منشاء دین یا ادیان..................

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
دین، در معناى خاص آن، پدیده‏اى الهى و آسمانى است و فاعل‏و پدید آورنده آن خداوند است، لذادین خدا سرچشمه اش فطرت خود بشر است و هر فطرتی آن را می پذیرد و قوه ممیزه بشری اگر آن را درک کند، در برابرش خاضع میگردد.

به همین دلیل است که دانشمندان مسلمان اذعان می کنند که دین و دیانت ورزی امری فطری و در ذات و نهاد انسان است.

خدا به عنوان پایه و اساس و محور دین نیز امری فطری و ذاتی بشر است.
بشر فطرتا رو به سوی خدا دارد، چنانکه خداوند متعال می فرماید: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها، لاتبدیل لخلق الله، ذلک دین القیم، ولکن اکثر الناس لایعلمون (روم،30)» بنابراین دین فطری بشر است و چیزی که با خلقت بشر در آب و گل او آمیخته بوده، فطرت بشر آنرا رد نمی کند.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Ali

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
نقش بشر در این باره، عبارت است از پذیرش دین و شناخت آن و عمل به مفاهیم و تعالیم آن. خود خداوند نیز در آیه میگوید: روی قلب خود را بدون هیچ انحرافی بسوی دین کن که فطرت خدائی همین است، فطرتی که خدا مردم را بر آن فطرت بیافرید، و خلق خدا در این درک و فطرت مختلف نیستند، دین صحیح هم همان دینی است که از این فطرت سرچشمه گرفته، اما بیشتر مردم نمی دانند چون حقایق دین را از آنان پنهان کردند.
در احادیث متعددی که در تفسیر این آیه آمده ، تصریح شده که این فطرت ، فطرت توحید و خداشناسی است( توحید صدوق، صص 331-328).


بنابراین ادیان الهی از مبدأ حقیقت سرچشمه میگیرند و مقررات آنها صد در صد منطبق بر حقیقت و واقعیت است ، از اینرو مقررات دینی که متکی به حقایق مسلمه است خود به خود ایجاب میکند که برای آنها منشأ الهی وجود داشته باشد ، لذا مقنن اصلی در ادیان الهی فقط ذات پروردگار جهانیان است که تمام آفرینش در یدقدرت اوست و او خالق و مالک همه چیز است .

از این جهت خداوند هدایت و رهبری هر چیزی را در سیر تکامل آن چیز به خود نسبت میدهد و می فرماید :
«الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی، طه،50» خدائی که به هر چیزی آفرینش مخصوص به او را داد و سپس از آن به سوی هدف زندگی و آفرینش راهنمایی کرد.
بنابراین از نظر اسلام منشأ دین خداست و متناسب با فطرت بشر میباشد. لذا ادیان منشأ الهی دارند و بر اساس فطرت بشری می باشندودر طول تاریخ بشر، دین از زندگى او جدا نبوده است و دین‏ریشه‏دارترین عامل در فرهنگ بشرى است.
همانکه مولوی علیه الرحمه مینویسد:
این همه آوازها از شه بود گر چه از حلقوم عبدالله بود
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
نظر علامه طباطبایی

علامه طباطبائی می نویسد:

تأمل در این موضوع که اعتقاد به خدا همیشه در میان بشر بوده است موجب طرح این سؤال می شود که علت پیدایش مفاهیم دینی که در رأس آنها مفهوم خدا قرار دارد چیست؟
وی پاسخ میدهد که انسان به حسب فطرت خویش حقیقت جو است، همیشه در جستجوی حق و پیرو حق است. او این میل را از کسی یاد نگرفته است و اگر گاهی زیر بار حق نمی رود به دلیل گرفتاری به خطا و اشتباه است (خلاصه تعالیم اسلام، 35).

انسان با فطرت الهی خود با مشاهده هر پدیده و حادثه ای، علت و سبب پیدایش آن را جستجو میکند، همین کنجکاوی و بحث از علل و اسباب او را وا می دارد که درباره پیدایش جهان آفرینش و نظام شگفت انگیز آن کنجکاوی نماید. از این طریق است که انسان دلایل فراوانی بر وجود خدا و آفریننده جهان می یابد.


