر كافران اشاره دارد: (وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ)10.
در موارد مذموم، علو به ابليس و مستكبراني چون فرعون نسبت داده شده است: (إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفينَ).11
ريشه «طغي» يا «طغو» نيز در قرآن 39 بار به كار رفته است. معروفترين اين مشتقات، طغيان و طاغوت است. طاغوت، هشت بار در قرآن كريم آمده و مراد از آن، خدايان دروغين و مردمان متجاوز و طاغى است؛ مثل: (يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ)12. و مثل (فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى...)13.
طاغوت در اصل، مصدر است و قبل از اعلال، طَغيوت (به فتح طا) بود؛ مثل رغبوت، رهبوت، رحموت، سپس «ياء» با «غين» جا به جا شد و به واسطۀ متحرک بودن و مفتوح بودن حرف پیش از آن، به الف تبدیل شد. دليل مصدريّت آن، این است که آن را برای مفرد و جمع میتوان به کار برد.14 پس طاغوت «مصدر» است؛ ولى به جاى فاعل، يعنى «طاغی» به كار ميرود. راغب ميگويد:
طاغوت، عبارت است از هر متجاوز و هر معبود جز خداى و در واحد و جمع به کار میرود. در آيۀ (فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ) آن را شيطان، كاهن، ساحر، طاغيان انس و جنّ، بتها، هر معبود دروغين گفتهاند.
قول اول از امام صادق علیه السلام نيز روایت شده است و نيز در آيه، به معناى جمع است.15
2. مستضعفان چه كساني هستند؟
مصاديق مستضعف در جامعه چه كساني هستند؟ اين سؤالي است كه پاسخ آن در بحث استضعاف، حايز اهميت است. از نظر لغوي، از ماده «ضعف» بوده و در باب ثلاثي مزيدِ استفعال صرف شده است. راغب معتقد است: «اسْتَضْعَفْتُهُ، يعني وجدتُهُ ضَعِيفاً». در مجمع البحرين آمده است: «استضعف الشيء: عدّه ضعيفا».16 در لسان العرب آمده است: «اسْتَضْعَفْتُه بمعنى الذي يَتَضَعَّفُه الناس و يَتَجَبَّرُون عليه في الدنيا للفقر و رَثاثَةِ الحال»17.
چنان كه از معاني لغوي اين واژه بر ميآيد، استضعاف بيانگر حالت ضعيف قرار دادن كسي ميباشد. اين امر از طريق تضعيف موقعيت يا توانايي فراهم ميشود. تضعيف موقعيت، بيانگر حاشيه راني است؛ از اين جهت كساني كه ميبايست در مصدر و كانون امور قرار داشته باشند، به حاشيه رانده شده، اجازه تأثيرگذاري و نقش آفريني نمييابند.
در منابع اسلامي، مستضعف معاني مختلفي يافته است. برخي روايات، با تمركز بر گزارش قرآن دربارۀ گفت و گوي مستضعفان با مستكبران در دوزخ، مستضعف را كساني دانستهاند كه دسترسي به حقايق ديني نداشتهاند. در سورۀ نساء برخي اهل دوزخ، عذر خود را مستضعف بودن ميخوانند: (إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِي الْأَرْضِ).
. اين ادعا از جانب فرشتگان مرگ پذيرفته نميشود؛ زيرا زمين خداوند وسيع بوده امكان مهاجرت وجود داشته است: (قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيراً)18.
چنين افرادي در واقع مستضعف نبوده و عذر آنها پذيرفته نميشود.
در آيه بعد، خداوند مستضعفان واقعي را معرفي مينمايد. شاخص مستضعفان واقعي آن است كه چارهاي ندارند: (إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لايَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً).
