**اسوه های صبر**

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
جیب پیراهنی آغشته به خون را گشتند
نامه ای را که به مقصد نرسید آوردند
نامه مثل جگر تشنه ی تو سوخته بود
قفل آن باز نشد هرچه کلید آوردند
مادرت گفت کبوتر شده ای ، میدانست
آسمان را به هوای تو پدید آوردند
لحظه ی رفتن تو خوب به یادش مانده
آب و آیینه و قرآن مجید آوردند


جا نماز متبرک شده اش را آنروز

با گلی سرخ که از باغچه چید آوردند
وقت رفتن تو خودت روضه ی اکبر خواندی
کوچه ابری شد و باران شدید آوردند
سالها بعد تو از راه رسیدی اما...
خوب شد مادرت آنروز ندید آوردند...
پیکری را که به شش ماهگی ات میمانست
پیکری را که به قنداق سفید آوردند
حتم دارم که خود حضرت زهرا هم بود
روزهایی که به این شهر شهیدآوردند....
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"



گرم است……….. خیلی !


راستش را بخواهی تحملش سخت است …..


اما میدانی گرماي چادرم را چگونه صبوری میکنم ؟؟؟؟؟؟
وقتی به یاد می آورم چادرم برای تو آرامش روح می آورد صبور میشوم !
نه ! …… نه ! خیال نکن منتی هست! منتی نیست !



.

.

. اما تو را به خدا……!

تو هم مواظب نگاهت باش تا هوا گرم تر نشود !

من به غیرت مردان سرزمینم ایمان دارم .


12c341_6ef9.jpg

 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"


مادر گفت: نــــــرو، بمان!

دلم مےخواهد پسرم عصاے دستـم باشد ....

گفت: هر چـﮧ تو بگویے فقط یك سوال!

میخواهے پسرت عصاے این دنیایت باشد یا آن دنـــــیا؟

مادرش چیزے نگفت

و با اشك بدرقـﮧ اش كرد ...
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
میدانم کسے هنوز چشم به راه آمدنت هست


در گوشه اے از این کشور پهناور میدانم مادرے هنوز هر روز خانه اش


را آب و جارو میکند که شاید فرزندش از سفر بازگردد


پدری قد خمیده هر روز چشمانش به در دوخته


که شاید روزے قامت رشید پسرش را در آن ببیند


اگر روزے یک ساعت دیر به خانه بیایم مادرم خیلے بے تاب میشود

و حالش را هیچ کس نمیتواند درک کند ...


حالا پدر و مادرے 28 سال از فرزندشان بے خبرند ....


دلتنگے پسر 15 ساله اش گاهے باعث میشود چشمان مادر بارانے شود


خوب مادر است ...


آرزوها داشت برایش ...

با خود میگوید خدا پسرم را بین بنده هایش گلچین کرد ...


آن هم گمنام و مفقود الاثر , اینجاست که کمی آرام میشود ...


اشک چشمانش را پاک میکند ...


چون مے داند هیچ فرزندی طاقت دیدن اشک هاے مادرش را ندارد ...
 
بالا