به اعتقاد وی از آنجا که مفاهیم خدا و دین با طبیعت عقلانی و منطقی بشر و همچنین با تمایلات فطری و ذاتی او ارتباط دارد. جستجوی علل روانی و خاص و یا اجتماعی برای آنها درست نیست. کسانی که عوامل روانی و یا اجتماعی را منشأ دین و مفاهیم دین و توجه بشر به خدا دانسته اند قبلاً چنین فرض کرده اند که عامل عقلانی و منطقی یا تمایل فطری و ذاتی در کار نبوده است (اصول فلسفه، ج 5، ص3).


به نظر او، چون بشر از قدیمی ترین ایام به مفهوم علیت و معلولیت پی برده است، همین امر او را متوجه مبدأ کل کرده است . به علاوه مشاهده نظامهای حیرت آور جهان از همان آغاز، او رابه این اندیشه سوق داده است که این جهان منظم آفریننده دانا و توانایی داشته است.


وی به استناد به آیه 87 سوره زخرف و آیه 25 سوره لقمان می گوید: تأمل در این مطلب که اعتقاد به خدا همیشه در میان بشر بوده ، روشن می کند که خدا شناسی فطری انسان است و بشر با فطرت خدادادی خود خدایی برای آفرینش جهان اثبات میکند (خلاصه تعالیم اسلام ، ص 32) .
او در تفسیر آیه 30 سوره روم نیز دین را فطری بشری دانسته و می گوید: به حکم عقل باید دین که همان اصول، سنن و قوانین عملی است که سعادت واقعی انسان را ضمانت میکند، از احتیاجات و اقتضا آت خلقت انسان منشأ گرفته باشد (المیزان، ج 31، ص309) .
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
وی راجع به تفسیر همین آیه می گوید: دین فطری بشر است و چیزی که با خلقت بشر در آب و گل او آمیخته بوده فطرت بشر آنرا رد نمی کند. در این آیه خداوند میان فطری بودن دین و جهل انسانها جمع کرده از یک سو فرموده است، دین خدا فطری بشر است و از یک سو فرموده بیشتر مردم نمی دانند . چرا که به نظر ما حقایق دین را از آنها پنهان نموده اند.
چنانکه به این مسئله در آیه 213 سوره بقره نیز اشاره میکند و می فرماید: با انبیاء کتاب فرستادیم به حق، تا میان مردم در آنچه اختلاف می کنند حکم کنند و مردم در آن کتاب اختلاف نکردند، مگر همانهایی که کتاب به سویشان آمده بود و باز اختلاف نکردند مگر بعد از آنکه ادله ای روشن در حقاینت کتاب برایشان آمد و علت این اختلافشان مخالفت هایی بود که در بین خود داشتند.


علامه می فرماید : این آیه می فهماند که اختلاف در مطالب کتاب، ناشی از ستمگری علمایی بود که حامل علم به آن کتاب بودند و نتیجه می گیرد: پس اختلاف های دینی و انحراف از جاده صواب معلول ستمکاری علماء بوده که مطالب کتاب را برای مردم نگفتند و یا اگر گفتند تأویلش کردند، و یا در آن دست انداخته تحریفش نمودند.

حتی در روز قیامت هم خداوند متعال این ظلم علما را اعلام می دارد در آیه 45 و 44 سوره اعراف. (المیزان، ج 1، ص586). وی آیه 172 سوره اعراف را نیز مؤید فطری بودن خداپرستی میداند (المیزان ، ج 16، ص 231-191) .

او در عین حال که عقل و وجدان (فطرت) انسان را منشأ پیدایش دین و توجه انسان به خدا میداند ، نقش جامعه را در ظهور دین نادیده نمی گیرد. وی معتقد است که اصل اجتماعی بودن انسان احتیاج به بحث ندارد، زیرا هر فرد انسانی فطرتاً اجتماعی است (مجموعه و مسائل ، ص28) .

و می نویسد: زندگی اجتماعی امری است که انسان با فهم خدادادی خود به آن روی می آورد.(خلاصه تعالیم اسلام، ص14) .