علامه طباطبايي در تفسير اين آيات، مستضعفان را چنين تعريف كرده است:
كسى که نتواند محذورى را كه مبتلاى بدان است، دفع كند. اين معنا، همان طور كه شامل مستضعفين مورد بحث مىشود كه در سرزمينى قرار گرفتهاند كه اكثريت و قدرت در آن جا به دست كفار است و چون عالمى دينى نيست كه معارف دين را از او بياموزند، يا محيط كفر و ترس از شكنجههاى طاقتفرساى كفار اجازه نمىدهد به آن معارف عمل كنند و از سوى ديگر، قدرت بيرون آمدن از آن جا و رفتن به محيط اسلام را هم ندارند، يا به سبب اين كه فكرشان كوتاه است، يا گرفتار بيمارى و يا نقص بدنى و يا فقر مالى و يا موانع ديگرند، همچنين شامل كسى هم مىشود كه اصلاً ذهنش به اين مطلب كه دينى هست و معارف دينى ثابتى وجود دارد و بايد آن معارف را آموخته، مورد عمل قرار داد منتقل نمىشود؛ هر چند اين شخص، عنادى با حق ندارد و اگر حق به گوشش برسد، به هيچ وجه از قبول آن استكبار نمىورزد؛ بلكه اگر حقانيت مطلبى برايش روشن شود، آن را پيروى مىكند؛ ليكن حق برايش روشن نشده و عوامل مختلفى دست به دست هم داده و نگذاشته است اين شخص به دين حق بگرايد.19
درروايات اهل بيت علیهم السلام، مصداق چنين كساني زنان، كودكان و افراد جاهل دانسته شدهاند. مرحوم كليني در كافي در كتاب الايمان و الكفر در باب «المستضعف» به ذكر دوازده روايت در معناي مستعضفين پرداخته است. در حديث نخست اين باب، از زراره روايت كرده است كه گفت:
من از امام باقر ابى جعفر علیه السلام از معناى عنوان مستضعف پرسيدم، فرمود: «مستضعف كسى است كه چارهاى جز كافر شدن ندارد و كافر مىشود چون راهى به سوى ايمان ندارد. نه مىتواند ايمان بياورد، و نه مىتواند كافر شود. يكى از مستضعفين، كودكانند. و يكى ديگر مردان و زنانى هستند كه عقلشان مثل عقل كودكان است و قلم تكليف از آنها برداشته شده است».20
در حديثي ديگر، صاحب تفسير عياشي از حمران روايت كرده كه گفت:
از امام صادق علیه السلام، از كلام خداى عز و جل پرسيدم كه مىفرمايد: «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ» فرمود: «مستضعفين، عبارتند از كسانى كه تحت ولايت اسلام قرار دارند». پرسيدم: «كدام ولايت؟» فرمود: «آگاه باش كه منظور از اين ولايت، ولايت در دين نيست؛ بلكه منظور ولايت در نكاح و ارث بردن از يكديگر و مخالطت است».21
طبق تقرير علامه طباطبايي، در قرآن كريم، طوايف گوناگوني در جامعه مطرح شده است: طائفه اول، خود سه قسم هستند: اول، مجاهدين فى سبيل اللَّه هستند كه در خانه ايمان قرار دارند و با اموال و جان خود، در راه خدا جهاد مىكنند؛ دوم، قاعدين هستند كه بدون عذر موجه و فقط برای اين كه سربازانى به اندازۀ كفايت وجود دارد، از رفتن به جهاد خوددارى كردهاند؛ سوم، آنهايى هستند كه با عذر موجه تخلف كردهاند و خداوند، به همه اينها وعده خوب داده؛ ولى در عين حال، مجاهدين را از نظر درجه، برتر از قاعدين دانسته است.
طائفه دوم، آنهايى هستند كه در دار شرك اقامت گزيده، هنوز مهاجرت نكردهاند. اينها نيز دو قسمند: يكى آنهايى كه در مهاجرت نكردن، به خود ستم كردهاند؛ به اين معنا كه مىتوانستند مهاجرت كنند، ولى سهلانگارى كردند. اينها مأوايشان جهنم است كه جايگاه بسيار بدى است؛ دوم، آنهايى هستند كه به خود ستم نكردهاند؛ چون ماندنشان در دار شرك، از ناتوانى و استضعافشان بوده است: (لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً) اين طايفه اميد آن دارند كه خداى تعالى از آنان در گذرد.
