علماي بزرگي كه وارد فرهنگ مهدويت و انتظار شدند و بي سروصدا به نتايج عالي رسيدند، به دليل فهم درست انتظار بود يعني به اين معرفت رسيدند كه محال است خداي حكيم نسبت به زندگي بشر در زمين، زيباترين برنامه ريزي را نكرده باشد، و زيباترين برنامه عبارت است از حاكميت اسلام از طريق امامي كه قلب او همان اسلام و قرآن باشد، و با چنين افق فكري، هيچكدام از حيله هاي حاكمان ظالم، علماء را به خود جلب نكرد، چون دغدغه آنها دغدغه ديگري بود و چشم و دل آنها به جاي ديگر افتاده بود.
كساني كه دنيا را با همين حاكمان فرهنگِ غير ديني پذيرفتند، الگويشان، حاكمانشان شد، زيرا «اَلنّاسُ عَلَي دِينِ مُلُوكِهِم»؛ مردم در دين و روش حاكمانشان هستند، و ارزشهاي تبليغ شده توسط دستگاه حاكم، زندگي آنها را شكل ميدهد و در نتيجه به پستي در اين دنيا راضي ميشوند، اينها ديگر نقطه كمالي پيدا نميكنند تا در راستاي رسيدن به آن برنامه ريزي كنند، اينها در واقع درهاي كمال را به روي خود بسته اند.
در نقطة مقابلِ اين نوع زندگي، زندگي كسي است كه در فرهنگ انتظار وارد ميشود و ديگر وضع موجود جهانِ ظلمت نميتواند او را فريب دهد و در نتيجه افق زندگي خود را يك افق واقعي انتخاب ميكند كه هم عقلي و علمي است و هم روايي و قرآني است، و لذا با جدّيت براي رسيدن به آن افق، نسبت به آن زندگي در نشاط و اميدواري است. مثل كسي كه هم تشنگي خود را ميشناسد و هم متوجه وجود آب است، چنين انساني گرفتار تشنگي مبهم و آزاردهنده نخواهد بود، پس بايد با همّت خودتان ظهور مقدس حضرت را نزديك كنيد.