وی در تفسیر آیات 213 بقره و 20 سوره یونس می فرماید: آنچه از این آیات استفاده می گردد ، این است که دین و جامعه رابطه دارند ولی جامعه علت ایجاد دین نیست علت پیدایش دین، خداست و با اینکه رابطه نخست آن دین با فطرت الهی انسان است اما برای ظهورش نیازمند به جامعه میباشد.
به نظر علامه این آیات می خواهند علت تشریع اصل دین و مکلف ساختن انسان به آن را بیان کنند که دین برای حل اختلافات ناشی از زندگی اجتماعی آمده است.
لذا از نظر طباطبائی جامعه هر چند در پیدایش دین تأثیر داشته است، اما هیچ گاه علت پیدایش آن نبوده بلکه تنها محل ظهور دین بوده است، علت پیدایش دین، خداست.
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
علامه طباطبائی دین را در ارتباط با ماورای طبیعت تعریف نموده و آن را باور داشت ها و دستورهای علمی و اخلاقی میداند که پیامبران از طرف خداوند برای راهنمایی و هدایت بشر آورده اند.
وی بر آن است که مفاهیم خدا و دین با طبیعت عقلانی و منطقی بشر و همچنین با تمایلات فطری و ذاتی او ارتباط دارد، تأمل در این مطلب که اعتقاد به خدا همیشه در میان بشر بوده است روشن میکند که خداشناسی، فطری انسان است .

از این روی عقل را زیر بنای دین و تعقل را شیوه تحصیل آن میداند. به نظر وی رابطه نخست دین با فطرت الهی انسان است اما برای ظهورش نیازمند به جامعه میباشد. وی معتقد است انسان از آن جهت که انسان است و از نیازها و غرایز و فطریاتی برخوردار است هرگز نمیتواند بدون ایجاد به خدا زندگی کند. از این رو، وی جستجوی خداوند را نتیجه ضروری ساختمان روانی انسان میداند که به صورت اسلام متجلی می شود و در همه کتابهای آسمانی مطرح بوده است.

نظریه علامه طباطبائی، مبتنی بر نظام انسان شناسی ایشان بوده و دارای پیش فرضهایی زیر میباشد. همه انسانها در انسانیت با یکدیگر مشترکند، انسانها دارای فطرت هستند، انسانها دارای نیازهای ثابت هستند.

اگر دین را به عنوان آنچه از ناحیه پیامبران بر مردم عرضه می شود، بداینم یعنی روش مخصوص در زندگی که صلاح دنیا را به گونه ای که موافق کمال اخروی و حیات دائمی باشد ، تأمین مینماید، معلوم است که منشأ دین وحی است (المیزان، ج 2، ص 187) .
اما آنچه پیامبران آورده اند چیزی است که اقتضای آن در سرشت و ذات انسان هست یعنی طلب، خواست و جستجوی آن در طبیعت و ذات انسان هست. در انسان فطرتی (تقاضایی) وجود دارد که بعثت پیامبران پاسخگویی به آن تقاضا است.
در واقع، آنچه که بشر به حسب سرشت خودش در جستجوی آن بوده است، پیامبران آن را بر او عرضه داشته اند. این همان فطرت است . از این رو، وی ضمن اثبات ضرورت این بر اساس کمال جویی و زندگی اجتماعی داشتن، به استناد به آیات قرآن، نظیر آیه 30 سوره دوم و آیات 172و 173 سورة اعراف به فطری بودن دین تأکید می ورزد.

از نظر علامه سنت تشریع مبتنی بر سنت تکوین است . در عالم تکوین نیز هر موجودی دارای هدفی است که به سوی آن در حرکت است. نوع انسان هم دارای غرضی است که باید جای مسیری خاص به آن برسد. این مسیر خاص را دین تعیین میکند. از این رو، فطری بودن دین به معنای مطابق بودن آن با نظام خلقت است (المیزان، ج 16، 182) .


البته در همین کتاب تفسیر المیزان بیان می کنند که: از نظر فلاسفه‏ى‏الهى و روان شناسان دین‏باور، سرچشمه‏ى دین‏گرایى انسان، عقل و فطرت او است;زیرا، بشر در نخستین مراحل آگاهى خویش، از واقعیت ‏خود و اشیاى پیرامون خودآگاه مى‏شود و رابطه‏ى خود را با اشیا و رابطه‏ى فى ‏مابین اشیا را درک مى‏کند و این‏ادراک اندیشه‏ى نیازمندى عمومى واقعیت‏هایى را که شناخته است، پدید مى‏آورد وازاین رهگذر، ذهن او متوجه موجودى مى‏شود که برآورنده‏ى نیاز سایر موجودات است (المیزان، ج‏8، ص‏349) .
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
نظر استاد مطهری

استاد مطهری نیز همین نظر علامه طباطبایی را تأیید می کند و به فطری بودن دین تأکید می ورزد و می فرماید:

دین از اول تا آخر جهان یکی است و وابستگی با فطرت و سرشت بشر دارد (ختم نبوت، ص 16-17) .

یا در جای دیگری می نویسد: یکی دیگر از جهاتی که نشانه هماهنگی تعالیم اسلامی با فطرت و طبیعت است و به آن امکان جاوید ماندن میدهد، رابطه علّی و معلولی احکام اسلامی با مصالح و مفاسد واقعی و درجه بندی احکام است.

در اسلام اعلام شده که احکام تابع یک سلسله مصالح و مفاسد واقعی است و اعلام شده که این مصالح و مفاسد در یک درجه نمی باشند (ختم نبوت، 62).

و نیز می گوید: رمز دیگر خاتمیت و جاودان بودن این دین، که آن نیز از هماهنگی با قوانین فطری سرچشمه می گیرد، این است که برای احتیاجات ثابت و دائم بشر، قوانین ثابت و لایتغیری در نظر گرفته و برای اوضاع و احوال متغیر وی وضع متغیری را پیشبینی کرده است (ختم نبوت ، ص 60).
و هماهنگ با قرآن مى گوید: ( فطرة الله التى فطر الناس علیها) ودین را فطری بشر می داند . بنابراین از نظر اسلام منشأ دین خداست و متناسب با فطرت بشر می باشد.
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
منشاء دین از نظر دانشمندان غربی

در مورد فطرى بودن دین دانشمندان زیادى نظر داده اند.

یکى از آنها روانشناس بسیار معروف جهانى و شاگرد فروید ، یونگ می باشد .


او مى گوید: اینکه آقاى فروید مى گوید دین از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش مى کند درست است . ولى اینکه او خیال مى کند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به تمایلات جنسى اى که بشعور باطن گریخته اند مى باشد، بى اساس است .

انسان یک روان ناخودآگاه فطرى و طبیعى دارد . روان ناخودآگاه بشر بر خلاف ادعاى فروید ، صرفا انبارى که از شعور ظاهر در آن چیزهائى ریخته شده و پر شده باشد نیست ، بعبارت دیگر شعور باطن هرگز بصورت یک ظرف خالى که فقط از شعور ظاهر چیزى بگریزد و آنجا رفته و آنرا پر کند نیست .

او مى گوید : فروید به قضیه روان ناخودآگاه خوب پى برده بود ، اما بعدا باشتباه خیال کرد که روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعور ظاهر تشکیل مى گردد . خیر , روان ناخود آگاه جزء سرشت بشر است , عناصر رانده شده مى روند آنجا و به آن ملحق مى شوند , دین جزء امورى است که در روان ناخود آگاه بشر بطور فطرى و طبیعى وجود دارد .
و دیگر روانشناس و فیلسوف معروف امریکائى ویلیام جیمز می باشد که کتابى نوشته بنام دین و روان . ایشان روى مسائل روانى مذهبى سالها مطالعه کرده , سالها افراد بیمار و غیر بیمار را مورد تجربه و آزمایش قرار داده و روى ایشان مطالعه کرده است .


وی در کتاب خود مى گوید : درست است که سرچشمه بسیارى از امیال درونى ما امور مادى طبیعى است ،ولى بسیارى از آنها هم از دنیائى ماوراى این دنیا سرچشمه مى گیرد . او همچنین مى گوید: دلیل اینکه اصولا بسیارى از کارهاى بشر با حسابهاى مادى جور در نمى آید همین است .
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
وی مى گوید : من در هر امر مذهبى همیشه نوعى وقار و صمیمیت ،وجد و لطف، محبت و ایثار مى بینم ، حالات روانى مذهبى خواصى دارد که آن خواص با هیچ حالت از حالات بشر تطبیق نمى کند .

مى گوید به همان دلیل که یک سلسله غرایز مادى ما را با این دنیا پیوند مى دهد، غرایز معنوى هم ما را با دنیاى دیگر پیوند مى دهد .

ومى نویسد:این فلسفه هائى که بشر بوجود آورده , یعنى فلسفه هاى ماوراى طبیعى بمنزله ترجمه هائیست که انسان از زبان دیگرى انجام داده باشد، یعنى اینهائى را که بشر خیال مى کند در مسائل ماوراى طبیعت با فکر و عقل خود بدان رسیده اینها در واقع نداى دل خود اوست.

قلب او و دل او با زبان دیگرى انجام داده باشد , یعنى اینهائى را که بشر خیال میکند در مسائل ماوراى طبیعت با فکر و عقل خود بدان رسیده اینها در واقع نداى دل خود اوست . قلب او و دل او با زبان دیگرى ، با نور دیگرى , با روشنائى دیگرى آنها را دریافته و بعد با زبان عقل به آنها شکل فلسفى داده است .

آلکسیس کارل جراح و فیزیولوژیست معروف فرانسوى ، صاحب کتاب، انسان موجود ناشناخته ، راجع به حقیقت دعا کتابى دارد بنام نیایش که در آن مى گوید:

دعا عالى ترین حالت مذهبى در انسان است و حقیقت آن پرواز روح بشر است بسوى خدا .

و نیز مى گوید: در وجدان انسان شعله فروزانى است که گاه و بیگاه انسان را متوجه خطاهاى خویش مى کند ، متوجه گمراهیها و کج فکریهایش مى سازد , همین شعله فروزان است که انسان را از راه کجى باز مى دارد . او مى گوید گاهى انسان در حالات معنوى خود جلال و ابهت آمرزش را احساس مى کند .
آلبرت اینشتاین فیزیسین و ریاضى دان معروف و بزرگ عصر در مقاله ای تحت عنوان مذهب و علوم ، مدعى است که احساسات موجد مذهب متفاوت است , علت گرایش به مذهب را در همه طبقات نمى توان یکسان دانست .
او مى گوید: براى یک انسان ابتدائى , ترس : ترس از مرگ , ترس از گرسنگى , ترس از جانور وحشى , ترس از مرض , ایجاد کننده زمینه مذهبى است .

فکر محدود و عدم رشد عقل انسان بدوى براى خود موجودات کم و بیش شبیهى مى سازد , این موجودات را با دست و فکر خود مى سازد و بعد از این آفریدن به این فکر مى افتد که چگونه از خشم آنها جلو بگیرد , چطور بر سر لطف شان بیاورد . اینگونه مذهب را مذهب ترس باید نامید و خدائى که در این مذهب پرستیده مى شود خداى واقعى نیست منجر به نوعى بت پرستى مى شود .
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
و می نویسد: خصیصه اجتماعى بشر نیز یکى از تبلورات مذهب است . یک فرد مى بیند پدر و مادر , خویشان و رهبران و بزرگان می میرند یک یک اطراف او را خالى مى گذارند , پس آرزوى هدایت شدن , دوست داشتن , محبوب بودن و اتکاء و امید داشتن به کسى , زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد مى کند .
به عقیده اینشتاین خدائى که ناشى از این احتیاج است نیز خداى واقعى نیست , صفاتى که براى او فرض مى شود همه صفات انسانى است , کتاب مذهبى یهودیان و همچنین انجیل این چنین خدائى را معرفى مى کنند , این مذهب نسبت به مذاهب ترس یک درجه تکامل یافته است .


آنگاه چنین مى گوید: ولى فراموش نشود که در این بین عده قلیلى از افراد و اجتماعات یافت مى شوند که یک معنى واقعى از وجود خدا را وراى این اوهام دریافته اند که واقعا داراى خصائص و مشخصات بسیار عالى و تفکرات عمیق و معقول بوده بهیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیت عقیده نیستند.

مقصودش اینست که گمان نرود در میان اجتماعاتى که آن دو نوع مذهب وجود داشته و دارد همه افراد فکرشان در باره خدا سطحى است , افرادى هم در همان جماعات یافت مى شوند که خدا را آنچنان که شایسته قدس و جلال او هست در نظر میاورند و پرستش مى نمایند .

و می نویسد : یک عقیده و مذهب ثالث بدون استثناء در ذهن همه وجود دارد , گرچه با شکل خالص و یکدست در هیچ کدام یافت نمى شود . من آن را احساس مذهبى آفرینش یا وجود مینامم .


بسیار مشکل است که این احساس را براى کسى که کاملا فاقد آن است توضیح دهم , بخصوص که در اینجا دیگر بحثى از آن خدا که به اشکال مختلفه تظاهر مى کند نیست . در این مذهب , فرد به کوچکى آمال و هدفهاى بشر و عظمت و جلالى که در ماوراى امور و پدیده ها در طبیعت و افکار تظاهر مینماید پى مى برد . او وجود خود را یک نوع زندان مى پندارد , چنانکه مى خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستى را یک باره به عنوان حقیقت واحد در یابد.

مطابق این بیان در انسان و حداقل در افراد رشد یافته انسانها چنین احساسى وجود دارد که مى خواهد از وجود محدود خود خارج شود و خود را به قلب هستى رساند . در انسان میلى وجود دارد که آرام نمى گیرد مگر آنکه خود را با خدا و منبع هستى متصل ببیند(استاد مطهری، امدادهای غیبی در زندگی بشر ،43-29).


این همان است که قرآن کریم فرموده است :
«الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله 0 الا بذکر الله تطمئنّ القلوب » ( تنها با یاد خدا و جاى گرفتن خدا در قلب است که دل آدمى آرامش خویش را باز مى یابد) .
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
مولوى این عشق و احساسى را که اینشتاین احساس آفرینش نام نهاده است , به طور عالى در هفت قرن قبل از اینشتاین بیان کرده است :

جزئها را رویها سوى کل است بلبلان را عشق با روى گل است
آنچه از دریا بدریا مى رود از همانجا کامد آن جا مى رود
بنابراین در بین خود دانشمندان غربی نیز افراد بسیاری هستند که به فطری بودن دین و خداشناسی نظر داده اند.
!نظر دانشمندانی که برای دین منشأ الهی در نظر نمی گیرند.

دانشمندانی که تصور صحیح از مفهوم دین نداشته و افکارشان بر محور اقتصاد|اقتصادیات و مادیات دور می زند، برای پیدایش ادیان منشأ الهی در نظر نگرفته اند بلکه هر کدام طبق دید و نگرش خویش چیزی را بعنوان منشأ دین مطرح نموده است .
عده ای از آنها گفته اند: منشأ دین ترس بشر ابتدائی است.
عده ای دیگر گفته اند: منشأ دین جهل و نادانی است .
برخی چون مارکس گفته اند: دین معلول وضع اقتصادی جامعه است. *کسانی چون امیل دورکیم منشأدین را جامعه و مسائل جامعه شناسی دانسته اند.
عده ای نیز مانند فروید گفته اند : دین مولود سرکوبی غریزهجنسی است.
عده ای از آنها با دید مادی می گویند: نوابغ و دانشمندان اجتماع در اثر داشتن نیروی عاقله و مکتسبات علمی برای ایجاد نظم عمومی و تعیین حدود اختیارات افراد در داخل جامعه قوانینی متناسب با اوضاع زمان و مکان جامعه وضع می کنند و هر فردی هم در برابر اجرای مزبور مسئولیت دارند و در صورت تخلف مستحق کیفر متناسب با جرم خود خواهند بود و پیامبران نیز جزو همین نوابغ بودند که قوانین بامقتضیات زمان خویش بوجود آورده بودند.

این عقیده که عقل به تنهایی برای شناسایی خداوند وضع قوانین کافی است در سابق منسوب به برهماییها بوده است.
 
بالا