طايفه سوم، كسانى هستند كه مستضعف نبوده، از شهر و خانه خود خارج شدند. به سوى خدا و رسول او صل الله علیه و آله و سلم مهاجرت كردند و در دار هجرت مرگشان رسيد. چنين كسانى، اجرشان بر عهده خداى بلند مرتبه است. قرآن كريم، چنين اعتذاري را از آنها نپذيرفته، آنان را ظالم بر انفس خويش معرفي كرده است.22
از نظر قرآن، طايفه سوم، در واقع مستضعف نيستند؛ زيرا امكان فراتر رفتن از زمينه اجتماعي موجود، به طور کامل فراهم است. زمين، به اندازه كافي وسيع است و با مهاجرت، امكان در هم شكستن تأثيرات ساختارهاي اجتماعي نامطلوب فراهم ميشود. البته اين حكم، همگاني نيست و برخي از مستضعفان از چنين امكاني برخوردار نيستند؛ از اين رو قرآن، بين مستضعفان واقعي و غير واقعي فرق ميگذارد. آيه قبل، ناظر به كساني است كه استضعاف غيرواقعي داشتند. معيار واقعي بودن يا نبودن استضعاف را بايد در امكان تغيير موقعيت و زمينه اجتماعي از راه مهاجرت جست و جو كرد. كساني كه از امكان تغيير محل و مكان برخوردارند و ميتواند از اين طريق، مكانيسم استكبار و استضعاف را در هم شكنند، مستضعف غير واقعي هستند و از اين منظر، عذرخواهی آنها قابل پذيرش نيست. اما كساني كه مستضعف واقعي هستند، چنين امكاني براي آنها فراهم نيست؛ بدين سبب است که در آيات بعد، احكام خاص اين گروه مطرح شده و از توبيخ قرآني استثنا شدهاند:
(إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً).
همان گونه كه علامه طباطبايي در تفسير خويش به خوبي توضيح داده است، حيله، وسيله و فرايندي براي مانع شدن و جدایی بين سبب و مسبب است. مستضعفان واقعي از چنين حيله و وسيلهاي برخوردار نيستند.
در تقريري ديگر، مستضعفان لزوماً، ناآگاهان از حقيقت يا ضعيفان از هجرت نيستند. در برخي روايات، استضعاف معنا و مصاديق متفاوتي یافته است. صاحب تفسير نور الثقلين به نقل از كتاب معاني الاخبار از مفضل بن عمر روايت كرده است كه امام صادق علیه السلام ميفرمود:
همانا پيامبر اسلام صل الله علیه و آله و سلم، نگاهي به علي، حسن و حسين انداخت و گريست و فرمود: همان شما پس از من مستضعفين هستيد». مفضل از امام صادق علیه السلام پرسيد: «مراد رسول الله چيست؟» فرمود: «يعني شما امامان پس از من هستيد كه قرآن از حاكميت آنها خبر داده است: (وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ). پس اين آيه، تا قيامت در حق ما جاري است.23
در حديثي ديگر، شيخ طوسي در كتاب الغيبه، حديثي را به سند خويش از حضرت علي علیه السلام نقل كرده است كه بر اساس آن، حضرت فرمود:
مستضعفاني كه در سوره قصص، ائمه معرفي شدهاند، آل محمد هستند. خداوند مهدي را از ايشان بر خواهد انگيخت و آنها را عزت بخشيده، دشمنانشان را خوار خواهد كرد.24
بدين سبب است كه از كلمات قصار حضرت علي علیه السلام در نهج البلاغه نقل شده است كه آن حضرت به همان آيه تمسك کرده و فرمود: دنيا بعد از همه سركشىهايش سرانجام زير بار ما خواهد کرد؛ و رو به ما خواهد نمود همانند شترى كه در آغاز، بچه خود را شير نمىدهد و لگدپرانى مىكند و سرانجام به وى ميل و عطوفت مىكند.25
از مجموع رواياتي كه در باب معرفي مستضعفان به دست ما رسيده است، چنين برميآيد كه به لحاظ فقهي و كلامي، مستضعفان صرفاً كساني هستند كه به دليل شرايط خاص اجتماعي و وضعيتي كه از سوي مستكبران فراهم شده است، توانايي دستيابي به حقيقت را ندارند، يا در صورت دستيابي به آن، امكان هجرت براي آنها فراهم نيست. چنين معنايي، معناي ظاهري مستضعف است؛ اما معناي عميق آن را بايد در سير تاريخ صدر اسلام و وضعيت اهل بيت جست و جو کنيم. فرايند استضعاف و استكبار، موجب حاشيهراني مظهر حق يعني، اهل بيت شد و باطل توانست با ايادي خويش، به طور موقت، خود را بر امور مسلط کند؛ از اين رو، وعده الهي شامل حال اهل بيت شده، و طبق آنچه از معناي عميق مستضعف برميآيد، همان به حاشيه رانده شدگان، حاكمان روي زمين خواهند گرديد.
3. استضعاف و روابط قدرت در جامعه
استضعاف و استكبار، بيانگر نوعي رابطه اجتماعي است كه در آن، قدرت اجتماعي اعمال ميگردد؛ از اين رو لازم است استضعاف را در رابطه قدرت بررسي کنیم. قدرت، يكي از مفاهيم بنيادين علم سياست است. تلقيهاي مختلفي از اين مفهوم ارائه شده است. شايد بتوان جامعترين تلقيها را از قدرت، در چهار سطح نشان داد. قدرت همواره داراي دو طرف ميباشد: عامل قدرت و كس يا كساني كه مورد اعمال قدرت قرار ميگيرند. گاه قدرت يك طرفه و گاه دو سويه و تعاملي است. استيون لوكس تعاريف و نگرشهاي موجود به قدرت را در سه ديدگاه تك بعدي، دو بعدي و سه بعدي طبقه بندي كرده است.26 با گسترش مطالعات قدرت، برخي، از ديدگاه چهارم يا قدرت چند بعدي سخن گفتهاند.27 قدرت، در چهره نخست صرفاً به امور انضمامي و قابل مشاهده متمركز است. رابرت دال از نظريهپردازان اين چهره قدرت در تعريف قدرت معتقد است:
روابط قدرت، مستلزم تلاش موفقيت آميز «الف» براي وادار كردن «ب» به كاري است كه در غير اين صورت انجام نميداد.28
چنان كه از اين تعريف برميآيد، قدرت در اين نگاه، متضمن تمركز بر رفتار در موقعيتهاي تصميمگيري دربارۀ مسائلي است كه در آن، ستيز آشكار وجود دارد. قدرت در چهره دوم، تنها به قدرت، در تصميمات انضمامي و آشكار ب تحت تأثير الف محدود نميشود؛ بلكه در اين رويكرد، قدرت شامل مواردي ميشود كه «الف» با بهرهگيري از توان خويش شرايطي را فراهم ميسازد كه حوزه تصميم و اختيارات «ب» را محدود ساخته، از فعاليتهايي كه در راستاي ارزشها و خواستهاي «الف» نباشد، منع ميشود. شاخصه چهره دوم قدرت، عدم تصميم گيري است؛ يعني اعمال قدرت از جانب «الف» مانع تصميم ايجابي و مشهود از جانب «ب» ميشود؛ در حالي كه در چهره نخست، صرفاً شامل مواردی میشد مواردي كه «ب» مطابق نظر «الف» تصميم آشكاري در رفتار خويش ميگرفت. گاه در مطالعات سياسي، از قدرت چهره دوم، به اقتدار، تعبير ميشود. اقتدار، وضعيت تثبيتيافته و پذيرفتهشده قدرت است. شاخصه برجسته مفهوم اقتدار نسبت به قدرت، آن است كه در اقتدار، لزوماً نيازي به كار برد قدرت آشكار و قهري نيست. فرآيندهاي نهادينه شده و پذيرفته شده سياسي ـ اجتماعي، اطاعت «ب» را در پي دارد.
در چهره سوم قدرت -كه لوكس آن را معرفي كرده است ـ بر مفهوم محوري ستيز پنهان و تضاد منافع كنشگران اجتماعي در عرصه پنهان واقعيتها تمركز ميشود. همچنين اين ديدگاه، لزوماً، قدرت را رفتار آشكار كنشگران اجتماعي جست و جو نميكند و به نقد رفتارگرايي، يعني تمركز بر مطالعه رفتارها در مطالعات اجتماعي ميپردازد. از اين منظر، قدرت لزوماً به رفتار آشكار كنشگران، محدود نيست؛ بلكه شرايطي را نيز كه در آن، كليت ساخت اجتماعي موجب جهتدهي به انسانها ميشود، در بر ميگيرد. اين، بدين معنا است كه فاعل قدرت، خود را پنهان کرده و طرف متوجه اعمال قدرت از جانب وي نميشود. اين امر، در مواردي كه قدرت در روابط اجتماعي پيچيده ميشود و كنشگران، احساسي از اعمال قدرت از منشأ قدرت ندارند، صدق ميكند. لوكس، خود قدرت را چنين تعريف كرده است: